eitaa logo
لَشگرِآخَرالزَمانِ‌سیدعلے‌♡محفل:)
461 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
51 فایل
بسم‌رب‌الخادم‌العباس🇮🇷🇮🇶 سلام‌عليٰ‌اِبراٰهيم🥀 شروعمون: ۱۴۰۱/۳/۱ پایانمون: شهادت💔✨ • یه کانال که هم مربوط به مطالب انقلابی،نظامي،سياسي، و هم مربوط به قاری و استاد و عزیز دلمون یعنی ٱستادالسيدحسنين‌الحلو هست.😎💪🏻 • سيدعلی مارا فرا خوانده🇮🇷🇵🇸🖐🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
ویژه ولادت حضرت معصومه سلام الله علیه
••<🙃❌>•• 💔⃢🕊↫ 🚫 خیلی‌جاهامی‌بینیم‌که‌نوشته کپی‌ باذکر ۱۰۰ صلوات‌مجازاست ⛔️😳 کپی‌ بیو‌حرام😐 ان‌فالو‌حق‌الناس😳🤯. . بابادست‌بر‌دارین‌تو ر‌و قرآن‼️ مگه شما‌ها ‌مرجع‌تقلیدین‌ که‌ حکم‌میدین‌ چی‌حرومه چی‌حلال❓ مذهبی‌هامونم‌دارن‌به‌فنا‌میرن😐 میدونید‌ما‌ دوازده‌ملیون‌ سایت‌پورن‌داریم🔪😕 که‌کپی‌ازشون‌کاملا‌ازاده😐💣 بعد‌اونوقت‌ جوون‌ما‌ مثلا ‌اومده‌ برا‌ی امام‌ زمانش‌ کار کنه اسمشم گذاشته سرباز ‌گمنام‌امام‌زمان🙄 بعد‌نوشته‌ کپی‌حرام (حالاخودشم‌ پستو‌ از یه‌ کانال‌ دیگه کپی‌کرده)😐 در‌ مقابل ‌اون‌ دوازده‌ سایت‌ مستهجن‌ یه‌ کانال‌ خوب‌ و‌آموزنده‌ هم‌که‌ داریم ‌کپی‌ازش‌حرومه😔 دیدم‌ک‌میگما🔍 دوست‌عزیز‌پخش‌کردن‌یه‌مطلب‌خوب‌ خودش‌صدقه‌جاریست‌...🙃 ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ <❌🙃>ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ❥
اگہ¹نفر100هزارتومن بهمون‌قرض‌بده... تاآخرعمریادمون‌مےمونہ🔍 تاعمرداریمـ‌خودمونو💡 مدیونش‌مےدونیمـ📦 اما‌شهدا❤️ 'جونشون'رو‌‌برامـۅں دادن خیلےازحرفاشون‌رو‌زمین‌مونده.:)... الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🤲🏻♥️
یه صلوات به نیت ظهور بفرستید😊 الهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
اسمش عبدالله بود . . تو شهر معروف بود به عبدالله دیوونه همه میشناختنش! مشکل ذهنی داشت خانمش هم مثل خودش بود ... وضع مالی درست و حسابی نداشت زوری خرج شکم خودش و خانمش رو میداد تو شهر این آقا عبدالله دیوونه، یه هیئتی بود هر هفته خونه یکی از خادمای هیئت بود نمیدونم کجا و چطور ولی هرجا هیئت بود عبدالله دیوونه هم میومد . . یه شب بعد هیئت مسئول هیئت اعلام کرد که هرکی میخواد هفته بعد هیئت خونه اش باشه بیاد اعلام کنه دیدن عبدالله دیوونه رفت پیش مسئول هیئت نمیتونست درست صحبت کنه به زبون خودش میگفت . . . حسین حسین خونه ما💔 مسئول هیئت با خادما تعجب کرده بودن گفتن آخه عبدالله تو خرج خودتو خانمت رو زوری میدی هیئت تو خونه گرفتن کجا بود این وسط . . !' عبدالله دیوونه ناراحت شد به پهنای صورت اشک میریخت میگفت آقا ؛ حسین حسین خونه ما💔. . خونه ما 💔💔 بعد کلی گریه و اصرار قبول کردن حسین حسین خونه عبدالله باشه . . اومد خونه به خانمش گفت ، خانمش عصبانی شد گفت عبدالله تو پول یه چایی نداری خونه هم که اجاره ست ... !! چجوری حسین حسین خونه ما باشه کتکش زد . . گفت عبدالله من نمیدونم تا هفته دیگه میری کار میکنی پول هیئت رو در میاری . . واِلا خودتم میندازم بیرون از خونه عبدالله قبول کرد معروف بود تو شهر ، کسی کار بهش نمیداد هرجا میرفت قبول نمیکردن که هی میگفت آقا حسین حسین قراره خونه ما باشه💔 . . روز اول گذشت ، روز دوم گذشت ... تا روز آخر خانمش گفت عبدالله وقتت تموم شد هیچی هم که پول نیاوردی تا شب فقط وقت داری پول آوردی آوردی نیاوردی درو به رو خودت و هیئتیا باز نمی کنم . . عبدالله دیوونه راه افتاد تو شهر هی گریه میکرد میگفت حسین حسین خونه ما💔💔💔 رفت ؛ از شهر خارج شد بیرون از شهر یه آقایی رو دید آقا سلام کرد گفت عبدالله کجا ؟ مگه قرار نبود حسین حسین خونه شما باشه ؟! عبدالله دیوونه گریش گرفت تعریف کرد برا اون آقا که چی شد و . . . آقا بهش گفت برو پیش حاج اکبر تو بازار فرش فروشا بگو یابن الحسن سلام رسوند گفت امانتی منو بهت بده ، بفروش خرج حسین حسین خونه رو بده💔 عبدالله خندش گرفت دوید به سمت بازار فرش فروشا به هرکی میرسید میخندید میگفت حسین حسین خونه ما . . خونه ما💔 رسید به مغازه حاج اکبر گفت یابن الحسن سلام رسوند گفت امانتی منو بده ! حاج اکبر برق از سرش پرید عبدالله دیوونه رو میشناخت گریش گرفت چشمای عبدالله رو بوسید عبدالله ... !!! امانتی یابن الحسن رو داد بهش رفت تو بازار فروخت با پولش میشد خرج ۱۰۰ تا حسین حسین دیگه رو هم داد . . با خنده دوید سمت خونه نمیدونم گریه میکرد ، میخندید میگفت حسین حسین خونه ما 💔 رسید به خونه شب شده بود . . دید خادمای هیئت خونه رو آماده کردن خانم عبدالله رفت چایی و شیرینی گرفت چه هیئتی شد اون شب 💔 آره یابن الحسن خرج هیئت اون شب خونه عبدالله دیوونه رو داد🚶🏻‍♂ عبدالله خودش که متوجه نشد ولی دیگه عبدالله دیوونه نبود ، خیلی خوب صحبت میکرد آخه یابن الحسن رو دیده بود💔😍 میخوام بگم حسین تو حواست به عبدالله بود حواست بود خرج هیئتت رو نداره اینجوری هواشو داشتی آقا حتما حواست هست نوکرات دلشون برات تنگه💔 ... میشه یه شب حسین حسین بین الحرمین باشه؟!🚶🏿‍♂ حاجاتتون روا ان شالله
🌺چند کوتاه درباره امام خمینی(ره) 1️⃣هشت نُه سالش که بود، بهترین پرش را داشت. توی مسابقه‌ی دو هم همیشه اول بود. از بازیگوشی‌هاش، دو سه تا شکستگی توی دست و پا یادگاری داشت و ده دوازده تا توی سر و پیشانی. ××× 2️⃣با داداش خوشنویسی کار می‌کرد. * آن قدر خطشان شبیه هم شده بود که وقتی نصف کاغذ را روح‌الله می‌نوشت و نصفی را مرتضی، هیچ‌کس نمی‌فهمید این، دو تا خط است ××× 3️⃣ دراویش آمده بودند توی حجره‌های فیضیه‌ و جا خوش کرده بودند. هیچ‌کس هم حریفشان نبود. یک بار روح‌الله با یکی از دراویش جر و بحثی کرد و یک سیلی آبدار گذاشت در ِ گوشش. * حالا دیگر حریفشان می‌شدند. بیرونشان هم کردند. ××× 4️⃣کسی را نپسندیده بود. الّا دختر آقای ثقفی، که او هم رضایت نمی‌داد. * با صحبت‌های زیاد و چند بار خواب دیدن، بالأخره حاضر شد با آقا روح‌الله ازدواج کند. عقد را در حرم حضرت عبدالعظیم خواندند و ماه مبارک یک عروسی ساده گرفتند. همان اول به خانم گفت: - هر کاری می‌خواهی بکن، فقط گناه نکن. * یک خانه اجاره کردند و جهاز خانم را آوردند. تنها چیزهایی که آقا روح‌الله به اثاثیه اضافه کرد، یک گلیم بود، یک دست رختخواب، یک چراغ خوراک‌پزی، یک قابلمه‌ی کوچک، یک قوری با استکان و نعلبکی. ××× 5️⃣بستری شده بودم. به خاطر حصبه، آن هم وسط زمستان. اساتیدم یک نفر را هم نفرستادند که ببینند چرا توی درس‌ها شرکت نمی کنم. فقط او بود که هر صبح و هر شب می‌آمد عیادت. شبی که حالم خیلی خراب شد، پای پیاده راه افتاد و توی آن زمستان سرد، رفت دنبال طبیب. طبیب که آمد، حالم که بهتر شد، راهی‌ام کرد بیمارستان. ××× 6️⃣ آقای بروجردی بی‌مشورت آقا روح‌الله موضع نمی‌گرفت. وقتی هم می‌خواست پیش شاه نماینده بفرستد، او را می فرستاد. * آقا روح‌الله از پیش شاه برگشته بود و داشت گزارش می‌داد: - نمی‌خواهم از خودم تعریف کنم ولی ابهت من شاه را گرفته بود و بر حرف‌هایش مسلط نبود. ××× 7️⃣یک رمضان که رفته بود محلات، علمای شهر دعوتش کردند بیاید مسجد جامع، نماز اقامه کند؛ اما قبول نکرد: - آنجا کسی هست که اقامه‌ی جماعت کند. * می‌گفت باید به اینجا رونق داد. یک مسجد دورافتاده و متروک بود که یک اتاق گلی کوچک بیشتر نداشت. نمازش را اینجا می‌خواند. ××× 8️⃣شب را تقسیم کرده بودند. دو ساعت آقا می‌خوابید و خانم حواسش به بچه‌ها بود، دو ساعت خانم می‌خوابید و آقا بچه‌داری می‌کرد. روزها هم بعد درس، یک ساعت مخصوص بازی با بچه‌ها بود. ××× @Childrenofhajqasim1399
••🦋🌿•• ...💛 روزهاےهفتہ‌را باعشق‌توسرمیڪنم تابہ‌جمعہ‌مےرسم احسـاس‌دیگرمیڪنم حس‌دیدارتودرمن جمعہ‌غـوغامیڪند جمعہ‌هاچشمان‌خودرا حلقہ‌بردرمیڪنم...💔
زیر پایتان را نگاه کنید روی خون چه کسانی پای می‌گذارید و راه می‌روید؟ بعد فردای قیامت چگونه میخواهید جوابگو باشید؟ خون شهدا را پایمال نڪنید... -شهیدمسلم‌اسدی‌زارۍ✨
خداروشکر نسل به نسل در پناه حسینیم!♥️