#الله_اکبر
#لا_اله_الا_الله
#پیدا_شدن_جسد_فرعون
#آیه_جالبی_که_پروفسوری_را_مسلمان_کرد
@KhanevadehMontazeran
🔹 پروفسور موریس بوکای فرانسوی مسئول بررسی بدن مویایی شده یکی از فراعنه مصر بود که در حین مطالعات متوجه شد ، علت مرگ این فرعون، غرق شدن در آب بوده است ... اما یک چیز درست از آب در نمیآمد و آن این بود که این جسد از باقی اجساد سالمتر بود ، در حالیکه اگر کسی در آب غرق شود ، هرگز بدنش سالمتر نباید باشد ...
🔹مدتی مطالعه کرد تا متوجه شد مسلمانان طبق قرآن معتقدند ، فرعونی غرق شده و جسدش از بین نرفته است ...
🔹 این آیه باعث شد لرزه بر اندام آقای موریس بیافتد که خوب میدانست فقط 200 سال است که بدن مومیایی فراعنه کشف شده است و چند هزار سال مخفی بوده است :
🔹 فالیوم ننجیک ببدنک لتکون لمن خلفک ءایه و ان کثیرا من الناس عن ءایاتنا لغفلون/92-یونس
🔹پس امروز بدن و جسد(بی جان تو را ) از امواج رهایی می بخشیم به این دلیل که برای آیندگان نشانه ای از سرانجام گناه باشی (تا افراد ظالم از تو عبرت گرفته و دست از ستم خود بکشند و افراد مومن بر ایمانشان افزوده شود و با اراده محکم تری براساس اعتقادات خویش عمل کنند)، اما بسیاری از مردم از آیات و نشانه های ما غافلند.
.
. @KhanevadehMontazeran
.
✅ آقای موریس، اسلام آورد! و اعتقاد داشت قرآن از منبع الهی است چون از حقایق علمی صحیحی برخوردار است.
http://quranalhakeem.com/the-strange-story-of-dr-maurice-bucaille/
@KhanevadehMontazeran
هدایت شده از 🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_پنجاه_و_سوم: وقتی کار زن تمام شد,پارچه آوردم.او را توی کفن
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_دا
#قسمت_پنجاه_و_چهارم:
این حرف ها را که زد,دیگر ندانستم چه جوابی بدهم.او کاربرد سلاح سنگین و سبک را خوب می دانستو با انواع اسلحه آشنایی داشت.خودش با ژ_سه و کلتی که علی از سپاه آورده بود,باز و بسته کردن اسلحه و طرز استفاده شان را به ما یاد داد.سرعت عملش حرف نداشت.حتی چشم بسته هم در عرض چند دقیقه اسلحه را باز و دوباره سر هم می کرد.انگار خودش همیشه آماده چنین شرایطی بود.به ما هم می گفت:توی کارهایتان باید سرعت عمل داشته باشید.باید پارتیزانی عمل کنید.
بعضی وقت ها صبح ها که کسی خانه نبودبعد از ورزش صبحگاهی اش ,طناب بلندی بر می داشت و از هفت ,هشت نقطه با فاصله های مساوی گره هایی می زد.مثی رفت پشت بام ,سر طناب را جایی چفت می کرد و محکم می کشید.بعد سر دیگر طناب را توی حیاط پایین می انداخت.خودش هم پایین می آمد.از توی حیاط طناب را می گرفت ,انگشتان پایش را به آن گره ها قفل می کرد و با چالاکی بالا می رفت.بعد گره ها را باز می کرد.با یک دست طناب را می گرفت و قسمت پایین تر طناب را بین دو کف پاهایش می گذاشت.به این شکل لیز می خورد و پایین می امد.بعضی وقت ها هم از ستون آهنی که وسط طارمه بود,خودش را بالا می کشید.به سقف که می رسید,خودش را رها می کرد.سر می خورد و با سرعت خودش را توی ایوان پرت می کرد.این کارهایش خیلی برایم عجیب بود.به خودم می گفتم:چقدر باهوش است.توی همه کارها وارد است.وقتی می دید با تعجب و تحسین وسط حیاط ایستاده و نگاهش می کنم,می گفت:بیا بابا,بیا تو هم تمرین کن.
می گقتم:نه من می ترسم.
می گفت:من اینجا وایسادم.
می گفتم:نه هر چه اصرار می کردم و می پرسیدم:این چیز ها را کجا یاد گرفتی ؟سکوت می کرد و چیزی نمی گفت.
با این حساب کار قبر کندن توی این شرایط مسلما او را راضی نمی کرد.با چنین روحیه ای توی این بحران چطور می توانست آرام بگیرد.
نا امید از دلداری دادنش دست هایش را رها کردم و گفتم:بابا اگه اجازه بدید من برم.کار زیاده.
گفت:برو بابا,به امان خدا.
گفتم:بابا اینجا کار زیاده.من باید هر روز بیام.یه وقت هایی هم ممکنه کار طول بکشه,لازم باشهمن با بقیه بمونم تا کارها تموم بشه.از نظر شما ایرادی نداره؟
گفت:نه الان وقت کار کردنه.همه باید کار کنیم.فقط سعی کن خیلی دیر نشه.خیابونا خیلی خلوت نشده باشن.
گفتم:دا این روزها دست تنها ست.لیلا هم با من می یاد.ممکنه دا شاکی بشه.
گفت:یه جوری برید بیاید که دا هم اذیت نشه.دست تنها نمونه.
خیالم راحت شد.دوباره دستش را گرفتم و بوسیدم و خداحافظی کردم.
وقتی برگشتم,دیدم پنبه و کافور تمام شده.زینب خانم گفت:برو از دفتر بگیر.یه آقایی به اسم پرویز پور اونجاست.
رفتم بیرون.یکی از سه اتاق به هم چسبیده ایی که کمی ان طرف تر از غسالخانه قرار داشت,دفتر جنت آباد بود و کارهای اداری قبرستان انجا انجام می شد.وقتی در زدم و داخل شد.مرد قد بلند و لاغر اندامی در حدود سی و چند سال را پشت میز دیدم.پوست روشنی داشت و عینک پهنی زده بود.دفتر بزرگی جلویش باز بود.چند بار او را دیده بودم.با این فرق که توی روشنایی بیرون اتاق شیشه عینکش تیره بود.کمی ایستادم تا سرش خلوت شد.او به همرا ه مرد دیگری که تقریبا هم سن و سالش بود,مشغول نوشتن مشخصات شهیدی بودند که دو مرد عزادار برایشان می گفتند.از رفت و آمدهای اتاق و حرف هایش فهمیدم اسم مردی که عینک دارد,پرویز پور و آن یکی همکارش سالارونداست.به نظرم آمد,آقای پرویزپور با آن تیپ کاپشن شلوار و ژیله ای که پوشیده باید یک ادم فرهنگی باشد تا مسئول قبرستان.
اتاق که خالی شد سلام کردم و گفتم:مرا از توی غسالخانه فرستاده اند.خانم رودباری پنبه و کافور خواسته.
کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی
ادامه دارد.......
📝اجتماع و دورهمی خانواده منتظران
⭕️ارسال فقط با لینک
ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️
📩
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
#طنز
⭕️جهانگیری: عدهای به دنبال زدن جیب مردم هستند،😳 ادبشان میکنیم!
میگن بعد از این سخنرانی کمربندو دراورده رفته تو اتاق روحانی و درم بسته😁😉
😂😒
@KhanevadehMontazeran
#خانواده_بزرگ_منتظران
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب_کبری_سلام_الله_علیها
#اللهم_صل_علے_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجهم
روزانه دهها خبر عجیب آخرالزمانی میشنویم
بازم سورپرایز اصلاح طلبان برای مردم
📣مسئول دفتر و راننده علاءالدین بروجردی،عضو هیات مدیره شرکت لوله سازی اهواز شد
@KhanevadehMontazeran
#خانواده_بزرگ_منتظران
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
روزانه دهها خبر عجیب آخرالزمانی میشنویم بازم سورپرایز اصلاح طلبان برای مردم 📣مسئول دفتر و راننده علا
📣مسئول دفتر و راننده علاءالدین بروجردی،عضو هیات مدیره شرکت لوله سازی اهواز شد
♦️حسام خوشبین فر مسئول دفتر و راننده علاءالدین بروجردی، نماینده مردم بروجرد در مجلس، بدون هیچ گونه پیشینه، رزومه و یا حضور در مدیریت شرکتها، عضو هیات مدیره شرکت لولهسازی اهواز شد!
♦️گفتنی است صندوق بازنشستگی کشوری، صندوق بازنشتگی کارکنان صنعت نفت و سازمان تامین اجتماعی سهامداران این بنگاه اقتصادی هستند
@KhanevadehMontazeran
#لا_اله_الا_الله
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب_کبری_سلام_الله_علیها
#اللهم_صل_علے_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجهم
بازشب آمدبدنها خسته شد
خسته گان خفتندودرهابسته شد
جزدررحمت که هرگزبسته نیست
عشق اگرباشدکسی دل خسته نیست
نماز شب انسان را به نور خداوند متّصل میکند و او را نزد پروردگار محبوب مینماید. .
اگر میخواهی نماز شب خوان شوی اولاً باتعداد کم رکعات شروع کن و دوماً استمرار در خواندن آن را جدی بگیر ..
یعنی اگر یک شب نتوانستی نماز شب بخوانی، حتماً قضای آن را به جا آور و آن را ترک نکن!
پس به راستی که این وقت از شب، موقع نزدیک شدن بنده به خداوند است و باب دعا و رحمت و مناجات باز، و قلب آسوده است و در آن موقع عمل به خلوص نزدیکتر است.
در العفو العفو نیمه شب و استغفار سحرگاهی خاصیتی است که همه گناهان انسان آمرزیده می شود. و از آلودگی او کاسته می شود و جان انسان پاک و منزه می گردد.
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
💫🌴 ﷽ 🌴💫 #خطابهی_غدیر 🎴من به تو گفتم، تو نیز به دیگران بگو. 0⃣4⃣ روز تا #غدیر باقیست... ▪️➖💠•°
💫🌴 ﷽ 🌴💫
#خطابهی_غدیر
🎴من به تو گفتم، تو نیز به دیگران بگو.
#غدیر...
▪️➖💠•°•⚜➖¤¤
🏮فراز《2》:
✨ کریم و بردبار و شکیباست، رحمتش جهان شمول و عطایش منت گذار، در انتقام و کیفر سزاوارانِ عذاب، بےشتاب است؛
بر نھان ها آگاه و بر درون ها دانا, پوشیده ها بر او آشکار و پنهان ها بر او روشن است؛
بر هر هستے فراگیر و چیره،
نیروے آفریدگان از او و توانایے بر هر پدیده ویژه ی اوست؛
او را همانندے نیست؛ در تاریکستان لاشیء او هستے بخشِ هر هستے است؛ جاودانه و زنده و عدل گستر؛
خداوندے جز او نباشد و اوست ارجمند و حکیم…
▪️➖💠•°•⚜➖¤¤
📣مبلغ غدیر باشیم!
#غدیر97
💫✨ 🔰 🔰 🔰 ✨
♦️واکنش صادق زیباکلام به انتقادات از او به خاطر سخنانش در شبکه انگلیسی "من و تو"
🔺زیبا کلام گفته بود:سقوط نظام باعث پیشرفت کشور نمی شود،در بهترین حالت ما عراق یا سوریه خواهیم شد
@KhanevadeHMontazeran
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
🍃🌺برروی زمین و آسمان ها و کرات
🍃🌺در بین مناجات و تمام کلمات
🍃🌺زیبا تر از این دعا ندیده است کسی
🍃🌺بر خاتم انبیاء محمد مصطفی (ص) صلوات
(🌺)اللّهُمَّ
✨(🌺)صَلِّ
✨✨(🌺)عَلَی
✨✨✨(🌺)مُحَمَّدٍ
✨✨✨✨(🌺)وَ آلِ
✨✨✨✨✨(🌺) مُحَمَّدٍ
✨✨✨✨(🌺)وَ عَجِّلْ
✨✨✨(🌺)فَرَجَهُمْ
✨✨(🌺)وَ اَهْلِکْ
✨(🌺)اَعْدَائَهُمْ
(🌺)اَجْمَعِین
هدایت شده از 🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_پنجاه_و_چهارم: این حرف ها را که زد,دیگر ندانستم چه جوابی ب
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_دا
#قسمت_پنجاه_و_پنجم:
آقای پرویزپور از پشت میزش بلندشد.به طرف کمد فلزی گوشه اتاق رفت و چیزهایی که خواسته بودم,برایم اورد.از آن ساعت به بعد هر کاری پیش می آمد و هر چیزی لازم داشتند مرا می فرستادند تا از دفتر امور اداری بگیرم.آقای پرویزپور هم که پدرم را می شناخت تا فهمید دختر سید هستم,خیلی تحویلم گرفت.با اینکه مرد جدی و خشکی بود,با احترام کارم را راه می انداخت.بار دوم,سومی که اتاقش رفتم از من خواهش کرد,در ثبت آمار و مشخصات شهدای گمنام زن به او کمک کنم.شهدایی که کس و کاری داشتند,اسامی شان در دفتر نوشته می شد ولی مشخصات شهدای گمنام را باید جلوی در به کسی که بیرون ایستاده بود می گفتند و او می نوشت.آقای پرویزپور از کشوی میزش دفتری بیرون آورد و گفت:مشخصات شهدای گمانم را توی این بنویسید و بعد به من بدهید تا آمار را در دفتر اصلی وارد کنم.توی غسالخانه دفتر را جدول بندی کردم و مشخصات چند زن شهید را که گوشه دیوار گذاشته بودند تا آن ها را آخر سر بشویند,نوشتم.رنگ پوست و مو,حدود سن و سال,عرب یا عجم بودنشان,قد و اندازه هیکل و احیانا مشخصات دیگری که داشتند,نوشتم.به کسی هم که لباس هایشان را می برید می گفتم:تکه ای از لباسشان را قیچی بزند و به صفحه مربوط به هر کدام با سنجاق وصل کند.به نظرم این طوری صاحب شهید راحت تر می توانست او را شناسایی کند.اگر احیانا همراه شهید پول یا طلا یا هر چیز قیمتی پیدا می شد,توی نایلون میریختیم و رویش می نوشتیم,مربوط به شهید صفحه فلان.کیسه نانیلون را توی کمد می گذاشتیم.نماینده دادگستری که می آمد صورت جلسه می کردیم.اشیا را تحویل او می دادیم.
بعضی اوقات که از غسالخانه بیرون می آمدم,می دیدم از طرف شهرداری با وانت سنگ لحد و تابلوی سیاهی آمرده اند و گوشه و کنار غسالخانه می ریزند.به محض دفن جنازه ای ,یکی,دو نفر از کارکنان شهرداری اسم و فامیل شهید را با قلم و و رنگ روی تابلوی فلزی می نوشتند و بالای قبر فرو می بردند.خیلی وقت ها که این ؟آدم ها را پیدا نمی کردم,خودم تابلو ها را می نوشتم و بالای قبر می گذاشتم.معمولا تا غروب سنگ ها تمام می شد و قلم مو ها هم خراب شده بود.ناچار به جای قلم مو با کمک تکه چوبی که پیدا می کردم روی مقوا اسامی شهدا را می نوشتم و بالای قبر ,زیر خاک می گذاشتم.
هر وقت به حرف های بابا فکر می کردم,انرژی می گرفتم.احساس می کردم شجاع شدم و آن احساس تلخ کمتر به سراغم می آید.به خاطر همین بود که بعد از اذان ظهر با نیرو و اعتماد به نفس جلو رفتم و به مریم خانم و دو زن دیگر که می خواستند جسد زنی را از روی زمین بر دارند,گفتم:بذارید منم کمکتون کنم.بعد رفتم جلو.جنازه زنی تقریبا چهل ساله بود.با اینکه شله پنبه ای سرش بود و گیسو هایش از زیر مقنعه بیرون زده بود,ولی ظاهرش به عرب ها نمی خورد.پیژامه ای تیره با نقش های کرم رنگ و پیراهنی تیره تنش بود.دست هایم را از زیر کتفش رد کردم و روی قفسه سینه اش گره زدم.وقتی تنه اش را تا حدی بالا آوردم و حالت نشسته به خودش گرفت,احساس کردم چه قدر جنازه نر م و منعطف است.چون خیلی از جنازه ها به خاطر اینکه ساعت ها از شهادتشان می گذشت,خشک و خشن شده بودند و مثل یک تکه چوب بلندشان می کردیم.زن ها و مریم خانم هم کمر و پاهای زن را گرفتند.همین که خواستیم جنازه را بلند کرده,روی سکو بگذاریم,صدای وحشتناک شکستن دیوارصوتی همه ما را تکان داد.
کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی
ادامه دارد.......
📝اجتماع و دورهمی خانواده منتظران
⭕️ارسال فقط با لینک
ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️
📩
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
💛💙💜💚💖
⤵رسول الله (ص):
مهدى امت من، كسى است كه هنگام پر شدن زمين از بيداد و ظلم، آن را پر از قسط و عدل خواهد كرد. 💚
.
مَهْدىُّ اُمَّتِى الَّذى يَمْلاَُ الاَْرْضَ قِسْطا وَ عَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْرا وَ ظُلْما.
(كتاب سليم بن قيس، ص 429)
.
🎊🎈🎉🎈🎊🎂🎉🎈🎊🎈🎉
. 💖🌸
.
بر چهره ی پُر ز نورِ مَهدی صلوات 👑
بهرِ فرج و ظهور مَهدی صلواااات 👑
.
🎀 💥 🎀 💥 🎀 💥 🎀 💥 🎀
#در_ثواب_نشر_سهیم_باشید
#جهت_حمایت_عضو_کانال_خودتان_بشوید
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب_کبری_سلام_الله_علیها
#اللهم_صل_علے_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجهم
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
⭕️ ماجرای پناهندهشدن یک شتر به حرم امام رضا(ع)
سید محمد حسینی از خادمان حرم امام رضا(ع):
⭕️ در منطقه محمدآباد مشهد، کشتارگاهی بود که محل ذبح حیوانات و تأمین گوشت قصابیهای مشهد بود.
⭕️ روزی، صاحب کشتارگاه، شتری را خریداری و برای ذبح به کشتارگاه میبرد. ناگهان قبل از ذبح، حیوان افسار خود را کشیده و به سمت حرم مطهر فرار میکند. همه تلاشها برای نگه داشتن آن بینتیجه میماند.
⭕️ من آن روز حرم مشرف بودم، ناگهان دیدم از در شرقی صحن انقلاب (عتیق)، شتری وارد صحن شد و مستقیم به سمت در غربی رفت، اما قبل از رسیدن به در غربی برگشت نگاهی به گنبد و بارگاه انداخت و آرام آرام پشت پنجره فولاد رفت و آنجا زانو زد.
⭕️کم کم زائران جمع شدند، خادمان و مسئولان حرم هم رسیدند، صاحب شتر نیز خودش را رساند، صحنه جالبی بود، از چشمان حیوان مرتب اشک جاری بود. غریبهای جلو آمد و خواست بهای شتر را به صاحب آن بپردازد. صاحب شتر گفت: من این حیوان را به مولایمان حضرت رضا میبخشم و امیدوارم حضرت هم مرا به نوکری خود بپذیرند. حیوان را به مزرعه آستان قدس بردند و تا پایان عمر در آنجا آزادانه مشغول چرا و گشت و گذار بود.
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
غافل مشو شايد نظري شد امشب
شايد كه مبارك سحري شد امشب
شايد كه بخاطر امام هشتم
از يوسف زهرا خبري شد امشب
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
✨✨✨✨✨✨✨