eitaa logo
آرامش دلم تنها خداست
2.1هزار دنبال‌کننده
843 عکس
571 ویدیو
8 فایل
خدایا تنها امیدم تویی که مهربانترین هستی یا ارحم الراحمین #کپی برداری از مطالب کانال با ذکر صلوات بلا مانع می باشد . #تأسیس 15 آذر ماه 99
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃 داستان کوتاه و پندآموز ✍شخصی برای اولین بار یک کلم دید. اولین برگش را کند،  زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و... با خودش گفت: حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادوپیچش کردن...!  اما وقتی به تهش رسید و برگها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده، بلکه کلم مجموعه‌ای از این برگهاست... حکایت زندگی هم این چنین است! ما روزهای زندگی رو تند تند ورق میزنیم و فکر می کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده، در حالیکه همین روزها آن چیزی ست که باید دریابیم و درکش کنیم... و چقدر دیر میفهمیم که بیشتر غصه‌هایی که خوردیم،  نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود...! 💥زندگی، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ﭘﺴﺮﯼ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ شام ﺑﻪ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍنی ﺑﺮﺩ .. ﭘﺪﺭ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺩ ﺭﺳﺖ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﺮرﻭﯼ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ.. ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺍﺭﻥ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﺴﻮﯼ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ، ﻭ ﭘﺴﺮ ﻫﻢ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻮﺩ و در عوض غذا را به دهان پدر میگذاشت.. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻏﺬﺍﯾﺸﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﭘﺴﺮ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺑﺮﺩ، ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﺯﺩ ﻭ ﻋﯿﻨﮏﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ .. ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﺴﻮﯼ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ!! ﭘﺴﺮ ﭘﻮﻝ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﭘﺪﺭ ﺭﺍﻫﯽ ﺩﺭب ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺷﺪ . ﺩﺭ این هنگام ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﺟﻤﻊ ﺣﺎﺿﺮﯾﻦ بلند شد و ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ؛ . ﭘﺴﺮ.. ﺁﯾﺎ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑني ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ؟! . ﭘﺴﺮ ﭘﺎﺳﺦ داﺩ؛ خیر ﺟﻨﺎﺏ . ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﮕﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ . ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﻪ، ﭘﺴﺮم. ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ . ﺩﺭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﭘﺴﺮﺍﻥ.. ﻭ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺪﺭﺍﻥ.. و ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﻣﻄﻠﻖ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺣﺎﮐﻢ ﺷﺪ.. 🖤✨ دسته گلی از صلوات وفاتحه نثارِ روح تمام پدران و مادران آسمانی ياد كنيم تا يادمان کنند روحشان شاد و یادشان گرامی.🖤 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷استاد رائفی پور: 🔸خداوند زمان را میداند! مثلاً فرض کنیم خدا در نظر گرفته اینطور که اینا دارن پیش میرن مثلا ۵۰ سال دیگه‼️ 🗣حالا اگر یه نفر بیاد به شما بگه: 👈اگر تو یکی تکه تکه بشی، خداوند یک دقیقه اون ظهور را نزدیک میکنه یعنی ۵۰ سال میشه، ۴۹ سال و ۳۶۴ روز و ۲۳ ساعت و ۵۹ دقیقه⏰ چندتاتون حاضرید تیکه پاره بشید که اون ظهور بیفته نزدیکتر⁉️ نمیخوام جواب بدید! گناه نکن❌ بعضی از گناهانِ تو، ۲ ساعت ظهور عقب میندازه... چطور حیا نمیکنی وقتی پرونده ات را میبرن پیشِ ولی معصوم... یکی از بَکّائین امام زمان است بخشی از گریه اش به خاطر حالِ شیعیانش است... برای امام زمان چیکار کنیم❓ 🚫گناه نکن جامعه مون اصلاح بشه 💥بسیاری از مشکلاتی که ما در کشورمون داریم نه به خاطر آمریکاست❗️ نه به خاطر اسرائیله❗️ به خاطر چیه⁉️ 👈خودمونیم👉 قدرت طلبی های بعضی از آقایون♨️ 🇮🇷🌷حیا نمیکنی از اون جوونایی که رفتن تیکه تیکه شدن که تو بیای اینجوری رو خونِ اینا راه بری نمیترسی از اون دنیا... ✅خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️ 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*مجلس ترحیم خودم* سهراب سپهری ♈بعد مرگم شده بود... آمدم مجلس ترحیم خودم ، همه را می دیدم همه آنها که نمی‌دانستم عشق من در دلشان ناپیداست ♈واعظ از من می‌گفت... از نجابت‌هایم، از همه‌ی خوبیها و به خانم‌ها گفت : اندکی آهسته تا که مجلس بشود سنگین‌تر... راستی این همه اقوام و رفیق !!؟؟ من خجل از همه‌شان ! من که یک عمر گمان می‌کردم تنهایم و نمی‌دانستم من به اندازه یک مسجد پر از آدم ، دوستانی دارم ♈همه شان آمده‌اند! چه عزادار و غمین... من نشستم به کنار همه شان وه چه حالی بودم ، همه از خوبی من می‌گفتند حسرت رفتن ناهنگامم ، خاطراتی از من که پس از رفتن من ساخته‌اند از رفاقت‌هایم ... از صمیمیت دوران حیات یک نفر گفت: چه انسان شریفی بودم دیگری گفت فلک گلچین است ♈یک نفر هم می‌گفت : "من و او وه چه صمیمی بودیم" !! و عجیب است مرا ، او سه سال است که با من قهر است... !! ♈یک نفر ظرف گلابی آورد و کتاب قرآن که بخوانند کتاب و ثوابش برسانند به من گرچه برداشت رفیق ، لای آن باز نکرد ... و ثوابی که نیامد بر من ♈آن که صدبار به پشت سر من غیبت کرد آمد آن گوشه نشست ... من کنارش رفتم اشک در چشم ، عزادار و غمین ، خوبی‌ام را می‌گفت چه غریب است مرا ... ! ♈آن ملک آمد باز... آن عزیزی که به او گفتم من: « فرصتی می‌خواهم » خبرآورد مرا: « می‌شود برگردی... مدتی باشی ، در جمع عزیزان خودت... نوبت بعد ، تو را خواهم برد... ♈روح من رفت کنار منبر... و چه آرام به واعظ فهماند: اگر این جمع مرا می‌خواهند، فرصتی هست مرا... می‌شود برگردم... ♈من نمی‌دانستم این همه قلب مرا می‌خواهند ! باعث این همه غم خواهم شد روح من طاقت این موج پر از گریه ندارد هرگز... زنده خواهم شد باز واعظ آهسته بگفت : « معذرت می‌خواهم خبری تازه رسیده‌ست مرا گوئیا شادروان مرحوم ، زنده هستند هنوز » ! خانمی جیغ کشید و غش کرد و عزیزی به شتاب ، مضطرب ، رفت که رفت... یک نفر گفت: « که تکلیف مرا روشن کن اگر او مرد، خبر فرمایید سوگواری بکنیم ! » ♈عهد ما نیست به دیدار کسی، کو زنده است دل او شاد کنیم کار ما شادی مرحومان است !!! واعظ آمد پایین... مجلس از دوست تهی گشت عجیب ! صحبت زنده شدن چون گردید ، ذکر خوبی‌هایم همه بر لب خشکید... ♈ملک از من پرسید: « پاسخت چیست ؟ بگو ! تو کنون می‌آیی !؟ یا بدین جمع رفیقان خودت می‌مانی!!؟؟ » ♈چه سوال سختی ! بودن و رفتن من در گرو پاسخ آن... زنده باشم بی‌دوست ؟ مرده باشم با دوست ؟ زنده باشم تنها !؟ مرده در جمع رفیقان، عزیز!؟ من که در حیرتم از کرده‌ی این مردم نیز...!!! ♈کاش باور بکنیم کاش بیدار شویم خوب اندیشه کنیم معنی واقعی آمدن و رفتن چیست ؟ ای کاش دلی شاد کنیم تا زمانی که هنوز زنده اندر برِ ماست... 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💟 قصه ای واقعی است که یکی از معلمین روایت می کند ؛ دو مرد از وزارت آموزش و پرورش آمده بودند برای بازرسی و تهیه گزارش از کار معلمان که در کلاس آن معلم حضور یافتند . در این هنگام و جلوی آن دو مرد یکی از دانش آموزان از معلمش پرسید :چرا درس زبان عربی اینقدر مشکل است ؟ ((معلم داشت برای آنان صحبت می کرد و این دانش آموز داد زد و چنین گفت)) معلم لحظه ای سکوت کرد سپس گفت : اگر این طور است اشکالی ندارد درس را به بازی تبدیل می کنم ! دانش أموزان خوشحال شدند و معلم را نگریستند تا ببینند چگونه درس را به بازی تبدیل می کند ! معلم روی تخته یک شیشه که بالای آن تنگ می شد کشید 🍶 سپس درون آن خروسی🐔 رسم کرد ، و روبه دانش آموزان کرد و گفت : چه کسی می تواند راه حلی بیابد برای اینکه این خروس را از شیشه بیرون بیاوریم ؟ به شرطی که شیشه نشکند و خروس را هم نکشیم ! دانش آموزان همه تلاشهای خود را کردند اما هیچ کدام به راه حلی نرسید و آن دو مرد نیز با دقت کار دانش آموزان را دنبال می کردند که عاقبت همه دانش اموزان راه حل هایشان به شکست می انجامید . درآخر یکی از دانش آموزان ناامیدانه فریاد زد : آقا معلم این خروس بیرون نمیاد الا با شکست شیشه یا کشتنش ! معلم گفت : نه ، نباید از دوشرط گذشت ! دانش آموز گفت : پس به آن کسی که آن خروس را داخل شیشه کرده است باید گفت چگونه این کار را کرده همانگونه نیز آن را بیرون بیاورد ! دانش آموزان خندیدند ...اما خنده شان زیاد طول نکشید چون معلم گفت : درست است ، درست است ! این جواب درست است ، هر کسی آن را در شیشه قرار داده همانکس باید بیرونش بیاورد ، و شما نیز همچنین !! وقتی درس عربی را برداشتید که بخوانید همان خروس را در شیشه کردید که این درس سخت است ،این را در عقل خود جای دادید ... وقتی درس عربی را برداشتید آن را آسان بردارید در ذهنتان تا بتوانید آن را آسانتر بخوانید ، آن را جزو درسهای ساده بردارید ... 🌟 این حکایت بسیاری از کارهای ما و اندیشه های ماست ، وقتی کاری را شروع کردی بسم الله وتوکل برخدا بگو ، سپس بر هر گونه مشکلی غلبه خواهی کرد ، فقط اینگونه خروس را از شیشه خارج خواهی کرد 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda