#قصه_شب یکی بود یکی نبود توی یه جنگل خوشگل و سرسبز، یه بابا سنجابه و مامان سنجابه با چهار تا بچه سنجاب زندگی میکردند🐿🐿🐿🐿🐿🐿 اسم بچه سنجاب ها دم سیاه و دم قهوه ای و دم خاکستری و دم سفید بود. هر کدوم از این بچه سنجاب ها یه مدلی حرف میزدند. دم سیاه همیشه با گریه حرف میزد😭 دم قهوه ای همیشه با داد حرف میزد😡 دم خاکستری همیشه آروم حرف میزد🤭 دم سفید هم مرتب و شمرده صحبت میکرد😊 مامان سنجابه دوست داشت که همه بچه هاش مثل دم سفید صحبت کنن و یه شب آرزو کرد که کاش دم سیاه دیگه گریه نکنه، دم قهوه ای داد نزنه و دم خاکستری بلندتر صحبت کنه فردای اون روز یه اتفاق عجیبی افتاد😳 مامان سنجابه دیگه صدای دم سیاه و دم قهوه ای و دم خاکستری را نمی شنید. ❌ مثلا دم سیاه با گریه گفت مامان بهم نون و پنیر بده لطفا، اما مامانش چون نشنید بهش نون و عسل داد. دم قهوه ای نون و مربا توت فرنگی خواست و مامانش چون صداش رو نشنید بهش نون و مربا هویج داد. دم خاکستری کره و عسل خواست و مامانش بهش نون و پنیر داد. تا شب این سه بچه سنجاب هر چی میخواستند مامان نمی شنید و بهشون یه چیز دیگه می‌داد. اما دم سفید هر چی میخواست چون مامانش صداش رو می شنید بهش همون رو می‌داد. بالاخره سه تا بچه سنجاب تصمیم گرفتن برن پیش دم سفید🐿🐿🐿🐿 دم سیاه با گریه و دم قهوه ای با داد و دم خاکستری آروم گفت که دم سفید تو چه کار میکنی که مامان صدات رو می شنوه؟ دم سفید گفت من میتونم کمکتون کنم😊 به دم سیاه گفت دیگه گریه نکن دم سیاه چند بار تمرین کرد و تونست گریه نکنه بعد بهش گفت حالا لبخند بزن😊 به دم قهوه ای گفت دیگه داد نزن دم قهوه ای چند بار تمرین کرد و تونست داد نزنه و آروم صحبت کنه بعد بهش گفت حالا لبخند بزن😊 به دم خاکستری گفت بلندتر صحبت کن دم خاکستری چند بار تمرین کرد و تونست بلندتر صحبت کنه بعد بهش گفت حالا لبخند بزن😊 بعد چهارتایی رفتن پیش مامان وقتی مامان صدای دم سیاه را بدون گریه و دم قهوه ای را بدون داد و دم خاکستری را بلندتر شنید، خیلی خوشحال شد. به بابا سنجاب زنگ زد و ماجرا را تعریف کرد و ازش خواست کیک بخره تا با هم جشن بگیرند. بابا سنجابه هم یه کیک با چهار تا شمع رنگی خرید و اون شب خیلی بهشون خوش گذشت🎂 ════✨ ೋೋ✨════ کیدیو | محلی برای پرورش مهارت های کودک 🔰با ما همراه باشید ╔═°•.🍃 🌼.•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍃🌼.•╝