eitaa logo
‹ هیئت‌خادمانِ‌ولـےعصر ›
284 دنبال‌کننده
95 عکس
17 ویدیو
0 فایل
‹ ﷽ › • . باترۍ خالـیھ بچه حزب‌اللهـے رو فقط هیئت میتونه شارژ کنھ🖤، - وَاینجا‌هیئتـےبایادوحضورشُهدا : )! . کانالِ‌اصلی ؛ ‌‌Γ eitaa.com/komeil3 . . . #هیئت‌خـٰادمان‌ِولـےعصر🌱'
مشاهده در ایتا
دانلود
- با معرفـے نامهـ؛ ‹ شهیدحامد بافنده › در خدمتتون هستیم رفقا .🌱 • هیئت‌خادمان‌ولـےعصر . . 🖤﹡⸤ @komeil_78
سلام به همه ی رفقا و بزرگواران✋🏼❤️ من حامد بافنده هستم ، متولد سال 1366.
از همان روزهای بچگی عاشق قرائت قرآن و مداحی بودم و این کار رو با علاقه ی زیاد ادامه دادم.
من تا 20 سالگی مشهد زندگی کردم. سپس برای ازدواج خانواده ام را راضی کردم و راهی استان کرمان شدم تا ادامه زندگی ام را آنجا و در کنار خانواده ی همسرم سپری کنم و 19 دی ماه سال 86 خطبه ی عقد ما جاری شد :))♥️
شغلم حسابداری بود و همسرم هم کارمند دولت بود . سال 89 بود که خداوند یک فرزند دختر به‌ نام فاطمه به ما عطا کرد 🥰🌸
وقتی ماجرای درگیری های سوریه پیش آمد برای اینکه بتوانم به سوریه بروم ، به آموختن زبان افغانستانی پرداختم و با لشکر فاطمیون عازم سوریه شدم:)
از سال 93 برای اعزام اقدام کردم ولی در اولین دوره شناسایی شدم و مجبور شدم برگردم😞
برای دوره بعد پیش آقای عرب پور رفتم اما ایشان هم اجازه ی حضور در جبهه را به من ندادند . وقتی برای بار آخر به ایشان گفتم نمی گذارید من بروم ؟ و باز هم نه نشیدم گفتم من می روم و از آنجا به شما زنگ می زنم☺️
برای اینکه راهی برای اعزام پیدا کنم به مشهد رفتم و از آن طریق اقدام کردم ، چون می‌ خواستم از طریق لشکر فاطمیون به سوریه بروم و چون ارتباط خوبی هم با افغانستانی‌های اردوگاه داشتم و برای شهدای آن‌ها مداحی می‌ کردم و خیلی با آن‌ها رفت و آمد داشتم ، خیلی سریع به زبان افغانستانی مسلط شدم.
زمان اعزام که رسید همه ایرانی‌هایی که در لشکر فاطمیون بودند شناسایی و برگردانده شدند و من نیز دوباره در آخرین دقایق شناسایی شدم.
ولی نیرو‌های فاطمیون گفتند که من پسر دایی آنها هستم و اگر من را برگردانند همه آن ۱۵۰ نفر با هم برمی ‌گردند و بدون من به سوریه نمی‌ روند و بالاخره من هم با نام مستعار علیرضا امینی به سوریه رفتم و تا سال 96 چندبار به سوریه اعزام شدم😇
در نهایت در 3 اردیبهشت سال 96 و در استان حماه به همراه بچه‌های تخریب در حال شناسایی و بازگرداندن پیکر شهدا بودیم و ابتدای یک جاده خاکی به سمت خودروی خودمان قدم می‌ زدیم که ناگاه متوجه یک تله انفجاری کنار جاده‌ شدیم.
و تخریب ‌چی‌ها به خنثی کردن تله اقدام کردن اما در این کار موفق نبودند و با انفجار تله ، ترکشی به شاهرگ گردن من اصابت کرد🙂
همرزمانم من را به بیمارستان رساندند اما فایده ای نداشت و من به فیض شهادت دست یافتم و مزد تمام سختی هایی را که در راه اعزام به سوریه کشیده بودم را گرفتم و فدایی بی بی زینب کبری سلام الله علیها شدم:)💚
نثار شهید حامد بافنده صلوات.
التماس دعای فرج🌱 یا علی.