آدم نشسته بود، ولی واژهای نداشت
نزدیک ظهر بود غــــــــزل اختراع شد
آدم و سعی کرد کمی منضبط شود
مفعول فاعلات فعل اختـــــراع شد
"یکدست جام باده و یکدست زلف یار"
این گونـــه بود ها..! کـه بغل اختراع شد
با حضور تو فروغِ چشمانم زندگیِ پیش رویم را تابناک میکند. مانند ستارگان شعلهور در کویر لوت..