eitaa logo
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
1هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
5.9هزار ویدیو
419 فایل
❁﷽❁ 🌹وأن یَکادُالذینَ کفرولَیزلِقونَکَ بِأبصارِهِم لَمّاسَمِعوالذِکرَوَیَقولونَ إنَّهُ لَمجنونُ وَماهوَالاذِکرُللعالَمین🌹 . 🔹یه دورهمی #آخرالزمانی و #بهشتی همراه با خانواده منتظران❤ 🔹ارتباط🔻 @Sh2Barazandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
بهترین مرد اونیه که این احساس رو در تو به وجود بیاره که لازم نیست همیشه هم زیبا باشی، میتونی گاهی خسته و ژولیده هم باشی، اون در هر صورت زیبا میبیند ❤️ @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
✨ یک زن از کار افتاده ظرفاش مرتب نیست، آشپزخونه‌اش کثیف و روغنیه، لباساش مرتب نیست، کمتر به خودش میرسه، انتخاب لباس براش مهم نیست، دیگران براش تصمیم میگیرن، انگیزه کار نداره، به بهداشتش کمتر میرسه، برنامه‌ای برای تغییر جو خونه نداره و ... یه مرد از کار افتاده برنامه مالی درستی نداره، انگیزه کارش کمه، به آراستگیش نمیرسه، لباساش اتو نداره، بجای فعالیت استراحت میکنه و... آدم از کار افتاده نباشید وقتی هم انرژی هم قدرت و هم انگیزه کافی برای زندگی هست. هر قدمی که در بی‌انگیزگی بردارید یک گام به از کارافتادگی و افسرگی نزدیک میشید. این قدم میتونه نَشُستن ماشین باشه، میتونه مرخصی از کار بدون دلیل باشه، میتونه نپختن یه وعده غذا بدون دلیل باشه، میتونه مرتب نکردن محل زندگی یا کار باشه، میتونه مسواک نزدن باشه، نخوردن یک چای عصرانه با خانواده و .... زندگی با سختیهاش دلچسبه. حتی لذت بردن هم زحمت و زمان نیاز داره. از کار افتاده نباشید❌ پرانرژی و امیدوار باشیم👌❤️ @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer .
اگر پشت سر یک زن بد شنیدید، بدانید که دو حالت دارد 👨اگر مرد است،بی شک توانایی بدست آوردن او را نداشته 👩 اگر زن است،بدانید توانایی رقابت با او را نداشته.! @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
📢 👈میدونستید زنانی که در خونه پرخاش میکنن و داد میزنن کمبود شدید از طرف همسرانشون دارن؟ 👈آقایون میدونستید که را مرد به زن میبخشه و همون آرامش را زن در خانه بین بچه هاش تقسیم میکنه و دوباره به خودتون بر میگردونه... 👈آقایون آیا میدونستید صحبت در مورد درونی بین زن و مرد باعث ایجاد ثبات و امید در میشه.. 👈آقایون میدونستید یکی از نیازهای خانوم ها شنیدن و تعریف از سوی همسرشونه. 👈اقایون میدونستید محبت آمیز مردانه از مسکن های قوی بهتر عمل میکنه؟؟ 👈پس از خانومتون کنید،محبت کنید براتون عادی نشه،کارهاش،تمیز بودنش و ... @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer .
#سیاست_همسرداری بدون واژه های دلگرم کننده و تأیید آمیز، انتقال حس خوب، محال است. مثل؛ 👈به شما افتخار میکنم. 👈از آشپزی شما، لذت می برم 👈کلام آرام شما را دوست دارم @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد. #هر_دو_بخوانیم
تلنگر...... 😜آقای عزیز خانومت احتیاج داره باهات صحبت کنه پس به حرفهاش بدون هیچ واکنشی گوش بده حتی اگر در حین صحبت عصبانی شد، با یک نگاه پر محبت شما و یا یک نوازش عاشقانه سریع تغییر حالت میده ❣ #همین_قدر_عاشقانه_و_ساده❤️ @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
✨ گاهی یکدیگر را میرنجانیم بی آنکه بدانیم 🙁 @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد. #مراقب_باشیم
گل نعمتیست هدیه فرستاده از بهشت مردم شریفتر شود اندر نعیم گل ای گلفروش! گل چه فروشی به جای سیم؟          وز گل شریفتر چه ستانی به سیم گل؟ @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_نود_و_دوم: از مسجد بیرون آمدم و راه افتادم به طرف جنت آباد
