eitaa logo
🍒 پــنــد زنــدگــی 🍒
598 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
4.5هزار ویدیو
3 فایل
دنیاپر اﺳﺖ، اﺯ اﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎی ﺧﻮﺏ . . .🍒 اﮔﺮ ﻧﺘﻮاﻧﺴﺘﻲ اﻧﺴﺎﻥ ﺧﻮﺏ ﭘﻴﺪا کنی !🍒 ﺧﻮﺩﺕ ﻳکی اﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎش🍒 لینک کانال👇👇 @Lifepnd89 این کانال طبق قوانین ایتا عمل میکند http://eitaa.org/pg/terms
مشاهده در ایتا
دانلود
15.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊🦋 ⏯ احساسی 🍃چه کردی با قلبم 🍃که به عشق تو مانوسه 🎙 👌بسیار دلنشین ✋ 🤍🕊 🎧🎼🎼 🌼 @Lifepnd89 🎧 @Lifepnd89 🌼 @Lifepnd89
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣قدرت و عظمت خداوند رو باور کنید و ایمانتون رو تقویت کنید و بدونید وقتی به این ایمان و احساس خوب به خداوند برسید اونوقت می دونید که هر اتفاقی بیوفته خداوند اونجا حی و حاضره و از شما به بهترین شکل حمایت می کنه و قطعا به نفعمون تموم می شه و دیگه جایی برای نگرانی و ترس نمی مونه اگه می ترسی و نگرانی یعنی باید روی ایمانت به خداوند کار کنی و به اعتماد قلبی به قدرت لایزال الهی برسی، بعد احساس خوب شادی و سپاسگزاری میاد و تو رو از قید و بند ترس و نگرانی آزاد و رها می کنه خدایا شکرررت دوست دارم ❄️🐿 👉 @Lifepnd89 ⛄️🐿 👉 @Lifepnd89
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🔴🍂🔴🍂🔴🍂 🔴🍂🔴🍂🔴🍂 🍂🔴🍂🔴🍂 🔴🍂🔴🍂 🍂🔴🍂 🔴🍂 🍂 ✨﷽✨ 🕊🦋 🌷🌷🌷 روزی هارون به بهلول گفت ؛ای بهلول دانا میتوانی از قیامت و سوال و جواب ان دنیا مرا با خبر کنی؟ بهلول گفت اری و به هارون گفت که به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش نمایند و تابه بر آن نهند تا سرخ و خوب داغ شود هارون امر نمود تا آتشی افروختند و تابه بر آن آتش گذاردند تا داغ شد . آنگاه بهلول گفت : ای هارون من با پای برهنه بر این تابه می ایستم و خود را معرفی می نمایم و آنچه خورده ام و هرچه پوشیده ام ذکر می نمایم و سپس تو هم باید پای خو د را مانند من برهنه نمایی و خود را معرفی کنی و آنچه خورده ای و پوشیده ای ذکر نمایی . هارون قبول نمود . آنگاه بهلول روی تابه داغ ایستاد و فوری گفت : بهلول و خرقه و نان جو و سرکه و فوری پایین آمد که ابداً پایش نسوخت و چون نوبت به هارون رسید به محض اینکه خواست خود را معرفی نماید تاج و تخت و زمین و...نتوانست همه اموالش را معرفی کندو پایش بسوخت و به پایین افتاد .سپس بهلول گفت : ای هارون سوال و جواب قیامت نیز به همین صورت است . آنها که درویش بوده ند و از تجملات دنیایی بهره ندارند آسوده بگذرند و آنها که پایبند تجملات دنیا باشند به مشکلات گرفتار آیند نردبان این جهان ما و منیست عاقبت این نردبان افتادنیست لاجرم هرکس که بالاتر نشتست استخوان سختر خواهد شکست 🤍🕊 @Lifepnd89 🍂 🔴🍂 🍂🔴🍂 🔴🍂🔴🍂 🍂🔴🍂🔴🍂 🔴🍂🔴🍂🔴🍂 🍂🔴🍂🔴🍂🔴🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱    🌿     🌱    🌿     🌿    🌱 🌿    🌱     🍃    🍎     🍃    🍎 🍃    🍎     🌿              🌿 🌿              🍎             🍎 🍎 ✨﷽✨ 🕊🦋 💟 داستان زیبا و خواندنی داستان دختر زیبای‌ چوپان و پسر پادشاه ( تله برای دختر زیبای‌ چوپان ) چوپانى دختر زيبائى داشت. پسر پادشاه خواستگار دختر بود. اما هر چه به خواستگارى مى‌رفت دختر مى‌گفت که بايد صنعت و حرفه‌اى ياد بگيرد. پسر پادشاه رفت و حرفهٔ فرش‌بافى ياد گرفت. بعد دختر زن او شد. بعد از چند روز دختر و پسر رفتند گردش کنند. سر راه‌شان به قهوه‌خانه‌اى رسيدند، رفتند آنجا غذا بخورند. جلوى در قهوه‌خانه يک فرش انداخته بودند، پسر و دختر تا پايشان را روى فرش گذاشتند افتادند توى يک زير زمين. نگاه کردند ديدند گوش تا گوش پر از جوان‌هائى است که گرفتار شده‌اند. هر روز چند نفر مى‌آمدند و سه چهار نفر از جوان‌ها را انتخاب مى‌کردند، مى‌کشتند، گوشت‌هايشان را کباب مى‌کردند و مى‌دادند به کسانى که برايشان کار مى‌کردند تا زور و قوت‌شان زياد شود و بيشتر کار کنند. پسر پادشاه فکرى به نظرش رسيد به افراد قهوه‌چى گفت: مرا نکشيد، در عوض من برايتان فرش‌هائى مى‌بافم که با فروش هر کدام پنج‌هزار تومان گيرتان مى‌آيد. قهوه‌چى ابزار و لوازم کار را آماده کرد. پسر يک فرش بافت و روى آن نشانى محلى که در آن گرفتار بودند نوشت. بعد فرش را به قهوه‌چى داد و گفت: اين فرش خيلى خوب يافته شده آن‌را براى پادشاه ببريد. انعام خوبى به شما مى‌دهد. آنها فرش را براى پادشاه بردند. پادشاه انعام خوبى به قهوه‌چى داد. بعد فرش را باز کردند ديدند پسر پادشاه پيغام فرستاده. از روى نشانى قهوه‌خانه را پيدا کردند. پسر و دختر و ديگران را آزاد کردند و قهوه‌چى را کشتند.👍👌 همه جا حرفه و کاری بلد باشی بکارت میاد حتی اگه پسر پادشاه باشی👌🏻 🍂❄️ @Lifepnd89 🍂🌨 @Lifepnd89 🍂☃️ @Lifepnd89
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┊    ┊     ┊     🍃 ┊    ┊     🍃     🌷 ┊    🍃     🌸 🍃    🌷 🌸 ✨﷽✨ 🕊🦋 🚩 برگه طلاق رو امضا کردیم و طلاق انجام شد. دیگه تحمل زندگی با یه همسر سرطانی رو نداشتم ... وقتی خواستیم از دفتر طلاق خارج بشیم نسرین یهو اومد جلو و بدون مقدمه گفت منو ببوس.. من که گیج شده بودم! نمیدونم هدفش چی بود چون ازهم جدا شده بودیم و دیگه محرم نبودیم ولی رفتم جلو ازش علت درخواستشو پرسیدم! گفت تحملشو داری؟؟ گفتم آره بگو... گفت شب اولی که باهم بودیم یادته چه قولی بهم دادی؟ هرچی به خودم فشار آوردم چیزی یادم نیومد!! بهم گفت زیاد فکر نکن میدونم یادت نمیاد ازت بیشتر از اینم نمیشه توقع داشت مهرداد جان. فقط اینو بدون یه زن تمام تاریخ ها و خاطرات مهم زندگیو در حافظش ثبت میکنه چه خوب باشن چه بد... تو حتی یادت نمیاد چقدر منو دوست داشتی!!!i درسته من الان سرطان دارم و این حق تو هست نخوای با من زندگی کنی و اصلا از بابت این موضوع ناراحت نیستم.... تمام ناراحتی من از فراموش کردن حرفات هست... حرفاش مثل پتک تو سرم کوبیده میشد خیلی آروم و متین حرف میزد اما هر کلمش مثل پتکی بود که رو سرم میکوبن واقعا فراموش کرده بودم چه حس و احساسی بهش داشتم و چقدر سنگ دل شده بودم که دیگه نمیخواستم ماه های آخر کنارش زندگی کنم. بهم گفت تو اون شب پیشونی منو بوسیدی و گفت این بوس تا ابد اینجا یادگار بین من و توست و منم گفتم اگر نشد چی؟ گفتی بوسو پس میگیرم!!! حالا هم میخوام ازت که بوستو پس بگیری... تقریبا چند نفری دورمون جمع شده بودن و داشتن به حرفامون گوش میدادن و منتظر واکنش من بودن... آه چه قدر سنگ دل شده بودم.. خیلی خودم رو کنترل کردم که اشکی نریزم... بغض حسابی گلوم رو گرفته بود آرامش نسرین و حرفایی که زد و نگاه سنگین اطرافیان که کاملا میشد حس کرد منو یه موجود دیو صفت میدونن منو از درون خرد کرد و فهمیدم چقدر حقیرم... زود باش مهرداد بوستو پس بگیر دوباره به خودم اومدم.. بهش نزدیک شدم و پیشونیشو برای آخرین بار بوسیم.. ازم تشکر کرد و رفت ... نسرین 5 ماه بعد به خاطر سرطان خون توی بیمارستان فوت شد ... و من سالهاست که تنهام...😭 🌼 @Lifepnd89 🌸 🌷🌸 🌸🌷🌸 🌷🌸🌷🌸 🌸🌷🌸🌷🌸 🌷🌸🌷🌸🌷🌸 🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Homayoun Shajarian - Chera Rafti (128).mp3
5.2M
🕊🦋 آهنگ همایون شجریان چرا رفتی 🎧🎼🎼 🌼 @Lifepnd89 🎧 @Lifepnd89 🌼 @Lifepnd89
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا