هدایت شده از رفاقت با امام زمان(عج)
2_144189955939460203.mp3
27.62M
🎙 صحبتهای مهم استاد #رائفی_پور درباره حواشی پیشآمده اخیر پیرامون مهاجران افغانستانی
🗓 مهر ۱۴۰۲
✅ سخنرانی های استاد رائفی پور 👇
🍃
❤️🍃 @bakhooda ✨
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
14.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅اصلا کاری نداریم که شما به برخی مسئولان اشکال و انتقاد دارید یا ندارید
با هر سلیقهی سیاسی که هستید؛
🎥چنددقیقه کوتاه وقتبگذارید و این داستان باعنوان «غیر عادی» را تا آخرببینید
🎞روایتگر داستانی از آینده برخی خانوادهها و جامعه بدون رعایت هنجارها
بیایید خیال کنیم که سالها گذشت...
مرزای پوشیدگی کم کم شکست...
🍃
🦋🍃 @takhooda
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
هدایت شده از رفاقت با امام زمان(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیه مشکل گشا
🍃
❤️🍃 @bakhooda ✨
#همنشین
✅آقا امیرالمؤمنین علیہالسلام:
دوست، مانند وصله بر لباس است
پس آن را همانند و (همرنگ) خود انتخاب کن!
📚غررالحڪم ۱۱۷۹
✅پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
بهترین دوستان کسی است که هرگاه
خدا را یادنمودی تورا یارےکندوچون
خدارا فراموش نمودے به یادت آورد.
📚نهج الفصاحه_ح۱۴۷۹
🎋🎋🦋🎋🦋
@Lootfakhooda
#تشرفات (قسمت اول):
💥آیةالله سید مسلم موسوی خلخالی نقل کرده اند که:
در محضر مبارک حضرت آیةالله بروجردی بودیم که به ایشان عرض شد: خانمی که اخیرا از عتبات عالیات برگشته اند، اصرار دارند برای بیان مطالبی به محضر مبارکتان برسند. آقا پس از مکثی فرمود؛ اگر اصرار دارند اشکالی ندارد، بیایند، پس از لحظاتی خانمی با وقار و حجاب کامل به محضر آیةالله برجردی مشرف شده و اظهار داشت:
✨💫✨
با جمعی از مؤمنین به زیارت عتبات مقدسه در عراق رفته بودیم، پس از زیارت حضرت سیدالشهداء علیه السلام و سایر شهداء مشتاق زیارت مرقد جناب حر شدم و چون نمیخواستم کسی را برای همراهی خود مجبور کنم، تصمیم گرفتم به تنهایی آنجا مشرف شوم، کنار خیابان ایستاده بودم که یک تاکسی جلوی پای من ترمز کرد، از راننده درخواست کردم دربست مرا به بارگاه جناب حرّ برساند، راننده موافقت کرد و من در صندلی عقب نشستم.
✨💫✨
پس از طی مسافتی در خارج ازشهر، ناگاه تاکسی به راه انحرافی رفت و در یک جادهٔ سربالایی حرکت کرد. من از خلوت بودن جاده و انحراف مسیر احساس ترس کردم و گفتم چه اشتباهی کردم که به تنهایی آن هم در کشور بیگانه، ماشین دربست گرفتم. سخت ترسیده بودم، اگر میخواستم فریاد هم بکشم کسی صدای مرا نمی شنید، هیچ راه گریزی نداشتم، ناچار خود را به دست تقدیر سپردم، راننده در یک نقطه بلندی ماشین را نگه داشت و با اشارهٔ سر و دست به من فهماند که ماشین خراب شده و می رود که از پایین تپه کسی را برای تعمیر ماشین بیاورد. پس از لحظاتی دیدم به همراه دو مرد عرب به سمت تاکسی می آیند...
#ادامه دارد.
🎋🎋🦋🎋🦋
@Lootfakhooda