بسم الله الرحمن الرحیم : هر چه به جنت آباد نزدیک تر می شدیم،نگرانی ام بیشتر می شد.فکر می کردم؛نکند همان فکری که من در باره ناتوانی این دو تا کردم ،زن ها و مردهای جنت آباد با دیدنشان بکنند و بگویند:این نیرویی بود که می خواستی بیاری.ولی الحمدالله این طور نشد.همه به خوبی از حسین عیدی و عبدالله معاوی استقبال کردند.من هم خوشحال از این برخورد گفتم:اگه می خواید کمک کنید,برید غسالخانه مردها. بیچاره ها با این که گفته بودند برای نگهبانی می آیند،بدون هیچ حرفی وارد غسالخانه مردانه شدند.من و زینب هم با دو تا مرد سر برانکاردی را گرفتیم و شهیدی را برای خاکسپاری بردیم.جنازه خیلی سنگین بود و به کمرم فشار می آورد.وقتی برگشتم نزدیکی های غسالخانه,لبه جدول نشستم تا کمی استراحت کنم.یکدفعه دیدم دختری به طرفم می آید.او را توی مسجد جامع دیده بودم.عصر وقتی از حیاط مسجد بیرون می آمدم,دیدم روی جعبه های کنار دیوار نشسته.او مرا صدا زد و گفت:خواهر بیا. با تعجب به طرفش رفتم و پرسیدم:با منی؟ گفت:آره.تو منو نمی شناسی.ولی من تعریف تو رو خیلی شنیدم.می گن تو جنت آبادخیلی کار می کنی.حیلی شجاعی.اونجا می مونی.من که می ترسم.می گن تو شهدا رو دفن می کنی. گفتم:آره. اسمش را همان موقع بهم گفت.الان که جلو آمد,سلام کرد و پرسید:نمی خوای بیای مسجد؟ گفتم:نه.من شب رو جنت آباد می مونم. گفت:اینجا!؟ گفتم:آره شب اولم که نیست. یکدفعه حالت برخوردش عوض شد.تعجب کردم.او که اول با من گرم گرفته بود,حالا با تحکم و پرخاش گفت:اینکه درست نیست یه دختر جوان بمونه اینجا. گفتم:پیر و جوان نداره.من که تنها نیستم,بقیه هم می مونند. گفت:نه تو نباید بمونی.من صورتجلسه می کنم. این را که شنیدم,خیلی عصبانی شدم و گفتم:چی؟چی کار می کنی؟مگه تو چه کاره ای؟مثل اینکه از رییس بازی خوشت میاد.برو صورتجلسه کن. گفت:جواب منو می دی,نشونت می دم. حرصم گرفت.گفتم:حرف زور می زنی.برو هر کاری دوست داری بکن. زینب خانم هم که شاهد درگیری ما بود گفت:تو سر و کله ات از کجا پیدا شد.برو پی کارت. دختر که حدود بیست و چند سال سن داشت و نسبتا هیکل چاق و قد کوتاهی داشت,با عصبانیت و ناراحتی رفت و نیم ساعت نشده برگشت. دیگر هوا تاریک شده بود.می خواستم بروم وضو بگیرم,زینب خانم صدایم زد و گفت:زهرا بیا این دختره برگشته با خودش مامور آورده. این بار ناهید همراه مرد جوانی آمده بود.مردی ریز نقش با قدی کوتاه و لاغر اندام که پیراهن سفیدش را روی شلوار انداخته بود.مرد غیر منطقی به نظر می آمد، که نمی شد با او حرف زد.نزدیک که شدند,پرسید:خواهر حسینی کیه؟ گفتم:منم,کاری داشتید؟ با لحن سرزنش آمیزی پرسید:می خواستم ببینم چرا می خواید اینجا بمونید؟با اجازه کی موندید؟ گفتم:این دفعه اولم نیست که اینجا می مونم.با اجازه پدرم اینجام.ضمنا اشکال اینجا موندن از نظر شما چیه؟ گفت:اشکال,اشکال که به خاطر خودتون می گیم.اینجا امنیت نداره.شما هم یه خانم جوان هستید.مردها باید بیایند به کارهای اینجا برسند. گفتم:من اینا رو می دونم.اتفاقا چون اینحا امنیت نداره من می مونم.شهدای ما اینجا تنهان.هیچ کس به فکر محافظت این ها نیست.مرد کو بیاد اینجا؟مردها رو بیارید.شما هم خودت بیا وایسا ما می ریم. گفت:من که نمی تونم.کلی کار سرم ریخته.تازه شهدا محافظت می خوان چی کار؟ گفتم:تشریف بیارید بهتون نشون بدم. ادامه دارد... کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی ⭕️ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️ 📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_نود_و_سوم: هر چه به جنت آباد نزدیک تر می شدیم،نگرانی ام بی
بسم الله الرحمن الرحیم : راه افتادیم و رفتیم جلوی غسالخونه.شهدایی که راه به راه خوابانده بودیم را نشانش دادم و گفتم:این ها محافظت می خوان.شب ها وقتی سگ ها حمله ور می شن,شما کجایی ببینی اینجا چه خبر میشه؟دیشب ما کلی حواسمون بوده باز امروز می بینیم سگ ها زمین جنت آباد رو کندن.تازه سازمان مجاهدین هم از یک طرف.مردم جنازه بردن بیمارستان طالقانی وقتی رفتند پس بگیرند بیمارستان نداده ،گفتند نامه بیارید.معلوم شده نیروهای سازمان مجاهدین جنازه ها رو گرفتن ،بردن تو شهر های دیگه به اسم شهدای سازمان مجاهدین تبلیغ کردن و جنازه رو خاک کردن.اگه حمله ای بشه چه از طرف سگ ها چه از طرف منافقین و مجاهدین از این چندتا پیرزن و پیرمرد توی جنت آباد چه کاری بر می یاد؟ گفت:به هر حال اینجا نمونید بهتره. گفتم:منم موافقم.برید چند نفر مسلح رو بیارید اینجا تا خیالتون راحت بشه. گفت:برم ببینم چی کار می تونم بکنم. حرف که اینجا رسید,سرشان را پایین انداختند و رفتند.خیلی عصبانی بودم.بهم برخورده بود.رینب دلداری ام داد که اهمیتی ندارد.گفتم:ببین وسط این همه بدبختی و کار,توی این اوضاع آمدند,پیله کردند به من! سه,چهار ساعت بعد که هوا کاملا تاریک شد,همه دست از کار کشیدیم.شام آن شب نان و کنسرو ماهی بود.هیچ کدام اشتها نداشتیم.خورده,نخورده بلند شدیم و با لیلا و زینب خانم رفتیم دم باغچه کنار مسجد نشستیم.حسین و عبدالله هم کمی آن طرف تر نشسته بودند.گاه بلند می شدند تا دم در می رفتند و بر می گشتند. صدای پارس سگ ها توی سکوت شب و ما بین انفجار ها به گوش می رسید.هر چه می گذشت صدا ها بیشتر و نزدیک تر می شد.قبلا از محوطه بیابانی پشت قبرستان صبی ها صدایشان می آمد،ولی کم کم انگار محاصره مان کرده بودند.همه مان گوش تیز کرده بودیم,ببینیم چه اتفاقی می افتد.زینب خانم گفت:آنقدر خون خوردن که هار شدن. یاد شب قبل افتادم؛حالت حمله ای که داشتند و کفی که از دهانشان می ریخت,توی ذهنم آمد.یکدفعه از سمتی که دیوار قبرستان ریخته بود,صداها بیشتر شد.من و زینب خانم و به دنبالمان لیلا,آن سمت دویدیم.حسین و عبدالله هم خودشان را به ما رساندند.حسین گفت:شما جلو نرید,پشت سر ما بیایید.من با تیر می زنم شون. گفتم :گناه دارن .زبون بسته ها ذو برای چی بکشیم؟ گفت:اگه نکشم شون,ما رو تیکه پاره می کنن. گفتم:شلیک هوایی کنید,از صدای تیر می ترسن و در می رن. حرفم تمام نشده ,هیکل سگ ها به دنبال صدایشان که دیگر از توی محوطه جنگل کاری شده می آمد,نمودار شد.به طرفمان شروع به دویدن کردند.ما هم نشستیم و توی دامان مان سنگ جمع کردیم و از همان فاصله به طرفشان پرت کردیم.این کار ما جری ترشان کرد.با سرعت بیشتری به طرفمان آمدند و در عین حال از هم فاصله گرفتند.چند تایی سمت راست و چند تایی سمت چپ رفتند.دو,سه تا هم از رو به روی مان آمدند.در یک لحظه یک نیم حلقه دور ما زدند.حالت حمله داشتند.دندان هایشان را روی هم می ساییدند و چشم هایشان عصبی بود.به فاصله سه,چهار متری ما که رسیدند,ایستادند و از همان جا شروع کردند به پارس کردن.دندان های تیزشان در آن فضای نیمه تاریک برق می زد.توی دلم پر از ترس شده بود.قیافه هایشان خیلی وحشتناک بود.با چشم هایشان می خواستند آدم را بخورند.کف از دهانشان بیرون می ریخت و بند دلم را پاره می کرد.خیلی نگران لیلا بودم .معلوم بود,بقیه هم می ترسند.مرتب به همدیگر می گفتیم:زیاد جلو نروید.اینا هارند.اون طرف رو مواظب باشید. ادامه دارد... کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی ⭕️ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️ 📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
توییت جالب استاد #رائفی_پور در مورد #استیضاح #روحانی!