#تحلیل_و_نقد_کتاب 💚سلام به مامان‌های کتاب دوستِ کیدیویی امروز می‌خوام کتاب《من نگرانم》رو براتون تحلیل کنم؛🧐 که با خیال راحت بنشینید و با گل دخترا و شیر پسراتون بخونیدشو لذت ببرید.😍 بیایین پست بعد براتون بگم.👇🏻

نقد و تحلیل «کتاب من نگرانم» 💚آموزش مفهوم نگرانی و علت‌های آن 💚آموزش چگونه رها شدن از نگرانی 💚انتقال حالات احساسی با تصاویر قشنگ و ساده از چهره‌ی شخصیت‌های داستان 💚 آموزش به والدین در چگونگی مدیریت نگرانی کودکان 💚آموزش چطور نشان دادن ترس و نگرانی به بزرگترها ❇️ مامان‌ها، صوت رو کامل گوش دادید؟؟؟ داستان کتاب رو برای گل‌هاتون خوندید؟؟؟ حس و حال دلبندتون بعد شنیدن داستان چی بود؟؟؟ حتماً اینجا👈🏻 @Kidiyo_admin بهم بگو بعد از آشنایی با حس نگرانی، فرزندت چطور اونو مدیریت می‌کنه؟☺ #تحلیل_و_نقد_کتاب ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝

ممنونم مامان خانمی گل که وسط تمام دغدغه‌های ریز و درشت مادرانه‌ات، بازخورد دادن به ما رو فراموش نمی‌کنی😊❤️ ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝

سلاااااام از یه مامان خسته که دیشب دیر خوابیده و تقریبا تا صبح هر نیم ساعت یه بار بیدار شده از شدت اضطراب و فکر و خیال و صبحم بعد از نماز نخوابیده 🥱😴 امروز جشن شکوفه های گل پسرم بود... خیلی حس و حال خوبی بود اصلا وصف نشدنی... همش تو دلم میگفتم آخه چرا آنقدر زود داری بزرگ میشی ماااادررررر...

امروز تقریبا همه مامانا حس و حال منو داشتن، جز چند نفر... اونایی که بچه هاشون گریه میکردن و قبول نمیکردن از پدر و مادرشون جدا بشن...😔 نگاه نگران و مستأصل اون مامانا رو با همه وجودم درک میکردم... دو سال قبل که پسر کوچولوم قراربود بره مهد، به همین شکل گریه می‌کرد و اصلا حاضر نبود از من جدا بشه😢

و من چقدر حالم بد بود... چقدر خودم رو مقصر می دونستم تو این وابستگی... خیلی‌ها می‌گفتن: نگران نباش درست میشه عادت می‌کنه بزرگتر بشه خوب میشه رهاش کن و بزار گریه کنه لوسش کردی و... و من از اونجایی که یه مامان تسهیل‌گر بودم، میدونستم نه خود به خود درست میشه و نه با رها کردن... باید درمان کرد...

کیا این حس و حال اون روزای منو تجربه کردن؟ دوست داشتی به صورت ناشناس اینجا برام بنویس https://harfeto.timefriend.net/17265730573483

🖇️لطفاً برای اوقات فراغت امانت‌های زندگیتون، برنامه‌ریزی‌های خوبی داشته باشید و اونا رو به حال خودشون رها نکنین. 💌برامون بنویسید که شما برای اوقات فراغت فرزندانتون چه برنامه‌ریزی دارید؟ ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝

. قصه‌ی امشب:«لباس‌ورزشی‌ِ علی» علی آقای قصه‌ی امشبمون یه پسر ورزشکار و منظمه؛ اما یه روز، یه موضوع مهمی رو فراموش می‌کنه و... بنظرتون علی چیو فراموش کرده و چطوری چالشش حل شده؟ با هم بشنویم قصه‌ی امشب رو؛😍👇🏻 .

#قصه_شب 🏃🏻«لباس‌ورزشیِ علی» 🪧با محوریت موضوع مسئولیت‌پذیری 🎵با صدای فاطمه‌سادات حجت ✍🏻نوشته‌ی خانم الف 🖇️مناسب: گروه سنی «ب» ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝

🖇️ 🔹خُب خُب؛😁 حالا که فهمیدین ماجرا از چه قراره، بگین بدونم شما و فرزندتون چقدر درگیر اینطور چالش‌هایین؟ تو همچین موقعیتی شما به دادش رسیدین یا نه؟ اگه نه فرزندتون چطوری حلش کرده؟ 📎نظر خودتون و دلبندانتون در مورد قصه، خاطره‌های مشابهی که دارین، نقاشی بچه‌ها از قصه و هر چیزی که دلتون می‌خواد رو در رابطه با قصه‌ها و کتابها اینجا👈🏻 @kidiyo_admin برامون بفرستین.😊 بی‌صبرانه منتظر دریافت پیام‌های قشنگ‌تونم.😍 ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝

┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن امروز به نیابت از شهید محمود کاوه به امام حسین علیه‌السلام سلام می‌کنیم و ثواب مادرانه‌های امروزمان را به این شهید عزیز هدیه می‌کنیم. #دوپینگ_مادرانه ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝

سلام به روی ماه تک‌تک مامانای گل سلام از آخرین روزهای تابستون از ته دلم دعا می‌کنم امروز هر چالش و دغدغه‌ای که گوشه ذهنتون دارین، برطرف بشه و آخر امشب با یه لبخند عمیق بگین: آخیش... چه روز خوبی بود☺️ آماده‌این برای ادامه ماجرا...👇

🌀این بچه خیلی شلخته و سر به هوا و بی خیاله...😔 مورد یازدهم: مامان جوانی حواست باشه تو هیچ زمینه‌ای هیچ وقت برچسب منفی به بچه نزنین.❌ اگر به بچتون بگین تو بی عرضه و بی مسئولیت هستی، اون کم‌کم و به مرور زمان واقعا بی مسئولیت می‌شه. به جاش بیاین خصوصیات مثبت بچه‌ها رو پررنگ کنیم. مثلاً اگه بچتون کفش‌هاش رو وقتی از پاش در می‌یاره، جفت نمیکنه؛ بهش بگین: چقدر خوبه کفش‌هات رو تمیز نگه داشتی. وقتی اونا رو جفت کنی، تمیزی‌شون بیشتر دیده میشه. حتما.‌..👇

با چند بار این مدلی حرف زدن، بچه‌تون کفش‌هاش رو جفت می‌کنه. دفعه بعد بهش بگین: وقتی کفش‌هایی که تمیز نگه داشتی و جفت کردی رو می‌زاری تو جا کفشی، کفش‌هات تمیزتر می‌مونن. به این شکل هم به خصوصیت منفی اشاره نکردین و هم خصوصیت مثبت رو پررنگ کردین. دقت کنیم که اگه برچسب مثبتی به بچه‌مون بزنیم و حتی اگه اون ویژگی رو نداشته باشه یا کم داشته باشه، کم‌کم اون رو پیدا می کنه.

مورد دوازدهم: گاهی به بچه مسئولیتای جدی بدیم و در ازای اون مسئولیت، پول پرداخت کنیم. خوبه گاهی اجازه بدیم که بچه‌ها طعم مسئولیتای واقعی و دنیای بزرگسالی رو بچشن. مثلاً یه مسئولیتی که همیشگی نباشه و گاهی ازش بخوایم انجام بده، مثل کمک توی شستن ماشین، رو وقتی کودک انجام میده در ازای انجام اون، به کودک پول بدیم. این کار باعث میشه که بچه‌ها تجربه‌ی شیرین کسب درآمد رو به دست بیارن. حتی میشه با نظارت ما، این کارهای درآمدزا😉 رو با توجه به سن بچه، برای همسایه یا فامیل هم انجام بدن (مثل آب دادن به گلدون‌های همسایه). ✅خوب تلاش کردیم در مورد مسیولیت‌پذیر کردن بچه‌ها نکته‌هایی رو در حد بضاعت خودمون بگیم، ان شاءالله فردا با یه صوتِ پر انرژی، پرونده این مبحث رو می‌بندیم. اما به قول شاعر، حکایت همچنان باقی‌ست😅 ادامه داره، همراه ما باش...☺️ #تربیت_فرزند #مسئولیت‌پذیری #قسمت نهم ✍مامانِ اسفند ماهی😉 ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝

سلام دوباره از مامان اسفند ماهی 😉 این پیام‌ها رو دیروز خوندین؟ بریم چند تا بازخورد ببینیم👇

این مخاطب نازنین به این شکل برخورد کرده... اتفاقیه که افتاده و نمیشه کاریش کرد... اما مامان خانمی حواست باشه که اضطراب از بین نمیره فقط از مدلی به مدل دیگه تبدیل میشه... یعنی مثلاً شاید این بچه مجبور شده که دیگه گریه نکنه و تو کلاس بمونه، اما اضطرابش از بین نرفته و حتما به شکل دیگه ای خودش رو نشون داده... ❌مامانِ مهربون حواست باشه که اضطراب چاره‌ای جز درمان نداره...

شاهد از غیب رسید... اضطراب تا درمان نشه، همیشه هست و وجود داره....

حالا ببینین این اتفاق برای من چه طوری پیش رفت...👇

روزای سختی بود... تا اینکه یه روز مدیر مهد بهم گفت تا مشکل پسرت حل نشده، دیگه نیارش مهد...🥺 توی روحیه بچه‌ها تاثیر می‌زاره 😢 لازمه بگم چه حالی شدم یا می‌دونین؟😭💔 وقتی خوب گریه هامو کردم، به خدا گفتم من که گفته بودم هیچ‌کاره‌ام و هیچی نمی‌دونم...🥺 من که گفته بودم دست خودت صفر تا صد...😢 این بارم کمکم کن...😭 نزار بشکنم...😓

تونستم یه بازی درمانگر کودک که خیلی ازش تعریف شنیده بودم، پیدا کنم. با وجود دوری راه، وقت گرفتم. اولین جلسه، پسرم حاضر نشد از من جدا بشه و کنار من روی مبل نشست... و من پر از آشوب... اما خانم درمانگر کارش رو بلد بود و با انواع ترفندها، کاری کرد که پسرم کم کم از من جدا شد و رفت روی صندلی نشست... و من هم تمام مراحل کار رو می‌دیدم...