eitaa logo
کیمیای سعادت
41 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
260 ویدیو
138 فایل
آثار و یادداشت‌های آرش رجبی (محسن رجبی تهرانی)
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴دلیل راه... گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد بسوختیم در این آرزوی خام و نشد به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد پیام داد که خواهم نشست با رندان بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد رواست در بر اگر می‌تپد کبوتر دل که دید در ره خود تاب و پیچ دام و نشد بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد به کوی عشق منه بی‌دلیل راه قدم که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد فغان که در طلب گنج نامه مقصود شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد https://eitaa.com/KimiyayeSaadat
🔴زان یار دلنوازم شکریست با شکایت گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی جانا روا نباشد خونریز را حمایت در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت این راه را نهایت صورت کجا توان بست کش صد هزار منزل بیش است در بدایت هر چند بردی آبم روی از درت نتابم جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت https://eitaa.com/KimiyayeSaadat
ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی در مقامی که صدارت به فقیران بخشند چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن شرط اول قدم آن است که مجنون باشی نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای ور خود از تخمه جمشید و فریدون باشی ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان چند و چند از غم ایام جگرخون باشی حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر این است هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی https://eitaa.com/KimiyayeSaadat
بازآی ساقیا که هواخواه خدمتم مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم زان جا که فیض جام سعادت فروغ توست بیرون شدی نمای ز ظلمات حیرتم هر چند غرق بحر گناهم ز صد جهت تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیم کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار این موهبت رسید ز میراث فطرتم من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش در عشق دیدن تو هواخواه غربتم دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم دورم به صورت از در دولتسرای تو لیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم حافظ به پیش چشم تو خواهد سپرد جان در این خیالم ار بدهد عمر مهلتم https://eitaa.com/KimiyayeSaadat
🔴از کوچه رندان 📚حافظ در تمام کاینات شاهد می یابد و نشانه. حتی گل و گیاه هم دم از این حال می زنند و بر آن گواهی می دهند. 🔅عارف واقعی اگر حتی زبان سوسن را فهم کند می تواند از او این شهادت را بشنود اما این سوسنِ آزاد شاعران با ده زبان که دارد خموش است و هرگز چیزی از این راز باز نمی گوید. 🔅به هر حال از تمام عالم که کاینات آن همگی زبان دارند صدایی به گوش می آید که ناپایداری و بی ثباتی زندگی را همچون بهانه ای برای اغتنام فرصت، برای لذت جویی عارفانه از حیات خاطر نشان می کند. 🔅وقتی دنیا تمام آنچه را به انسان بخشید از وی باز پس می ستاند این حرص و علاقه ی کوته نظرانه ای که انسان به جمع مال دارد - به جمع آوری چیزی که انسان به آن اندازه اش هیچ گونه نیازی ندارد - چیزی نیست جز تلف کردن عمر، هدر دادن وقت. 🔅چنگ و نی، ساقی و مطرب، تمام چیزهایی که می توانند انسان را از عمر، از درد عمر، منصرف دارند و تمام چیزهایی که دایم لذت و فرصت را بیاد می آورند دایم به بانگ بلند می گویند که این سعی بی حاصلی که انسان در جمع کردن مال و وانهادن آن برای میراث خوارگان دارد یک خزینه داری احمقانه است- و کفر واقعی. 🔅آیا کفر نیست که انسان عمر خود را در سختی و بیم - که زشتترین جلوه های خودنگری است - به سر برد و خویشتن را در شکنجه ی فشار "خودی" تباه کند،... در واقع آنچه انسان را که فشار "خودی" تا "لب بحرفنا" پیش رانده است از دهان هول انگیز امواج فنا دور نگه می دارد فاصله ی یک لحظه است یک فرصت کوتاه، که فقط از خودرهایی می تواند آن لحظه را ابدی کند. 🔅اما کسی که دایم دم از مستوری می زند و دایم به خود می پردازد و خود را می پرورد و تیمار می دارد، جز آنکه این لحظه ی کوتاه را با دلهره های دردناک ناشی از تعلق کوتاهتر کند، از این خودنگریها چه حاصل می برد؟ (عبدالحسین زرین کوب، از کوچه ی رندان، 1382، 134، 135) ﮔﻠﻌﺬﺍﺭﯼ ﺯ ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺲ ﺯﯾﻦ ﭼﻤﻦ ﺳﺎﯾﻪ ﺁﻥ ﺳﺮﻭ ﺭﻭﺍﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺲ ﻣﻦ ﻭ هم صحبتی ﺍﻫﻞ ﺭﯾﺎ ﺩﻭﺭﻡ ﺑﺎﺩ ﺍﺯ ﮔﺮﺍﻧﺎﻥ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﻃﻞ ﮔﺮﺍﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺲ ﻗﺼﺮ ﻓﺮﺩﻭﺱ ﺑﻪ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻋﻤﻞ ﻣﯽ‌ﺑﺨﺸﻨﺪ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺭﻧﺪﯾﻢ ﻭ ﮔﺪﺍ ﺩﯾﺮ ﻣﻐﺎﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺲ ﺑﻨﺸﯿﻦ ﺑﺮ ﻟﺐ ﺟﻮﯼ ﻭ ﮔﺬﺭ ﻋﻤﺮ ﺑﺒﯿﻦ ﮐﺎﯾﻦ ﺍﺷﺎﺭﺕ ﺯ ﺟﻬﺎﻥ ﮔﺬﺭﺍﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺲ ﻧﻘﺪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﻨﮕﺮ ﻭ ﺁﺯﺍﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﻪ ﺑﺲ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺩ ﻭ ﺯﯾﺎﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺲ ﯾﺎﺭ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ ﭼﻪ ﺣﺎﺟﺖ ﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩﺕ ﻃﻠﺒﯿﻢ ﺩﻭﻟﺖ ﺻﺤﺒﺖ ﺁﻥ ﻣﻮﻧﺲ ﺟﺎﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺲ ﺍﺯ ﺩﺭ ﺧﻮﯾﺶ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺘﻢ ﻣﻔﺮﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﺮ ﮐﻮﯼ ﺗﻮ ﺍﺯ ﮐﻮﻥ ﻭ ﻣﮑﺎﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺲ ﺣﺎﻓﻆ ﺍﺯ ﻣﺸﺮﺏ ﻗﺴﻤﺖ ﮔﻠﻪ ﻧﺎانصافی ست ﻃﺒﻊ ﭼﻮﻥ ﺁﺏ ﻭ ﻏﺰﻝ‌ﻫﺎﯼ ﺭﻭﺍﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑس 🌸 بیستمِ مهرماه - روز بزرگداشت حافظ گرامی باد. https://eitaa.com/KimiyayeSaadat