°•🌸💕•°
{ #ویتانژی ✨🌿 }
.
.
بهنامِخدایےکهدرایننزدیکیاست..🌸🕊
فانےقریب..!
میدونےمیخوامبهتبگمخداچقدربهمون
نزدیکه..🙂
مطمئنماگهبدونیحتییهلحظهاحساس
تنهایینمیکنی،حتییهلحظہ🤞🏻🦋
نزدیکیخدابهمامثلِ
°•نزدیکیآببهموجاست•°
میدونییعنیچی؟!
خداایقدبهمانزدیکه..فانےقریب..فانےقریب(:
.
.
[حتےتوبدترینشرایطهمامیدیهسٺ..]
http://Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀]
•
°
وقتے مےاومد خونہ
دیگه نمے ذاشت من کار کنم
زهرا رو مےذاشت رو پاهاش
و با دست بہ پسرمون غذا میداد
مےگفتم : یکے از بچہ ها رو
بده بہ من🙃
با مهربونے مےگفت :
نہ شما از صبح تا حالا
بہ اندازه کافے زحمت کشیدے
مهمون هم کہ میامد
پذیرایے با خودش بود
دوستاش بہ شوخے مےگفتن :
مهندس کہ نباید تو خونه کار کنہ!
مےگفت: من کہ از حضرتعلے{ع}
بالاتر نیستم مگہ بہ حضرتزهرا{س}
کمك نمے کردند؟!💙
همسࢪ شهید حسن آقاسے زاده
#شهید_حسن_آقاسی_زاده
°
•
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
shahid_sokhanha.ir__1396-9-14-10-12.mp3
4.51M
《 #شهید_زندھ✨ 》
.
.
#روایتگرے
شہیدی ڪہ چشمش بہ نامحـرمـ
میفتہ سہ روز گریھ میڪنه
🥀🕊🥀🕊🥀
.
.
•{ماملتشھادتیم..
ماملتامامحسینیم..!✌️❤️}•
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🦋]
.
.
سلام مولای ما ، مهدی جان
ای تمام آرزوی ما ...
ای اوج دلخوشی های ما ...
ای مهربانترین پدر ...
سالهاست که جز دیدارتان آرزوی دیگری نداریم و جز شنیدن صدایتان ، حسرت دیگری نچشیده ایم ...
خدا شما را برساند و چشم های ما را روشن کند .
.
.
〖مستۍنھازپیالہ،نھازخُمشرو؏شد
ازجادھۍسہشنبهشبِقـمشرو؏شد..!🌃💙〗
Eitaa.com/Khadem_Majazi
1_1209029378.mp3
6.84M
[ #رئوفانہ🦋 ]
🖤•🕯
🥀ای جان و جانانم کس و کارم
🥀تو همونی که هستم مدیونت
🎙پویانفر
🏴 شهادت امام رضاعلیه السلام
🕯• #یاضامنآهو
🦋*أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ*
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_نودیکم ناصر ساكت مانده و دهان باز نمي كند. تنها گوش مـي دهـد
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_نوددوم
چند روز است كه مادر گوش به زنگ تلفـن دارد و از آن صـداي ناصـر را ميجويد. 🥺
ناصر، آن روز كه تلفن كرد گفت تـا آخـر ارديبهـشت دوبـاره تلفـن خواهد كرد، اما امروز سوم خرداد است و هنوز از او خبري نيست .😔
زن، در ايـن چند روز از خانه بيرون نرفته است . اگر هم به حياط هتل يا خانة همـشهري هـا رفته، هاجرش را پاي تلفن گذاشته و آدرس خودش را هم بـه دختـر داده، امـا هنوز صداي ناصرش را نشنيده است . 😭
حالا توي بالكن نشسته و انتظـار صـداي زنگ تلفن را ميكشد. ☎️
خورشيد بهاري خودش را بالا كشيده اسـت .🌞 ديوارهـاي بلنـد هتـل، هنـوز جلوي آفتاب را گرفته اند و تا ساعتي ديگر نـشان ش نمـي دهنـد؛ امـا خورشـيد، پيشاپيش گرمايش را به حياط و اتاقهاي هتل فرستاده است. ☀️
بچه ها كف حياط ميان هم ميلولند و بازي را شروع كرده اند. چنـد تـوپ و دوچرخه، از اين سمت حياط به آن سمت مي رود و چندتا از بچـه هـا را دنبـال خود ميكشد. 🚲⚽️
مادر، چشم به حياط دارد و گوش به تلفن؛ امـا تلفـن سـاكت و آرام، كنـار ديوار اتاق نشسته و دم نمي زند. زن به تلفن شك مي كند. ميترسـد خـراب يـا قطع شده باشد . چند بار بلند مي شود و گوشي را بـه گـوش نزديـك مـي كنـد . صداي بوق هميشگي را كه مي شنود خيالش از سالم بودن تلفن راحت مي شود. 😌
شمارة تلفن خانه را ميگيرد و ميگويد:
ـ قراره از خرمشهر براي ما تلفن بشه؛ بي زحمـت اگـه تلفـن زدن، مـا خونـه هستيم. 😍
دوباره از وضع تلفنشان ميپرسد:
ـ اگه يه وقت تلفن ما خراب بود و وصل نشد خود شما ميفهمين ديگه، نه؟
تلفن چي ميگويد:
ـ بله؛ خيالتون تخت باشه.
زن مطمئن مي شود و گوشي را روي دستگاه مي گذارد. آن را خوب جابه جا ميكند. چندي همان جا مي نشيند و تلفن را مي پايد و دوباره بلنـد مـي شـود .👀
در اتاق شروع به قدم زدن مي كند. خودش هم نمي داند كه چه كار ميخواهد بكنـد .
از اين طرف اتاق به آن طرف ميرود و هيچ كاري نميكند. جلوي عكس شهناز و حسينش مي ماند. گرد و خاك عكس ها را پاك مي كند و بر صورتـشان بوسـه ميزند. عكس كوچك ناصرش را هم تميز مي كند و بعد ا ز بوسيدن، كنـار آنهـا
ميگذارد. 😔
دوباره به طرف بالكن مي رود و بچه هايي را كه دنبال هـم مـي دونـد، تماشا مي كند. آرزو مي كند كاش اقلاً شوهر يا هاجرش اينجـا بودنـد و بـا آنهـا صحبت ميكرد. حوصله اش سر رفته و تلفن هم خيال زنگ زدن ندارد. 😞
سراغ قرآنش مي رود و آن را به بالكن مي برد و مشغول خوانـدن مـي شـود .
هميشه، وقتي بي حوصله و نگران است، به آن پناه مي برد؛ به قرآن قديمي جلـد چرمياي كه از پدر برايش به ارث مانده است . قرآن را بـاز مـي كنـد و مـشغول خواندن ميشود. 😍
گرم خواندن شده كه صدا ي نالة تلفن بلند مي شود. به اتاق مي پرد و گوشي را برمي دارد☎️
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
🔻 علامه حسن زاده چگونه
از امام خمینی حمایت کرد!؟
📝 پیشنهاد حقالتدریسِ سنگینِ
شریعتمداری به علامه
🔸 از خود علامه شنیدم که در طول زندگی
تحصیلی همان زمانی که در خانه مشترک زندگی
می کرد در توصیف فقر و بی پولی خود می گوید
که نمی توانست برای همسرش یک پیراهن
خریداری کند که در همان دوران از طرف مدارس
آیت الله شریعتمداری پیشنهاد تدریس فلسفه به
ایشان می شود که در ازای هر درس هزار تومان
به علامه هدیه و دستمزد بدهند؛ این مبلغ در
پیش از انقلاب میتوانست زندگی را به شدت
متحول کند.
❓ علامه این پیشنهاد را قبول نمیکند
که من از علامه پرسیدم چرا!؟
🔸علامه گفت: اگر در مدارس آقای شریعتمداری
تدریس فلسفه می کردم حاج آقا روح الله
تضعیف می شد؛ چقدر مرید امام بود که فقر و
نداری را تحمل کرد تا انقلاب و امام تضعیف
نشود؛ علاقه زیاد ایشان به نظام و رهبری را
شاهد بودم.
👤 حجت الاسلام حسین زاده
از شاگردان مرحوم علامه
#خاطرات_نوستالژیک_آقا☺️
#استاد_سید_علی_خامنه_ای🌱
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
°•🌸💕•°
{ #ویتانژی ✨🌿 }
.
.
بهنامروزیدهنده..🌱💚
روزیدهنده..میدونیگاهیاوقات..
میگیم:
ایخدا؟!چرااینقدربندههاتبیتوجهان؟!
چرااینقدرمهربونیکمرنگه!؟
بنظرمن..جواباینسوالتووجودخودمونه
میدونیچرا؟!
بنظرتاگهخدابخاطرکمتوجهیما
بهمونمحبتنمیکرد..چیمیشد؟!
-خدااونروزرونیاره💔
اصلادنیاباتصوربدونمهربونیخداجهنمه..
اگهآدمخوبا،بیانحالتوپشوناز
خدا،اهلبیتبگیرن
دیگهازکمتوجهۍآدمهایدنیایۍدلخورو
"زدهازمحبت"نمیشن..
بنظرمخوبهبهشفڪرکنیم(:🤞🏻💛
.
.
[حتےتوبدترینشرایطهمامیدیهسٺ..]
http://Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀]
°
•
پیشنهاد دادم
کہ بیاید با خودم باجناق شود
و همین مقدمہاے براے ازدواجش شد
ب مادر خانمم گفتم :
این رفیق ما ، جعفر آقا
از مال دنیا چیزے غیر از
یك دوربین عکاسے نداره
گفت : مادر اینها مال دنیاست☺️
بگو ببینم از دین و ایمان چے داره؟
گفتم : از این جهت کہ هر چے بگم
کم گفتم! ما کہ بہ گردِ
پاے او هم نمےرسیم
گفت : خدا حفظش کنہ
من هم دنبال همچین دامادے بودم💙
شهیدسرتیپ،حاجمحمدجعفرنصراصفهانے
#شهید_محمدجعفر_نصراصفهانی
°
•
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi