هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
#با سلام خدمت همه ی کسانی که این نوشته را می خونن...
دیشب یه بیانیه ای به دستم رسید که نشان می داد «بگم»«بگم » احمدی نژاد به عرصه ی ظهور رسید و پرده از رازهای نهفته ی درون سینه شان که انگار خیلی هم سنگینی می کرد برای ایشون برداشتند...
تبریک می گم به ایشون که بالاخره خودشون را سبک کردند و خدا را شکر ارائه ی حکم یک مجرم باعث شد ، محمود جان ختم بگم بگم هایش را کلید بزند.
با خوندن حرفهای محمود خان ، که حرف هایی تکراری بود ، حرف هایی که بارها و بارها آنها را در قالب های گوناگون از زبان شبکه های ماهواره ای مثل بی بی سی و ایران اینتر نشال ، خبرگزاریهای منحوس انگلیسی ،سعودی، آمریکایی و... میشنیدم.
به نظرتان این همسویی و هماهنگی حرفهای احمدی نژاد با این شبکه های معاند ضد ایرانی چه چیزی را می رساند؟
جواب اش ساده است ،مشخص است که این شاگرد خورده پا ،چه خوب از استادانش درس گرفته و چه قشنگ درس را پس می دهد...یعنی اگر ما جدیت محمود را در درس گرفتن و درس پس دادن، داشتیم ،ایران گلستان بود و دیگر قداره کشی و چرندیات امثال این جنابان را نداشتیم....
یه سخن کوتاه هم با محمود خان داشتم : حد خودت را حفظ کن محمودخان....صبر این ملت، حدی دارد..ما اجازه نمی دهیم خطا و یا خطاهای یک فرد و گروه را پای انقلابمان که به پایش خون هزاران شهید ریخته ، بنویسید.
تو خودت هشت سال رئیس جمهور این کشور بودی ،چرا وقتی اینهمه وقت داشتی یه حرکتی نزدی و اونموقع جاوید شاه نگفتی؟
خیلی از فسادهایی که میگی احیانا در دوره ی کریمه ی خودتان نبوده؟
مردم ما فهمیده اند....درک و شعور و عقل دارند....مثل شما نخود مغز نیستند که به خاطر غرض و مرض شخصی ، مملکت را قربانی کنند...
محمود خان ببینم دیگه احیانا امام زمان (عج) را نمی بینی؟ اگر دیدی سلام ما را بهش برسون و پیغام بده ...آقا زودتر بیا تا دهان امثالتان را خشت بگیره....
خجالت بکش ، بعد این دنیا ، دنیای دیگری هم هست....
ایران مملکت امام زمان عج هست ،با طوفان های سهمگین هم به حرمت نام مولا ،نلرزیده....تو و این اعلامیه های مزخرف وغرض ورزیهای شخصی تو که مگسی هم نیستید...کمتر از مگسید.....خودت را جمع کن تا جمت نکردیم.....
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
❣ #تدبـــر_در_قــرآن
👈 اگر بعضی اوقات از نزدیکانت یا دوستانت کلماتی را میشنوی که قلبت را به درد می آورد، پس خودت را به نادانی بزن،
👈 در پاسخ دادن عجله نکن و اصلا ندید بگیر؛ چون در پنهان کردن و سَر پوش گذاشتن، خیر بزرگی وجود دارد.
👈 لازم نیست جواب هر حرفی را بدهی، بگذار گذشت زمان بعضی چیزها را ثابت کند.
🕋 قَالُوا إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَانًا وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ
(یوسف/۷۷)
⚡️ترجمه:
برادران یوسف گفتند: «اگر بنیامین دزدی کند، جای تعجب نیست؛ برادرش یوسف نیز قبل از او دزدی کرد». یوسف سخت ناراحت شد، و این ناراحتی را در درون خود پنهان داشت، و برای آنها آشکار نکرد؛ در دل خود گفت: «شما از نظر منزلت بدّترین مردم هستید! و خدا از آنچه توصیف میکنید، آگاهتر است!»
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
✨🌸#عهد_ثابت شنبه ها🌸⚡️
↩️ اذکار روز،،،
🔸 یا رب العالمین 👈100مرتبه
🔶 یا غنی 👈1060مرتبه
🍃🌸🍃🌸🍃
↩️سوره روز،،،
🔅سوره مبارک معارج" خداوند در روز قیامت از گناه او سوال نمی کند و او را در بهشت با حضرت رسول سکونت می دهد.
🍃🌸🍃🌸🍃
↩️ادعیه و زیارت روز ،،،
1/ دعای روز شنبه
2/ حدیث کسا
3/ دعای نادعلی
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌼 #نماز روز شنبه ↩️ هر کس در این روز چهار رکعت نماز بجا آوردو در هر رکعتی حمد،و توحید و ایت الکرسی را بخواند ، خداوند نام او را در درجه پیغمبران ،شهدا و صالحین مینویسد.
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#داستانک
عشق واقعي به خدا
در كنار شهري خاركني زندگي ميكرد كه فقر و فاقه او را به شدت محاصره كرده بود.
روزها در بيابان گرم، همراه با زحمت فراوان و بيدريغ مشغول خاركني بوده و پس از به دست آوردن مقداري خار، آن را به پشت خود بار نموده به شهر ميآورد و به قيمت كمي ميفروخت.
روزي در ضمن كار صداي دور شو، كور شو، شنيد، جمعيتي را با آرايش فوق العاده در حركت ديد، براي تماشا به كناري ايستاده دختر زيباي امير شهر به شكار ميرفت، و آن دستگاه با عظمت از آن او بود.
در اين حين چشم جوان خاركن به جمال خيره كنندهي او افتاد و به قول معروف دل و دين يكجا در برابر زيبايي خيره كننده او سودا كرد.
قافله عبور كرد و جوان ساعتها در اندوه و حسرت ميسوخت. توان كار كردن نداشت، لنگ لنگان به طرف شهر حركت كرد.
به حال اضطراب افتاد، دل خسته و افسرده شده، راه به جايي نداشت، ميل داشت بدون هيچ شرطي، وسيله ازدواج با دختر شاه برايش فراهم شود.
دانشوري آگاه او را ديد، از احوال درونش باخبر شد، تا ميتوانست او را نصيحت كرد ولي پند دانشور بيفايده بود و نصيحت او اثر نداشت و آنچه عاشق را آرام ميكرد فقط رسيدن به محبوبش بود.
مرد دانشور آخر به او گفت:
«تو كه از حسب و نسب و جاه و مال، شهرت و اعتبار و زيبائي بهرهاي نداري و عشق خواسته تو از محالات است و اكنون كه راه به بنبست رسيده، براي پيدا شدن چارهي درد جز رفتن به مسجد و قرار گرفتن در سلك عابدين راهي نميبينم. مشغول عبادت شو شايد از اين راه به شهرت رسيده و گشايشي در كارت حاصل شود.»
خاركن فقير پند دانشور را به كار بست،كوه و دشت و كار و كسب خويش را رها كرد و به مسجدي كه نزديك شهر بود و از صورت آن جز ويرانهاي باقي نمانده بود آمد و بساط عبادت خود را جهت جلب نظر اهالي در آنجا پهن كرد.
كمكم كثرت عبادت و به خصوص نمازهاي پيدرپي، به تدريج او را در ميان مردم مشهور كرد، آهسته آهسته ذكر خيرش دهان به دهان گشت و همه جا سخن او به ميان آمد.
آري سخن از عبادت و پاكي و ركوع و سجود او در ميان مردم آنچنان شهرت گرفت كه آوازه او به گوش شاه رسيد و شاه با كمال اشتياق قصد ديدار او كرد.
شاه روزي كه از شكار باز ميگشت، مسيرش به كلبهي عابد افتاد،
شاه تصور ميكرد به خدمت يكي از اولياء بزرگ الهي رسيده، تنها كسي كه خبر داشت اين همه عبادت و آه و ناله قلابي و توخالي است خود خاركن بود.
در هر صورت پادشاه سر سخن را با آن جوان باز كرد و كلام را به مسأله ازدواج كشيد، سپس با يك دنيا اشتياق داستان دختر خود را مطرح كرده كه اي عابد شب زندهدار، تو تمام سنتهاي اسلامي را رعايت كردهاي مگر يك سنت مهم و آن هم ازدواج است، ميداني كه رسول اكرم (ص) بر مساله ازدواج چه تأكيد سختي داشت. من از تو ميخواهم به اجراي اين سنت مهم برخيزي و فراهم آوردن وسيلهي آن هم با من، علاوه بر اين من ميل دارم كه تو را به دامادي خود بپذيرم.
جوان بعد از شنيدن سخنان شاه در يك دنيا حسرت فرو رفت و در جواب شاه سكوت كرده و شاه به تصور اين كه حجب و حياء و زهد و عفت مانع از جواب اوست چيزي نگفت، از جوان عابد خداحافظي كرد و به كاخ خود رفت، صبح شد، شاه يكي از دانشوران را خواست و داستان عابد را با او در ميان گذاشت و گفت به خاطر خدا و براي اينكه از قدم او زندگي من غرق بركت شود نزد او رو و وي را به اين ازدواج و وصلت حاضر كن.
عالم آمد و پس از گفتگوي بسيار و اقامه و دليل و برهان و خواندن آيه و خبر، جوان را راضي به ازدواج كرد.
سپس نزد شاه آمد و رضايت عابد را به سلطان خبر داد.
مأموران شاه به مسجد آمدند و با خواهش و تمنا لباس دامادي شاه را به او پوشاندند و او را مانند نگيني در حلقه گرفتند و با كبكبه و دبدبه شاهي به قصر آورند.
وقتي قدم به بارگاه شاه گذاشت و چشمش به آن همه شكوه و عظمت افتاد، غرق در حيرت شد و ناگهان برق انديشه درون جان تاريكش را روشن كرد، به اين مساله توجه نمود، من همان خاركن مسكين و دردمندم، من همانم كه مردم عادي حاضر نبودند سلامم را جواب بدهند، منهمان گداي دل سوختهام كه از تهيهي قرص نان جويي و پارچهاي كهنه عاجز بودم، من همان پريشان عاجز و بينواي مستمندم!
آري جوان بر اساس آيات الهي به فكر فرو رفت، كه من همان خاركنم كه بر اثر عبادت ميان تهي، و طاعت ريايي به اين مقام رسيدم، آه بر من، حسرت و اندوه از من، اگر به عبادت حقيقي و طاعت خالص اقدام ميكردم چه ميشدم؟
در غوغاي پر از آرايش ظاهري دربار، چشم دل خاركن باز شد، جمال دوست در آئينهي دلش تجلي كرد. با قدم اراده و عزم استوار، پاي از دربار بيرون گذاشت و به سوي نماز و عبادت واقعي و بندگي حقيقي خدا حركت كرد.
وقتي نماز ريائي و ميان تهي و الفاظ بيمعني اين گونه براي حل مشكل مدد كند، نماز واقعي و عبادات خالصانه، و طاعت بيريا چه خواهد كرد؟
📚 كتاب طاقدیس مرحوم نراقی
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#داستانک
⭕️ داستان واقعی دانشجویِ ایرانی مقیم اروپا
👈 وقتی امام زمان(عج) اتوبوس حامل مسافر را تعمیر میکنند
❄️ صدای اذان از رادیو بلند شد، جوانی که صندلی کنار من نشسته بود بلند شد و رفت به راننده گفت: نگه دار نمازمان را بخوانیم، راننده با بیتفاوتی جواب داد :
الان که نمیشود، هروقت رسیدیم میخوانی، جوان با لحن جدی گفت: بهت میگویم نگه دار...، سر و صدا بلند شد، دستِ آخر نگه داشت، جوان نمازش را در جاده خواند و آمد کنارم نشست...
🔰پرسیدم از او چه دلیلی دارد آنقدر مهم است برایت نماز اول وقت؟
جوان جواب داد : «آخر من به امام زمان ارواحنافداه تعهد دادهام نمازم را اول وقت بخوانم»، تعجب کردم! پرسیدم چطور!؟
☪ جوان گفت: من در یکی از شهرهای اروپا درس میخواندم،فاصله شهر محل سکونتم تا دانشگاه زیاد بود، بالاخره نوبت آخرین امتحان ترم آخر رسید، برای امتحان با اتوبوس راهی دانشگاه شدم، در میانه راه اتوبوسِ پر از مسافر ناگهان خراب شد، از آنجایی که خیلی امتحان مهمی بود نگرانی زیادی داشتم از اینکه به امتحان نرسم و زحماتم برباد برود، شنیده بودم وقتی به لحظه های بحرانی میرسید که کاری از شما ساخته نیست به امام زمان عج متوسل بشوید...
✅ در دلم گفتم یا امام زمان اگر کمکم کنید قول می دهم به شما نمازم را تا آخر عمرم اول وقت بخوانم، در این هنگام جوان بسیار زیبایی را دیدم که از دور نزدیک اتوبوس شد،با زبان و لهجه خودشان به راننده گفت چه شده، راننده جواب داد :خود به خود خاموش شد، جوان زیبارو مدت کمی مشغول به تعمیر موتور شد،بعد کاپوت را بست و به راننده گفت استارت بزن، اتوبوس روشن شد، همه مسافران خوشحال شدند...
🌀 ناگهـــــــــــان دیدم جوان آمد داخل اتوبوس، مرا به اسم صدا زد و گفت : « تعهدی که به ما دادی یادت نرود ! ، نمازِ اول وقت» ،
بعد از آن رفت و من متوجه شدم او امام زمان بود...
گریه ام بند نمی آمد...
💚 جوان دانشجو یک عهدِ دلی با مولایش بست و پایبند ماند به آن ،
اما مولا جان ببخش اگر عهدها بسته ایم با شما و شکسته ایم همه را،
قبول داریم خوب نبودیم، اما هرجا هم که برویم برمی گردیم به سمت شما،
مانند کبوتران جلدِ گنبد امام رضا،
ببخش بی معرفتی هایمان را آقاجان،
هر چه باشیم و به هر جا برویم دوست داریمت تورا «عشق جان...»
من رشتهی محبتِ تو پاره میکنم
شاید گِره خورد، به تو نزدیک تر شَوَم...
📚برداشتی آزاد از کتاب نماز و امام زمان(عج) صفحه۸۵
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5773731532514527687.mp3
33.39M
🔊 سخنرانی استاد رائفیپور
📝 «چرایی دشمنی با آمریکا»
📅 ۱۳ آبان ۱۴۰۰ - تهران، مسجد جامع نارمک
🎧 کیفیت 48kbps
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#داستانک
✍جوانی در ملأ عام با گستاخی تمام روزهخواری میکرد. او را نزد حاکم شهر آوردند. حاکم از او پرسید: ای جوان! چرا در شهر روزهخواری میکردی؟ چرا از اسلام گریزانی، تا چنان حد که جسارت یافته و در ماه رمضان در پیش چشم همگان روزهخواری میکنی؟ جوان گفت: مرا باور و اعتقاد زیاد به اسلام بود. روزی شیخ شهر را در خفاء در حال معصیت یافتم. برو آن شیخ را مجازات کن که این چنین اعتقاد مرا از من گرفت و مرا روزهخوار کرد. حاکم شهر گفت: روزی دزدی را در شهر گرفتند که از خانههای بسیاری دزدی کرده بود. طبق قانون قضاوت مأموری بر او گماردم تا او را در شهر بگردانند تا هر مالباختهای از او شکایتی دارد نزد من آید. ساعتی نگذشت که جوانی معلومالحال از او برای شکایت نزد من آمد که هرگز او را در شهر ندیده بودم. به رسم قضاوت از او سؤال کردم ای جوان! او از تو چه دزدیده است؟ جوان گفت: یک مرغ و دو خروس!
⚖چون این سخن شنیدم مأمور خویش را امر کردم تا او را هشتاد تازیانه بزند. جوان در حالی که داد و فریاد میکرد، گفت: من برای شکایت نزد تو آمدهام، چرا مرا شلاق میزنی؟! گفتم: وقتی تو را خانهای در این شهر نیست، چگونه تو را مرغ و خروسی باشد که کسی بتواند آن را از تو بدزدد؟ داستان که بدین جا رسید حاکم شهر گفت: ای جوان! تو را نیز هرگز اعتقادی نبوده است که آن شیخ از تو بستاند. هر کس که اعتقاد به خدا را با عمل به آنچه میشنود از خود خدا بستاند و هدایت یابد هیچ کس را توان ستاندن آن اعتقاد از او نیست. تو بجای شناختن خدا در پی شناختن شیخ بودی و بجای خدا شیخ را باور کرده بودی! پس من تو را دو حد جاری میکنم یکی به جرم روزهخواری در ملأ عام و دیگری به جرم کذب و افتراء!!!
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
asoodetar_11.mp3
8.05M
#چگونه آسوده تر زندگی کنیم
#جلسه یازدهم🍃
# واعظ حجت الاسلام پناهیان 🎤
🍃🦋🍃🦋🍃🦋
http://eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
💯بدانیم: فقط و فقط «رضایت امام زمان»... و السلام...👇
حضرت امام رضا علیهالسلام به یونس بن عبدالرحمن فرمودند: ای یونس! وقتی امام تو، از تو راضی باشد، تو را چه باک که مردم دربارهی تو چه میگویند.
❓ ای یونس! اگر در دست تو طلا باشد و مردم تصور کنند که کلوخ (یا سنگ و خاک) است، آيا قضاوت مردم، ارزش طلا را مىکاهد؟
عرضه داشت: خير.
❓امام رضا علیه السلام فرمودند: اگر در دست تو، کلوخی باشد و مردم بگويند که در دست تو طلا است، آيا داوری مردم به آنچه که در دست توست، قيمت میدهد؟
گفت: خير.
⚠️فرمودند: يونس! اگر امام عصر تو از تو راضى بود و تمام دنيا با تو بد باشد، نبايد تأثيری در روحيه تو بگذارد. چون قضاوت مردم، قيمت و ارزش تو را پايين نمىآورد.
#روایت
📜بحارالأنوار (ط - بیروت) ج۲، ص۶۶
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#تشرفات (قسمت اول)
عالم زاهد آقا سید محمد خلخالی فرمودند: سیدی جلیل، که صاحب ورع و تقوی و از پیرمردهای نجف اشرف بود با من رفاقتی داشت. ایشان منزوی بود و زیاد با دیگران مخلوط نمیشد. شبی او را به منزل خود دعوت کردم تا با هم مأنوس باشیم. ایشان هم تشریف آوردند. فردای آن شب را هم نگذاشتم بروند و تا غروب که یک شبانهروز میشد در منزل ما تشریف داشتند. فصل تابستان بود و هوای گرم که طبعاً انسان تشنه می شود، ما هم تشنه شدیم و از مایعات خنک برای رفع عطش می نوشیدیم، اما آن سید جلیل برخلاف ما هیچ اظهار عطش نمی کرد و هرچه را به ایشان تعارف می کردیم مقداری از روی تفنن می نوشید.
✨💫✨
بهمین جهت من عرض کردم: آقا شما در این یک شبانه روز چرا اظهار عطش و تشنگی نمی کنید؟ فرمودند: من تشنه نمی شوم! متحیر ماندم. تا اینکه ده دوازده روز بعد با ایشان به کوفه رفتیم، دیدم آن سید جلیل هیچ تشنه نمی شود. روز آخر که خیال برگشتن به نجف اشرف را داشتیم اصرار زیادی کردم که چرا شما تشنه نمی شوید؟ باید بدانم که اگر دارویی برای رفع عطش پیدا نمودهاید و استعمال میکنید به من هم یاد بدهید تا کمتر آب بخورم. و خلاصه اصرار زیادی کردم. اما ایشان از گفتن سر باز میزدند. پس از آنهمه اصرار فرمودند: بیا کنار شط برویم و قدم بزنیم.
✨💫✨
با هم کنار شط رفتیم، ایشان در حین قدم زدن فرمودند: چهل شب چهارشنبه به نیت تشرف به حضور حضرت ولیعصر ارواحنافداه به مسجد سهله میرفتم. یک اربعین تمام شد و اثری ندیدم. لذا مأیوس شدم و بعد از آن با کمال نومیدی متفرقه میرفتم. شبی از شبهای چهارشنبه که مشرف میشدم هنگام برگشتن مقداری از شب گذشته بود و آبی که خادم مسجد برای زوار تهیه میکرد تمام شده بود. خیلی تشنه شدم شب هم تاریک بود. با همه اینها رو به مسجد کوفه گذاشتم...
#ادامه دارد...
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#تشرفات (قسمت دوم)
شبی از شبهای چهارشنبه که مشرف شدم، هنگام برگشتن مقداری از شب گذشته بود و آبی که خادم مسجد برای زوار تهیه می کرد تمام شده بود. خیلی تشنه شدم شب هم تاریک بود، با همه ی اینها رو به مسجد کوفه گذاشتم و چون مرکبی هم پیدا نمی شد، تاریکی شب و وحشت از دزد و راهزن از یک طرف و زحمت پیاده روی از طرف دیگر، دست به دست هم دادند و با تشنگی و عطش مرا از پا در آوردند. لذا بین راه نشستم و به آن عین الحیاه (چشمه آب حیات) متوسل شدم و عرضه داشتم: یا حجه ابن الحسن ادرکنی. ناگاه دیدم عربی مقابل من ایستاده اند و سلام کردند و به زبان عربی متداول در نجف اشرف فرمود: "مِن مَسجد سَهله تَجی سَیدنَا، تُریدُ تَرویج بِالمَسجدِ الکوفه؟"
✨💫✨
«از مسجد سهله آمده ای و می خواهی به مسجد کوفه بروی؟» با کمال بی حالی و ضعف عرض کردم: بلی. فرمودند: قُم(برخیز) و دست مرا گرفتند و از جایم بلندم کردند. عرض کردم: اَنا عَطشان مَا اَقدِرُ اَمشی؛ «من تشنه هستم و نمی توانم راه بروم.» فرمودند:" خُذ هِذِه التَمرات؛ «این خرما ها را بگیر.» سه دانه خرما به من دادند و فرمودند: این ها را بخور. من تعجب کردم و با خود گفتم: خرما خوردن با عطش چه مناسبتی دارد؟ ایشان به اصرار فرمودند: خُذ اکل: بگیر و بخور. من ترسیدم که تمرّد کنم، با خود گفتم: هر چه امشب به سرم بیاید خیر است. یکی از آن خرماها را به دهان گذاشتم دیدم بسیار معطر است و چون از گلویم پایین رفت انبساط و انشراح قلبی به من دست داد که گفتنی نیست و فوراً عطش و التهابم کم شد.
✨💫✨
دومی را خوردم، دیدم عطرش از اولی زیادتر و انشراح قلب و خنکی آن بیشتر است. تا اینکه سه دانه خرما را خوردم، دیدم عطشم کامل رفع شد. عجیب تر آن که خرماها هسته نداشتند و تا آن وقت چنان خرمایی ندیده و نخورده بودم. بعد هم با ایشان به راه افتادم و چند قدمی برداشتیم. فرمودند: هذا المسجد! این مسجد کوفه است. من متوجه در مسجد شدم، دیدم مسجد شریف کوفه است و از طرفی ملتفت پهلویم شدم با کمال تعجب دیدم آن مرد عرب نیستند. و از آن وقت تاکنون تشنه نشده ام. معلوم می شود مرد عرب خود آن سرور و یا یکی از ملازمین درگاه حضرتشان بوده است.
📗ملاقات با امام زمان در کربلا ص ٢٢٧
📗عبقری الحسان ج١ ص١٩٢
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست