eitaa logo
خادم مجازی
158 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
[ #دردونہ👼] یک دختࢪ و آرزوے لبخند ڪہ نیست💔 یڪ مرد پر از کوھ🏔دماوند ڪہ نیست.. یڪ مادرِ گریان💔ڪہ به دختر مےگفت: باباے تو زنده است...هر چند ڪہ نیست✨❤️ ✍🏼#میلاد_عرفان‌پور [بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #نگاࢪ_خانہ😍 ] هزار اتش اگر در پوست باشی🔥 نسوزی گر علی را دوست داری🌼 اگر مهر علی در سینه ات نیست🌱 بسوزی گر هزاران پوست داری💚 [و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌱 ] •°یابن الحسن! مَن‌ سالهاست‌ ‌از‌باقے‌ بھ سَمتِ‌ تو فرار ميڪُنَم💓… مَگَر ڪدام‌ پَناهگاھ از آغـوشِ‌ پدرانه‌ی تُ اَمن ‌تَر است؟!🙃 |🚌|⇜ ! 🌸⃟اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج⃟🦋 [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🦋 ] ❤️ ❤️ در نزدِ ضعیف،یا معین‌الضعفاسٺـ✨🌹 در نزدِ غریب، یاغریب‌الغرباسٺـ اینجا همه حاجٺ از رضا مےگیرند✨🌹 این صحن وسراےطوس،حج فقراسٺ✨🕋 🍃✨ . [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_پانزدهم خورشيد از وسط آسمان گذشته و رو به غرب سرازير شده اما
[ 💌 ] . مرد به راننده ميگويد: ـ بي انصاف، اگه صدمتر اون طرف تر بخوان اينا رو از خودت بخرن، سه برابر اين قيمت ميدي؟ 😠 راننده از روي فرش ها كمر راست ميكند و ميگويد: ـ چرا نميدم! 😌 ـ بگم كجاي آدم دروغگو؟ ـ مرد حسابي من دارم اينا رو به قيمت خون خـودم مـي خـرم . جنگـه بـرادر؛ جنگ! از كجا معلوم همين كه دارم اينا رو مي برم بفروشم، يـه گولـة تـوپ نياد و سرمايه مو به باد نده؟ بفروش و برو، جونتو نجات بده؛ فرش چيه؟😞 ـ پس اگه اين جوره، تو چرا جونتو به خطر انداختي؟🤨 ناصر به كوچة مسجد مي پيچد. چند وانـت بـار كنـار مـسجد ايـستاده انـد و بارشان را خالي مي كنند. پنبه آورده اند و دارو و نان و كمپوت و فلاسـك آب و يخ. 😍 وضعيت مسجد، براي ناصر تازگي دارد . هيچوقت مسجد را بـه ايـن شـكل نديده است . يك گوشه اش دارو ريخته اند و يك گوشه اش نان؛ يـك گوشـه اش كوكتل گذاشته اند و گوشه ديگرش چند زن و دختر دوروبر زخمي ها مي پلكنـد و به آنها مي رسند.☺️ «بيمارستان مصدق » پر از زخمي شده است و گفته اند ديگـر هيچكس را آنجا نبرند . چند پرستار و يك دكتر به مسجد فرستاده اند تا زخمي ها را همين جا معالجه كنند . توي سردخانه بيمارسـتان پـر از شـهداي گمنـام شـده است. از ديروز مجبور شده اند بقيه شهداي گمنام را داخل يخچـال هـاي بـزرگ بستني فروشي بگذارند تا كس و كارشان پيدا شوند و تحويلشان بگيرند. 😔 ناصر مي خواهد به طرف كوكتل ها برود تا كوله پشتي اش را پر كنـد و بـراي شبيخون ببرد، كه ناگهان در ميان چند زن و دختري كه تفنگي را باز كرده انـد و به آن ور ميروند، خواهرش، شهناز را ميبيند: 😳 ـ شهناز؟! سر شهناز از روي تفنگ قطعه قطعه شده بلند مي شود و دنبال صدا مي گردد. ناصر به طرفش مي رود. شهناز هم بلند مي شود و بـه طـرف او مـي آيـد . ناصـريپرسد: ـ مگه تو با ننه اينا نرفتي؟ 🧐 ـ منظورت اينه كه فرار ميكردم؟🤨 ناصر از سؤالش شرمنده ميشود. قدري ساكت ميماند و بعد ميپرسد: ـ از حسين چه خبر؟ نديديش؟ ـ چرا! ديروز با چندتا از بچه ها، يك گروه تشكيل دادن و رفتن خط.😞 ناصر به چشم هاي خستة شهناز - كه انگـار خيلـي وقـت اسـت روي هـم نيفتاده اند - زل ميزند و ميگويد: ـ بابا اينا كجان؟ شهناز مقنعة مشكياش را جلوتر ميكشد و جواب ميدهد: ـ چند روز پيش رفتن خونه دايي؛ اما اونجا هم تـوي تيـررس دشـمنه . 😔 حتمـاًميرن اهواز. شايدم تا حالا رفته باشن. از خط چه خبر؟ ـ هيچي. بچه ها شب ها مي روننشون عقب؛ اما روز دوباره ميآن جلـو .😞 امـشبم شبيخون داريم. ـ پس حتماً اومدي كوكتل ببري. ـ آره. ـ شما رو به خدا هر كاري مي تونين بكنين . ديـروز و امـروز، نزديـك صـدتا شهيد آوردن؛ صدتا نخل؛ يكيشون هم بيسر. اشك مي جوشد و گرداگرد حدقة چشم هاي خـستة شـهناز را پـر مـي كنـد . 🥺 لب هايش به لرزه مي افتند؛ اما بغضش را در گلو خفه مي كند و سـرش را پـايين مياندازد.😞 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (حفظه‌الله): 🔹«آرمان و سبک زندگی باید برای جوانان و نسل‌های رو به آینده ترسیم و تصویر شود.» 🗓1395/07/05 [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] ذکر حسین آخر مجلس که می شود دقت کنی دهان به دهان می شود علی ذکر تمام گریه کنان می شود حسین ذکر تمام سینه زنان می شود علی با کوله بار نان و رطب ها هنوز هم هر شب برای ما نگران می شود علی [السـلام علیک یا امیرالمؤمنیـن‌علیه‌السـلام ✋] [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید محمدجعفر حسینی •• ــــــــــــــــــــــ
••🍃🕊•• | امروز بہ نیت: •• شهید عبدالله باقری نیارکی •• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃 مدافع حرم [🌷]ارسال صلوات ها [🌷] @Deltang_Karbala99 جمع صلـوات گذشتہ: • ۶۰۰ • ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 @Khadem_Majazi ••🍃🕊••
[ 😍 ] بین اذکـــــار حسین عشق منے را عشق است اینکه غـیـر از تو نگویم سخنے را عشق است ذکرت امد بـــه میان باز عسل خیز شدم💛 با حسیـن جان تو شیرین دهنے را عشــق است💚 [و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌱 ] ❣ زِ عشقت عالمی پر شور و غوغاست چه دانم تا درين غوغا کجايی؟ فتاد اندر سرم سودای عشقت شدم سرگشته زين سودا، کجايی؟ [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ❣] سرِدوراهیِ گُناه وثَواب به حُب شَهادت فِکرکُن...🌱 به نِگاه امام زَمانت فکرکُن... بِبین میتونی ازگُناه بِگذَری...؟!🧐 ازگُناه که گُذشتی ..ازجونِت هَم میگذَری...🖐 [شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🦋 ] دل من گم شد! اگر پیدا شد.....💚 بسپارید امانات حرم♡🕊" • . [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_شانزدهم . مرد به راننده ميگويد: ـ بي انصاف، اگه صدمتر اون
[ 💌 ] ناصر مي خواهد از پيش خواهر برود تا گرية او را نبيند؛ اما تفنگي كه انگـار قرباني شده و هر تكه اش به يكي از دوست هاي خـواهر رسـيده،😞 پاهـايش را از حركت باز ميدارد: ببينم شهناز، اين تفنگ مال كيه؟ 😱 ـ نميدونم! «شيخ شريف » آورده كه بچه ها طرز كارشو ياد بگيرن و اگـه لازم شد بتونن از خودشون دفاع كنن.☺️ ناصر ذهنش را پي اين اسم ميكاود و پيشانياش گره ميافتد: 😩 ـ شيخ شريف؟! شهناز كه بغضش فروكش كرده، ميگويد: ـ آره! يه روحاني يه. از دهات لرسـتان اومـده، دلاوريـه ! زهـرة شـير داره ! اول نميگذاشت ما اينجا باشيم . ميگفت مي ترسم اين بي شرفا بيـان جلـو و بـه شما دست پيدا كنن. خيلي عزوچز كرديم تا راضي شد بمونيم. 😍 شهناز به گوشه و كنار مسجد اشاره ميكند و ميگويد: ـ ببين مسجد رو چه كار كرده؛ مثل مسجد پيغمبـر ! تـازه، بـالاي مـسجد هـم شهردار رو گذاشته كه از تو گلدسته ديده باني بده. ☺️ با شنيدن اوصاف شيخ شريف چهرة ناصر شكفته ميشود: ـ كجاس؟ دوست دارم ببينمش. 😁 ـ الان اينجا بود؛ اما آروم و قرار كه نـداره . يـه دقيقـه اينجاسـت، دقيقـه بعـد آبادان. يه وقتم مي بيني نيم ساعت بعد، سر از خط در مي آره. ايـن طـور كـه ميگه، حالاحالاها اينجاست؛ حتماً ميبينيش.😄 خورشيد در آخرين لحظه ها، خود را تسليم خاكريزهاي بلند دشمن كـرده و سيم هاي خاردار ناجوانمردانه تيزي تيغه هايش را به شـكم نـرم او فـرو بـرده و خونش را بر كرانه غربي آسمان پاشيده است .😞 آسمان مغـرب، هالـه اي از خـون دارد؛ سرخي اش آن قدر گسترده است كـه نگـاه هـا را بـي اراده بـه سـوي خـود يكشد... هرجا نگاهي مي بيند، ميكَند و به طرف خود ميبـرد .👀 بـالاي خـاكريز دشمن آنجا كه در شكم خورشيد فرو رفته، خون رنگ است؛ رنگ خون بچه هـا؛ اما بالاتر كه مي آيد سرخي اش رنگ ميبازد و زرد و نارنجي ميشود💥. حرف هاي رضا تمام شده است . حالا ديگر همه مي داننـد كـه از كجـا بايـد بروند و كوكتل ها را كجا بايد پرتاب كنند . صالح و فرهاد و ناصر، براي شبيخون عجله دارند، اما رضا ميگويد: ـ بايد هوا كاملاً تاريك بشه، والّا با اين همه سلاحي كه دارن دودمون مي كنن و هوامون ميدهن. ☄ صالح دست هايش را تندتند به هم مي مالد و به هواي اين كه امشب، كـلاش به غنيمت مي گيرد، دلش غش و ريسه مي رود. احمد شـوش هـم كـه تـازه بـه گروهشان آمده از شبيخون شادمان است و دوست دارد هرچه زودتر بـه سـلاح دست يابد و حساب عراقي ها را برسد .😌 از ميان صداي شليك هاي پياپي دشـمن، صداي دلخراشي شنيده مي شود. چيزي سوت زنان از بالاي سر گروه رضا دشتي ميگذرد و پس از مدتي، گرومب صدا مي كند. بچه ها سرخم مي كنند و با تمـام شدن صدا، آهن هشتپري را ميبينند كه در كنارشان افتاده است.😱 صالح با ترس و دلهره برش ميدارد و آن را به بچه ها نشان ميدهد: ـ اين ديگه چيه؟ فرهاد ميگويد: ـ بندازش دور. رضا آهن هشتپر را از صالح ميگيرد و نگاهش ميكند؛ ميگويد: ـ ته خمپارهس. صالح ميخندد و ميپرسد: ـ خمپاره ديگه چيه؟ ـ باهاش آشنا ميشين😄 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ] ❇️ #امام_خامنه‌اے(حفظه‌الله): 🔹از اوایل انقلاب تا وقت شهادت، حقّاً و انصافاً جز خیر از این مرد [شهید صیاد شیرازی] چیزی ندیدیم. آنچه در میدانهای جهاد از او بروز کرد، کارهای بزرگی بود؛ 🔹هم در میدان جنگ و هم بیرون از میدان جنگ. چیزی که مهمّ است، این است که یک نفر علاوه بر جنگ با دشمنان، در #جهاد_با_نفس هم پیروز شود. 🗓1378/02/19 [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] تو با سکوت کردن خود، جنگ می‌کنی تیغ تو را به کرب و بلا احتیاج نیست وقتی نداشت مادر تو سنگ قبر هم دیگر تو را به صحن و سرا احتیاج نیست [السـلام علیک ایهاالامام‌المجتبی‌علیه‌السلام✋🏻] [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀] روز عقـ💍ـد ،زن‌های فامیل منتظر رؤيت روے ماھِ آقا دوماد بودن... وقتے اومد گفتم: "بفرماييد،اینم شادوماد...🙊❤️ داره میاد...😍 🧐⇦ همه با تعجب نگاھ میڪردن... مرتب بود و تر و تمیز... 😁⇦ اما بِجاے ڪت و شلوار با همون لباس سپاه اومده بود😅 فقط پوتینایش یه ذره خاکی بودن...!😁❤️ 📚#همسر_شهید_مهدی_باڪرے🖇❤️🥺 [یا بࢪگرد... یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ 👼] روزِ اول مدرسمه بابا😍 کجایی؟!👀 چرا هرچی میگردم نیستی بین باباها؟.. بابایی..! بابا...💔 ... .. ..💔 [بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #نگاࢪ_خانہ😍 ] کبوتر 🕊می گفت: عاشق آسمان است💙 اما همیشــه روی گنبد تو مینشیند🕌 [و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌱 ] ما عاشق بی قرار یاریم همه بر درد فراق او دچاریم همه از پای به جان او نخواهیم نشست تا سر به قدومش بسپاریم همه تعجیل در ظهور صلوات اللهم عجل لولیک الفرج [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ 🦋 ] مـنو کـمـک کن ! ! ! 🎤 مداح اهلبیت کربلایی 🌟اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 🌺چـهارشـنـبـه های امـام رضایی💫💫💫💫💫 [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_هفدهم ناصر مي خواهد از پيش خواهر برود تا گرية او را نبيند؛ ا
[ 💌 ] ناصر بيقراري اش را بر زبان مي آورد: ـ رضاجون، بريم ديگه. هوا داره تاريك ميشه. رضا دشتي، پرِ چپيه اش را كه بازشده و روي سينه اش افتاده به پشت گـردن مي اندازد و ميگويد: ـ يه كم ديگه صبر كنين. و نگاهش را از بالاي خاكريزي كه با بيل كنده اند، به اطـراف مـي چرخانـد . 👀 روشنايي، از دشت وسـيع خوزسـتان برچيـده شـده و تـاريكي دارد جـايش را ميگيرد. سياهي، جاي قرمزي خون آفتابي را كه بر كرانة مغرب پاشيده شده بود هم گرفته است . رضا سرش را از ديوارة سنگر برمي دارد و بر زمين مـي نـشيند . 😞 انگار مي خواهد چيزي بگويد، چشم به بچه ها مي دوزد.👀 بچه ها هـم بـه صـورت گِرد و سوخته اش زل مي زنند و چشم هاي روشن و براقش را مـي پاينـد؛ انگـار حرفهايش را از چشم هايش ميشنوند. 👀👂 رضا ميگويد: ـ يكبار ديگه برنامه رو توضيح ميدم. اگه ديـديم تعدادشـون زيـاده، تندتنـد كوكتل مي اندازيم؛ اگر هم كم بودند من يك تير شليك مي كنم و بعد ازشون ميخواييم كه تسليم بشن. همه مونم همون جوري كه گفتم ميريم جلو. 💪 بچه ها دست به آسمان دراز مي كنند و كمك مي خواهند.🤲 رضـا ام -يكـش را به دست مي گيرد و از سنگر بيرون مي زند. كمرش را خم كرده و آرام و بي صدا قدم بر ميدارد. بقيه هم كوكتل ها را برداشته اند و به دنبال رضـا جلـو مـي رونـد . كمر هر چهار نفر خميده است و قدم هايشان آرام . تاريكي هر لحظه پررنـگ تـر ميشود و گروه رضا را بيشتر در خود مخفي مي كند. با صداي شـليك خـود را بر خاك مي اندازند و لحظه اي بعد با اشارة فرمانـده بـه سـمت سـنگرهايي كـه دشمن كنده جلو ميروند. 😞 رضا ناگهان به كف گودالي كه در نزديكي اش مي بيند مي خـزد و بـا دسـت اشاره مي كند بقيه هم به طرفش بروند . ناصر و صـالح و فرهـاد كـه مـي رسـند، انگشت جلوي بينياش ميبرد و ميگويد: ـ هيس! گوش كنين! صداشون داره از پشت همين تپه ميآد. 👂 رضا صدايش را در گلو ميشكند تا به دشمن نرسد، و ادامه ميدهد: ـ جدا از هم بخوابين ببينيم چند نفرن. صالح جثه باريك و كوچكش را به طرف رضا مي كشد و آرام در گـوش او نجوا ميكند: 👂 ـ بذار من برم ببينم چند نفرن و بيام. رضا در خود فرو مي رود؛ سكوت مي كند و جوابي بر زبانش نمـي آيـد؛ امـا پس از چندي ميگويد: ـ ولي خيلي بايد مواظب باشي ها! 😄 صالح ميگويد: ـ مطمئن باش! صالح، مار باريك تني را مي ماند كه مي خزد تا خود را به طعمه برساند . 🐍چند قدم كه جلوتر مي رود، سياهي او را در خود مي بلعد، پنهانش مي كند و بچـه هـا در انتظارش مي مانند. دلهره وجود همه را پر كرده و هـر سـه در انتظـار صـالح بيتابي مي كنند. لحظه ها كند مي گذرد و چشم ها از مسيري كه صالح رفت، كنده نميشود. 👀😰 ناگهان صداي شليك مهيبي به گوش مي رسد و گلولة توپي، وسط شـهر بـه زمين مي نشيند و آتش خشم و دود دل شهر را هوا مي دهد. آتش، ميان تـا ريكي شب تنوره ميكشد و بالا ميرود.😱☄ [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (حفظه‌الله): 🔹امروز کسانی هستند که در زیر سایه‌ی جمهوری اسلامی و به برکت مجاهدت همین شهیدان و رزمندگان و ایثارگران و امثال اینها دارند با امنیّت و آزادی زندگی میکنند و 180 درجه برخلاف خواسته‌های آنها و اهداف انقلاب کار میکنند و حرکت میکنند! اینها باید برای خودشان روشن کنند که جواب این خونهای پاک را چه جور خواهند داد. 🗓1399/12/25 [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] ای ششم پیشوای اهل ولا خلق را رهبری به دین هدی پای تا سر خدا نمایی تو هم ز سر تا بپای صدق و صفا ✍🏻محسن بلنج [السـلام علیک ایهاالامام‌الصادق‌علیه‌السـلام✋🏻] [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi