eitaa logo
خادم مجازی
158 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_چهل_دوم رگبار از ساختمان كشتارگاه، دوباره به طرفشان مي بارد
[ 💌 ] اهاي سنگين و تن كوفته اش را از زمين مي كند اما همة وجودش سر از اطاعت او پيچيده اند و مي خواهند همان جا زمين گيرش كنند. 😞 بـه خـود فـشار مـي آورد و لنگ لنگان و افتان و خيزان تا جنت آباد ميرود. از ميان جمعيتي كه با شتاب در رفت و آمدند، برادر را مي بيند كه تفنگ بـر دوش انداخته و مي دود. ميخواهد صدايش بزند كه سوت خمپـاره اي از بـالاي سرش شنيده مي شود و همانجا درازكش، بر زمينش مي خواباند. خاك داغ را بـه بغل ميگيرد و در انتظار انفجار گلوله خمپاره گوش ميخواباند. 👂 با صداي انفجار تند برمي خيزد و از لابه لاي گرد و غباري كه خمپـاره از دل خاك به هوا پاشيده است، دنبال برادر مي گردد. به هر سو نگاه مي كند،👀 اما اثـري از او نمي بيند. دنبالش چشم مي دواند شايد پيدايش كند و از پدر و مـادر سـراغ بگيرد كه صداي دوبارة خمپاره، بر زمينش مي زنـد . بـا صـداي انفجـار دوبـاره، دنبال برادر مي گردد، اما باز او را نمي بيند. آيه اي كه روي ديوار كنار جنـت آبـاد نوشته شده، چشمش را به خود مي گيرد: «يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا آبـائكم و اخوانكم و عشيرتكم...» دل از برادر مي كند و با هروله به كمك مردم مي رود. جنازه ها روي برانكارد و كول مردم آرام گرفته اند و از جنت آباد بيرون برده مي شوند. 😞 ناصـر بـه طـرف زني مي رود كه چادر به كمر بسته و بـراي بـردن زن شـهيدي تـلاش مـي كنـد . ميخواهد به زن كمك كند كه صفير گلوله اي فرمـان درازكـش مـي دهـد و بـر زمينش مي زند. همين كه بر زمين مـي افتـد، سـطل آبـي روي قبـر يـك شـهيد حواسش را به خود جلب مي كند. سطل به چشمهاي بي فروغ ناصر نور مي دهـد و به پاهاي سنگينش توان و اميد .☺️ ناصر خودش را از خاك ميكنـد و بـه طـرف سطل مي رود، اما گلوله اي به شكم سطل مي خورد و آبـش را بيـرون مـي ريـزد . ناصر به طرف سطل خيز برمي دارد و ته مانـده آبـش ر ا از همـان سـوراحي كـه گلوله شكاف داده سر مي كشد. صداي قلپ قلپ پايين رفتن آب از حنجـره اش مي زند. آب تمام مي شود، سطل را دور مي اندازد و از طعم آب اخم هايش درهم مي رود و چند بار روي زمين تف مـي كنـد .😞 مـردم همچنـان جنـازه هـا را برميدارند و به راه مي افتنـد، امـا زن هنـوز تقـلا مـي كنـد و زورش بـه جنـازه نميرسد. ناصر كلاشش را به دست زن مـي دهـد و جنـازة پيـرزن را بـه كـول ميكشد. جنازه پشت ناصر ول مي شود و مي خواهد از آن طرف بيفتد كه ناصـر كمرش را پايينتر ميدزدد و در خود مچاله تر ميشود. زن دنبال ناصر ميدود و ميگويد: ـ بذار كمكت كنم. صداي ضعيف ناصر از زير جنازه شنيده ميشود: ـ اينجوري زودتر ميرسيم. دوباره ميپرسد: ـ حالا جنازهها رو كجا ميبرن؟ معلوم نيست؟ ـ نه فعلاً ميبريمشون مسجد. هنوز نگفتن كجا بسپاريمشون. ناصر ميپرسد: ـ خيلي ان؟ اما زن به جواب ميگويد: ـ توپخونة اصفهان نيومد؟ ـ نه؛ اگه اومده بود كه پاي دشمن به اينجا كشيده نميشد.😔 صداي سوت خمپاره ، جنازه را از پشت ناصـر پـايين مـي انـدازد و ناصـر و عاقله زن را روي خاك ولو مي كند. با صداي انفجار، هر دو بلنـد مـي شـوند .😱 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi