[ #شهیدانہ❣]
سختاستامّا . .
گذشتندازهرآنچہکه
قلبشانرا
وصلِزمینمیکرد!(:🕊
اینقانونِپروازاست..
گذشتنبرایرھاشدن🌱!
[شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
دوباره توی شهر بوی خدا پیچید - @Maddahionlin.mp3
4.93M
[ #نقارھ_خونہ🔉 ]
🕊دوباره توی شهر بوی خدا پیچید
🕊شهید آوردن و بارون غم بارید
#حاج_مهدی_رسولی
#شهدا_شرمنده_ایم😭
✔️بهمناسبت بازگشت ۶۳ پرستوی مهاجر به وطن مون.....
[در این هیاهـو
با گوش دل بشـنو💓]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_چهاردهم ميان غلغله جمعيت، گاري اي را مي بيند كه چند زن و مرد
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_پانزدهم
خورشيد از وسط آسمان گذشته و رو به غرب سرازير شده اما كند مـي رود
و هُرمش هنوز داغ است .🌞
زمين زير پاي ناصر مي سوزد و گرما تن خـسته اش را
خيس كرده است . 😓
چند جاي لباس هـايش، عـرق خـشك شـده و سـفيدك زده
است. ساعت را نميداند؛ اما تا تاريكي كامل هوا وقت دارد. 😞
دختركي دنبال مادرش كشيده مي شود و آب مي طلبد. 🙁
مادر بـه سـمت مـرد
ميانسالي مي رود كه چند سطل آب كنار دستش گذاشته و سر راه نشسته اسـت .
ميگويد:
ـ اين بچه تشنه شه؛ آب ميخواد.
مرد ليوانش را برميدارد و ميگويد:
ـ ليواني بيست تومن. 🍶
چشم هاي زن ورمي قلمبد و مي خواهد دست دخترش را بگيرد و دوبـاره او
را دنبال خود بكشد، اما دست دختر به طرف مرد ميانـسال دراز مانـده اسـت و
آب مي خواهد.😢
زن نگاهي به مرد مي اندازد و نگاهي به دختـر كـه چـشم از آب
برنميدارد.👀
بستة بزرگ روي سـرش را زمـين مـي گـذارد و از ميـان آن، كيـف
كوچكي پيدا مي كند. چشم مرد به كيف است و چشم دختـر هنـوز بـه آب . 👀👜
زن
يك اسكناس ده توماني و چند سكه بيرون مي آورد:
ـ همه اش ايناس؛ شونزده تومنه.
و پول را به طرف مرد پرت مي كند. مرد تند پول ها را از زمين برمـي چينـد؛
سگ گرسنه اي را مي ماند كه ناگهان به چند استخوان دست يافته و اگـر نجنبـد
سگ هاي ديگر از راه مي رسند. ليوانش را در سـطل آب فـرو مـي بـرد و هنـوز
بيرون نكشيده كه دخترك ليوان را از دست او ميقاپد. مرد ميگويد:
ـ صبر كن بابا، چه خبرته!😤
كمي از آب را خالي مي كند. ليوان را سبك سنگين مي كند و دست دختـرك
ميدهد. دخترك ليوان را به دهان مي برد و آب را «قورت قورت » سـرمي كـشد . مادر، سيبك گلوي دخترش را مي پايد كه بالا پايين مي رود. بعد، انگار كه آب از
گلوي خودش پايين رفته آب دهانش را قورت مي دهد و دوباره بسته اش را بـه
سر ميگذارد و راه ميافتد.
چهرة ناصر مچاله مي شود و وسـط پيـشانيش دو چـروك بـزرگ مـي افتـد؛ 😩
قدم هايش تندتر مي شوند و براي رسيدن به مسجد شـتاب مـي كنـد .🏃♂
هرچـه بـه
مسجد نزديكتر مي شود صداي انفجارها و شليك ها را بهتر مي شنود؛ دلشوره اش
براي بچه ها بيشتر مي شود و قدمهايش باز هم بلندتر مي شوند.😱
حـالا بـه هرولـه
افتاده است . عرقي كه بر چهره اش دويده و ريش هاي نرم و تـنكش را مرطـوب
كرده است، حالا سرريز ميكند و از بناگوش و بيني اش پايين ميچكد. 😓
از شط كه مي گذرد، دلش مي خواهد لخت شود و مثل گذشته، تن خسته اش
را به آب بزند و از گرمايي كه بناي سوختن تنش را دارد كم كند .🌞
قبلاً با صـالح
و فرهاد و برادرش حسين به شط مي آمدند و تن داغـشان را بـه آب آرام شـط
ميزدند. 😞
گرماي تنشان كه فرو مي نشست، به هم آ ب مي پاشـيدند و ميـان شـط
همديگر را دنبال مي كردند. گـاهي هـم قـايقي مـي گرفتنـد و بـا آن روي شـط
ميگشتند.😁
صالح از همه شان ريزتر و لاغرتر است ، اما وقتي شنا مي كردند از هر
سه جلو مي زد. كُشتي هم كه مي گرفتند، پـشت خيلـي از بچـه هـا را بـه زمـين
ميرساند؛ حتي پشت ناصر را - كه تنومند و توپر است و قد و بالايش از صالح
بلندتر و رشيدتر.😄
سر پيچ مسجد، كاميوني را مي بيند كه مرد خپله اي بـالاي آن رفتـه اسـت و
فرشهايي را كه روي سر و كول مردم است مي گيرد و كف كاميون مي خواباند. 🚛
چند بسته اسكناس توي دست هاي مردي است كه با رانندة كاميون جر و بحث
ميكند☹️
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خمینے(ره):
🔻کسانی که از منافقین دفاع میکنند
پیش ملت ایران راهی ندارند!
🔹«کسانی که از منافقین و لیبرال ها دفاع
می کنند،پیش ملت عزیز و #شهید داده ما
راهی ندارند.اگر ایادی بیگانه و ناآگاهان گول
خورده که بدون توجه بلندگوی دیگران شدهاند،
از این حرکات دست بر ندارند،مردم ما آنها را
بدون هیچ گونه گذشتی طرد خواهند کرد.»
📚صحیفه نور جلد 21 صفحه 108
🗓1368/01/02
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #سپیدانھ🌅 ]
•|﷽|•
خوشا صبحی ڪه
خیرَش را تو باشۍ
ࢪدیـــفِ نــابِ
شعࢪش را تو باشۍ
خوشــا روزی ڪه
تا وقـتِ غـࢪوبـش
دعــاےِ خــوب و
ذڪࢪش را تو باشی
#شہیدمحمودࢪضابیضائۍ
[و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀]
دو روز بعد از مراسم عࢪوسیمون
ڪہ هنوز گاز خونہمون وصل نشدھ بود
صبح بلند شدم دیدم آقا مصطفے خونہ نیست!🙁
زنگ زدم بهشون گفتند بچہها رو بردم اردو!!!😶
گفتم آخہ مرد مومن!
گاز خونہمون هنوز وصل نشده اونوقت
بچہها رو بردے اردو؟!😢
گفتن آخہ اگہ الان نمےبردم دیگہ
میخورد به ماھ رمضون و نمیشد اردو ببریم...😕❤️
زندگے شون وقف بسیج بود💗🦋
#همسر_شهید_مصطفے_صدرزادھ🥺❤️🖇
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
•°یابن الحسن!
مَن
سالهاست ازباقے بھ سَمتِ تو
فرار ميڪُنَم💓…
مَگَر ڪدام پَناهگاھ
از آغـوشِ پدرانهی تُ
اَمن تَر است؟!🙃
|🚌|⇜ #پناھِبۍپناها!
🌸⃟اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج⃟🦋
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #رئوفانہ🦋 ]
❤️ #یا_امام_رضا_ع ❤️
در نزدِ ضعیف،یا معینالضعفاسٺـ✨🌹
در نزدِ غریب، یاغریبالغرباسٺـ
اینجا همه حاجٺ از رضا مےگیرند✨🌹
این صحن وسراےطوس،حج فقراسٺ✨🕋
#یاسلطان🍃✨
.
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_پانزدهم خورشيد از وسط آسمان گذشته و رو به غرب سرازير شده اما
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_شانزدهم
. مرد به راننده ميگويد:
ـ بي انصاف، اگه صدمتر اون طرف تر بخوان اينا رو از خودت بخرن، سه برابر
اين قيمت ميدي؟ 😠
راننده از روي فرش ها كمر راست ميكند و ميگويد:
ـ چرا نميدم! 😌
ـ بگم كجاي آدم دروغگو؟
ـ مرد حسابي من دارم اينا رو به قيمت خون خـودم مـي خـرم . جنگـه بـرادر؛
جنگ! از كجا معلوم همين كه دارم اينا رو مي برم بفروشم، يـه گولـة تـوپ
نياد و سرمايه مو به باد نده؟ بفروش و برو، جونتو نجات بده؛ فرش چيه؟😞
ـ پس اگه اين جوره، تو چرا جونتو به خطر انداختي؟🤨
ناصر به كوچة مسجد مي پيچد. چند وانـت بـار كنـار مـسجد ايـستاده انـد و
بارشان را خالي مي كنند. پنبه آورده اند و دارو و نان و كمپوت و فلاسـك آب و
يخ. 😍
وضعيت مسجد، براي ناصر تازگي دارد . هيچوقت مسجد را بـه ايـن شـكل
نديده است . يك گوشه اش دارو ريخته اند و يك گوشه اش نان؛ يـك گوشـه اش
كوكتل گذاشته اند و گوشه ديگرش چند زن و دختر دوروبر زخمي ها مي پلكنـد
و به آنها مي رسند.☺️
«بيمارستان مصدق » پر از زخمي شده است و گفته اند ديگـر
هيچكس را آنجا نبرند . چند پرستار و يك دكتر به مسجد فرستاده اند تا زخمي ها
را همين جا معالجه كنند . توي سردخانه بيمارسـتان پـر از شـهداي گمنـام شـده
است. از ديروز مجبور شده اند بقيه شهداي گمنام را داخل يخچـال هـاي بـزرگ
بستني فروشي بگذارند تا كس و كارشان پيدا شوند و تحويلشان بگيرند. 😔
ناصر مي خواهد به طرف كوكتل ها برود تا كوله پشتي اش را پر كنـد و بـراي
شبيخون ببرد، كه ناگهان در ميان چند زن و دختري كه تفنگي را باز كرده انـد و
به آن ور ميروند، خواهرش، شهناز را ميبيند: 😳
ـ شهناز؟!
سر شهناز از روي تفنگ قطعه قطعه شده بلند مي شود و دنبال صدا مي گردد.
ناصر به طرفش مي رود. شهناز هم بلند مي شود و بـه طـرف او مـي آيـد . ناصـريپرسد:
ـ مگه تو با ننه اينا نرفتي؟ 🧐
ـ منظورت اينه كه فرار ميكردم؟🤨
ناصر از سؤالش شرمنده ميشود. قدري ساكت ميماند و بعد ميپرسد:
ـ از حسين چه خبر؟ نديديش؟
ـ چرا! ديروز با چندتا از بچه ها، يك گروه تشكيل دادن و رفتن خط.😞
ناصر به چشم هاي خستة شهناز - كه انگـار خيلـي وقـت اسـت روي هـم
نيفتاده اند - زل ميزند و ميگويد:
ـ بابا اينا كجان؟
شهناز مقنعة مشكياش را جلوتر ميكشد و جواب ميدهد:
ـ چند روز پيش رفتن خونه دايي؛ اما اونجا هم تـوي تيـررس دشـمنه . 😔
حتمـاًميرن اهواز. شايدم تا حالا رفته باشن. از خط چه خبر؟
ـ هيچي. بچه ها شب ها مي روننشون عقب؛ اما روز دوباره ميآن جلـو .😞
امـشبم شبيخون داريم.
ـ پس حتماً اومدي كوكتل ببري.
ـ آره.
ـ شما رو به خدا هر كاري مي تونين بكنين . ديـروز و امـروز، نزديـك صـدتا
شهيد آوردن؛ صدتا نخل؛ يكيشون هم بيسر.
اشك مي جوشد و گرداگرد حدقة چشم هاي خـستة شـهناز را پـر مـي كنـد . 🥺
لب هايش به لرزه مي افتند؛ اما بغضش را در گلو خفه مي كند و سـرش را پـايين
مياندازد.😞
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi