eitaa logo
کیدیو | بازی، قصه و مهارت کودک
24.7هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
6 فایل
✍🏻اینجا قراره تکنیک های مؤثر فرزندپروری رو مرور کنیم و آنچه والدین برای روزمره ای شاد لازم دارن رو بهشون پیشنهاد بدیم😊 #نکات_تربیتی #کاردستی_و_نقاشی #تجربه_های_والدین #قصه #بازی 🆔ادمین @Kidiyo_admin تبلیغات: @ResponseTeam
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍😍تشکر یه دختر کوچولو برای داشتن برادر👶👧 ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 مادری که یک بچه داره، پیوسته نگران اینه که نکنه این بچه طوریش بشه، با هم میرن طبیعت، دست این بچه رو می‌گیره [بهش میگه] ... جلوتر از ما توی پیاده‌روی نرو، توی کوه، بالاتر نرو، مواظب باش خفه نشی، فلان اردوی دانش‌آموزی نمیگذاره بره، گاهی کابوس می‌بینه ... این اضطراب حتماً منتقل خواهد شد به بچه. 🌀بچه‌ای است که پیوسته تحت کنترل والدین هست. بچه‌ای است که پدر و مادر همیشه می‌خوان این کاملاً شیک‌پوش باشه، نمره‌اش باید بیست باشه، رقم کنکورش باید دو رقمی باشه و بچه‌ای است که معمولا رضایت والدین را حاصل نمی‌کند چون اون‌ها تمامیت‌خواه‌اند ... پس کجا فرزند کمتر، تربیت بهتر؟ "استاد ابوترابی" ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌀قابل توجه مادرانی که به غلط فکر میکنن یک بچه را بهتر و کاملتر میتونن تربیت بکنن🤔 ❌نکته آخر صحبت شون را دقت بفرمایید که بعضی از افراد وسایل خونه و نظم و ترتیب شون را از فرزندان مهمتر میدونن😔 "دکتر طاهره لباف" ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
مامان جونم بابا جونم حواستون هست به من...😢 ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹به نام خدای قصه های قشنگ 🌹 یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود 😊 شب شده بود، خورشید خانم پشت کوه ها رفته بود و مینا کوچولو باید مثل همیشه به رختخواب می رفت اما او دوست داشت تا دیر وقت و زمانی که مامان و بابا بیدار بودند، کنارشان بنشیند و با آنها حرف بزند و مثل آنها تلویزیون تماشا کند.😔 اما مامان هر وقت که مینا از او اجازه میگرفت بیدار بماند، اخم هایش را در هم می کرد و به او می گفت: بچه ها باید شب ها زود به رختخواب بروند و صبح ها هم زود از خواب بیدار شوند . آنها نمی توانند مثل بزرگ ترها تا دیر وقت بیدار باشند. مینا از شنیدن این حرف ناراحت می شد ، او فکر میکرد ، مامان چرا هیچ وقت به او اجازه بیدار ماندن تا دیر وقت را نمی دهد.😔 آن شب مینا با نارحتی به رختخواب رفت ولی صبح زود وقتی چشم هایش را باز کرد و از اتاقش به آشپزخانه رفت ، با تعجب دید بابا بزرگ و مامان بزرگ به خانه شان آمده اند . مینا خیلی خوشحال شد و خودش را در آغوش مامان بزرگ انداخت . او تا شب در کنار پدر بزرگ و مادر بزرگ نشسته بود و با آنها بازی میکرد.😊 مینا با خودش فکر می کرد ؛ حتماً امشب که مامان بزرگ و بابا بزرگ به خانه آنها رفته اند ، مامان و بابا به او اجازه می دهند تا دیر وقت بیدار بماند ، ولی وقتی مینا شامش را خورد ، مثل بقیه شب ها مامان از او خواست که مسواک بزند و به رختخوابش برود . مینا که از شنیدن این حرف خیلی ناراحت شده بود ، شروع به گریه و بهانه گیری کرد . 😭 او روی پاهای مامان بزرگ نشسته بود و می گفت : دوست ندارم به اتاقم بروم . می خواهم اینجا پیش شما بمانم. مامان بزرگ از مامان اجازه گرفت تا به اتاق او برود و برایش قصه بگوید . آن وقت بود که مینا و مامان بزرگ با هم به اتاق او رفتند . مینا روی تختش دراز کشید و مامان بزرگ برای او قصه کودکی های خودش را تعریف کرد ، درست همان موقع که به سن مینا بود.😊 وقتی یک دختر کوچولو بودم درست به سن و اندازه تو ، دلم می خواست مثل بزرگ ترها باشم ؛ مثل آنها تا دیر وقت بیدار بمانم ؛ دوست داشتم هر کاری که آنها انجام می دادند ، را انجام بدهم . به همین خاطر زمانی که با من مخالفت می کردند ، ناراحت می شدم و گریه می کردم. تا این که یک روز مامان به من اجازه داد که آن شب را بیدار باشم. خیلی خوشحال شده بودم با خودم فکر می کردم که آن شب خیلی به من خوش می گذرد و من هم می توانم مثل بزرگترها باشم . اصلاً فکر می کردم ، خیلی بزرگ شده ام. شب که شد مثل مامان و بابا تا دیر وقت تلویزیون تماشا کردم و با آنها شام خوردم . با این که خوابم گرفته بود ، ولی دلم می خواست بیدار باشم . آخر شب وقتی به رختخواب رفتم ، خیلی خسته بودم . صبح وقتی چشم هایم را باز کردم ، متوجه شدم چقدر دیر شده است . بابا سرکار رفته بود و مامان در آشپزخانه در حال پختن ناهار بود . دیر وقت بود که صبحانه خوردم . موقع ناهار که شد اشتهایی به خوردن ناهار نداشتم . دلم می خواست دوباره بخوابم . برای همین شروع به بهانه گیری کردم تا این که شب بابا به خانه آمد . چون ناهار را دیر خورده بودم ، شام نخوردم. تازه آن موقع بود که متوجه شدم چرا پدرها و مادرها به بچه هایشان می گویند که باید زود به رختخواب بروند . چون اگر بچه ها دیر شام بخورند و کم بخوابند ، صبح زود روز بعد نمی توانند از خواب بیدار بشوند و اگر چند روز این طور بیدار باشند مریض می شوند. از شب های بعد خودم بعد از این که شام می خوردم به اتاقم می رفتم . مامان هم که دیده بود متوجه اشتباهم شده ام ، قبل از خواب کنارم می آمد و برایم قصه می گفت؛ قصه هایی که آن قدر قشنگ بودند که تا صبح خوابشان را می دیدم.😊 مینا کوچولو بعد از شنیدن قصه کودکی های مادر بزرگ ، تصمیم گرفت شب ها زودتر به خواب برود. مامان هم که متوجه شده بود مینا تصمیم گرفته است شب ها زود به خواب برود تا صبح ها با خوش اخلاقی از خواب بیدار شود ، هرشب کنار او می رفت و برایش یک قصه قشنگ تعریف می کرد قصه ای که مینا کوچولو تا صبح خواب آن را می دید.😌 ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
✍🏻آگاه باشید، تا فرزندتان ارزش دانش و آگاهی را متوجه شود. 📚هاله گنجوی ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌀 موضوع : والدین و مهارت های رفتاری فرزند "استاد تراشیون" ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃حضرت علی (ع) می‌فرمایند: «فرزندان خود را به عادت‌ها و آداب خود مجبور نکنید؛ زیرا آن‌ها برای زمانی غیر از زمان شما خلق شده‌اند.» 📚(نهج البلاغه گفتار ۲۴۰) ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
❗️❗️والدین دلسوز و مهربان ❓❓آیا می‌دانید...🧐 ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌀موضوع : اولویت در تربیت چیست؟ "استاد تراشیون" ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
🌀 مشکل رقابت خواهر و برادرها 🔸۱- غیرممکن است که با همه فرزندان خود رفتار یکسانی داشته باشید، پس به آنها توضیح دهید که هرکدام خصوصیات منحصربفردی دارند و شما همه این خصوصیات وپیشرفتهای آنها را می شناسید و تشخیص می دهید. 🔹۲- سعی کنید با هریک از فرزندان خود مدت زمانی را به تنهایی اختصاص دهید. 🔸۳- هنگاهی که کودکان شما در شرایط دشوار باهم کنار می آیند آنها را تشویق کنید. 🔹۴- هنگام دعوای کودکان معمولا غیرممکن است بفهمید چه کسی شروع کرده، پس با هردو فرزند برخورد داشته باشید و هرگز نقش داور را ایفا نکرده بلکه نفس دعوا کردن را سرزنش کنید. 🔸۵- تاحدامکان تعارضهای جزئی بین آنهارا نادیده بگیرید مگر وقتی که دعوا فیزیکی و احتمال آسیب رساندن باشد. 🔹۶- شی مورد نظر را از هردو بگیرید مثلا دعوای شدید بخاطر کانال تلویزیونی منجر به خاموش شدن تلویزیون توسط شما بشود. 🔸۷- بعد از محروم سازی موقت، از مشکل پیش آمده برای آموزش مهارت حل مساله استفاده کنید. ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آثار هنری با شونه تخم مرغ 🐔🐣🥚 ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹به نام خدای قصه‌های قشنگ🌹 یکی بود دو تا نبود ،زیر گنبد کبود قصه گو نشسته بود،قصه می گفت برای بچه‌ها ،قصه های خوب برای بچه‌های خوب،آی قصه قصه قصه ،نون و پنیر و پسته تو یه بیشه سرسبز پروانه ای🦋زندگی می کرد.پروانه قصه ما بال های زیبایی داشت،بزرگ و رنگارنگ. پروانه هر روز که از خواب بیدار می شد،به خودش می گفت:به به چقد من قشنگ هستم ،من از همه تو دنیا قشنگ ترم. وقتی با دوستاش بود ،همه ش از بال هاش تعریف می کرد. به کفش دوزک🐞 می گفت:بال های تو فقط دو تا رنگ داره و خیلی هم کوچیکه. به خاله سوسکه با خنده می گفت:بال های تو فقط سیاه هستند و می خندید. با این حرفاش دوستاشو ناراحت می کرد. توی این بیشه سرسبز،برکه پر آبی بود که ماهی ها 🐟و قورباغه های🐸زیادی اونجا زندگی می کردند. پروانه🦋 هر روز می رفت توی آب برکه خودش رو نگاه می کرد. یه روز که کنار برکه نشسته بود،یه سنجاقک رو دید و دوباره شروع کرد به تعریف کردن از خودش و گفت: سنجاقک ببین بال های من چقد لطیف و قشنگه و چقد بزرگه،ولی بال های تو رنگی نداره و زشت هستند. سنجاقک از رفتار بد پروانه تعجب کرد و گفت :مهم نیست که بال های من از نظر تو قشنگ نیست ،من بال هامو خیلی دوست دارم،بال های من خیلی سریع هستند و می تونم روی آب شناور بمونم و غرق نشم. اما پروانه دوباره شروع کرد به تعریف کردن از خودش،همین جور که داشت پرحرفی می کرد؛یک دفعه پاهاش سر خورد و افتاد توی آب برکه. پروانه دست و پا می زد و می گفت:وای کمکم کنید من شنا کردن بلد نیستم ،کمک همون موقع یه قورباغه بزرگ🐸که از دور حواسش به پروانه و سنجاقک بود،پرید توی آب که پروانه رو شکار کنه. سنجاقک سریع پرواز کرد و دست پروانه رو گرفت و از آب بیرونش کشید و نجاتش داد. پروانه حسابی ترسیده بود و می لرزید.سنجاقک یه برگ آورد و روی پروانه کشید. پروانه وقتی حالش بهتر شده ،خجالت کشید و به سنجاقک گفت: ببخشید ،معذرت می خوام.من حرفای خوبی نزدم. سنجاقک مهربون گفت: اشکالی نداره ولی دیگه کسی رو مسخره نکن. از اون به بعد پروانه و سنجاقک باهم دوست شدند و در کنار هم در اون بیشه سرسبز زندگی کردند.🌳🌱🌿 ✍سرکار خانم فهیمه تختی نژاد ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
عزیزان شما هم میتونید قصه های خودتونو بنویسید و برامون ارسال کنید تا قصه شما هم با اسم خودتون در کانال درج بشه😍😊 آی دی ادمین جهت ارسال قصه 👇 @Kidiyo_admin
✍🏻عاقل باشید و عاقلانه رفتار کنید؛ تا فرزندتان ثمره ی خرد را ببیند. 📚هاله گنجوی ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا