✨✨✨✨✨✨
🌹 در محضر استاد 🌹
" مرحوم آیت حاج آقا مجتبی تهرانی
🌱با نیت کار کن
1⃣مثلا در حمام خودت را به این نیت بشوی که داری نفست را از صفات رذیله و از هوی و هوس و آرزوهای دور و دراز می شویی .
، دیدید آدم گرسنه ، چه با نشاط غذا می خورد؟ آدمی که خوابش می آید
چه با نشاط می خوابد و لذت می برد؟ عبادت هم نشاط می خواهد. ماها
برای عبادت کسل هستیم. لذا مقید باشید غسل نشاط انجام دهید.
( طبق این سخن آیت الله مجتهدی هر وقت که به استحمام یا حمام میروید
غسل توبه و غسل نشاط انجام دهید)
🔹🔷🔹🔷🔹
2⃣سرت را با این نیت اصلاح کن که داری گناهان و خیالات باطل را از وجودت قیچی می کنی .
سرت را به نیت شانه کردن سر یک یتیم شانه کن .
خانه را که جارو میزنی و لباس ها را که می شویی ، به نیت بیرون ریختن دشمنان اهل بیت علیهم السلام از زندگی و وجودت انجام بده .
چند وقت که با نیت کار کردی ، آن وقت ببین که نور همه فضای زندگی ات را پر می کند و راه سیرت باز می شود .
🔹🔷🔹🔷🔹🔷
3⃣هر وقت گرفتار داشتید به سجده بیفتید و ذکر یونیسیه را بگویید .
لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین .
. نگران کردن پدر و مادر ولو یک دقیقه گناه است . اگر می خواهی به منزل دیر بروی ، زنگ بزن اطلاع بده تا نگران نشوند .
. بی خود این طرف و آن طرف نرویم هیچ کس غیر خدا کاره ای نیست .
📚برگرفته از سخنان
" مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی "
https://eitaa.com/joinchat/1130168404C9e93fa7632
•••
بزرگم میگه↓🌱
شکرگزاری قـوی ترین داروی ضد افسردگی است، حیفــ که یادمان رفته
بسیاری از آنچه امروز داریـم
همان دعاهایـی بود کـه فکر میکردیـم خدا آنها را نـمیشنود
#چهخوبگفتن :)
https://eitaa.com/joinchat/1130168404C9e93fa7632
∞♥∞
#حرفقشنگ
برای علاقه مند شدن به خدا چه کنیم؟🍁
برای اینکه بتوانیم دل را از علاقه به خدا پر کنیم
اول باید دل را از علاقه به خیلی چیزا خالی کنیم.
دل کندن از دنیا سخت است،
ولی پس از آن دل بستن به خدا خیلی آسان است...
تا دل بریدن از دنیا را شروع کنی ؛
خدا هم دلبری را آغاز می کند ...
#استادپناهیان 🌱
https://eitaa.com/joinchat/1130168404C9e93fa7632
🌺🍂🌺🍃🌺
🍂🌺🍃🌺
🌺🍃🌺
🍃🌺
#عشق_چمران
🔵لیلی و مجنون🔵
آن شب قرار بود مصطفی تهران بماند، عصر بود و من در اتاق عمليات نشسته بودم که ناگهان در باز شد و مصطفی وارد شد!
تعجب کرده بودم. مرا نگاه کرد و گفت: "مثل اينکه خوشحال نشدی ديدی من برگشتم؟ من امشب برای شما برگشتم."
گفتم: "نه، تو هيچ وقت به خاطر من برنگشتی. برای کارت آمدی."
با همان مهربانی گفت: "... تو می دانی من در همه عمرم از هواپيمای خصوصي استفاده نکردم ولي امشب اصرار داشتم برگردم، با هواپيمای خصوصی آمدم که اينجا باشم."
گفتم: "مصطفی من عصر که داشتم کنار کارون قدم می زدم احساس کردم اينقدر دلم پُر است که می خواهم فرياد بزنم. احساس کردم هر چه در اين رودخانه فرياد بزنم، باز نمی توانم خودم را خالي کنم. آن قدر در وجودم عشق بود که حتی تو اگر می آمدی نمی توانستی مرا تسلی بدهی."
خنديد و گفت: "تو به عشقِ بزرگتر از من نياز داری و آن عشق خداست. بايد به اين مرحله از تکامل برسی که تو را جز خدا و عشق خدا هيچ چيز راضی نکند. حالا من با اطمينان خاطر می توانم بروم...."
👈شهيد مصطفی چمران
📚نيمه پنهان ماه، ص۴۴
https://eitaa.com/joinchat/1130168404C9e93fa7632
❇️ گوهر #ایمان_به_خدا و ایمان به #انبیاء_خدا بسیار پاک و مقدّس است؛ شریفترین گوهر عالم وجود است.
💎 اگر تمام عالم را پر از برلیان کنید، همه فانی میشود، امّا یک دل پر از ایمان دیگر فنا و زوال ندارد.
💖 آن وقت خدا این گوهر به این عظمت را در هر دل ناپاکی نمیگذارد؛ خیلی باید آن دل #طهارت داشته باشد، خیلی باید آن روح، پاکیزه و پسندیده باشد تا خداوند او را نامزد #بندگی خودش کند.
📚 برگرفته از کتاب مصباح الهدی
https://eitaa.com/joinchat/1130168404C9e93fa7632
4_958328021167636879.mp3
2.72M
هواهای نفسانی و
آرزو های طولانی
همه رو تهدید میکنه...
این روزها محتاج شنیدن و تامل و تفکر و عمل به این نوع حرفها هستیم
خیلیامون بعد یک عمر تقلا و دویدن و نرسیدن به این نتیجه میرسیم
بعصی وقتا میشه میانبر هفتاد ساله زد و مسیر رو درست رفت و به نتایجی رسید که بعد از هفتاد سال نمیشه رسید
واقعا از کجا آمده ایم
آمدنمان بهر چه بود
به کجا میریم...
📢 استاد عالی
✨ @Lootfakhooda ✨
4_289885471863996913.mp3
4.43M
#استاد_عالی
شخصا هر وقت تو مشکلات دنیوی کم آوردم با گوش دادن به این فایل استاد عالی آروم و صابر و شاکر شدم
صمیمانه دوست دارم شما هم گوش بدید این فایل صوتی رو
خیلی دلنشین و تاثیرگذاره👌
✨ @Lootfakhooda ✨
#داستانک_معنوی
🍃حضرت داوود علیه السلام عرض کرد: پروردگارا! همنشین مرا در بهشت به من معرفی کن و نشان بده.
خداوند فرمود: مَتّی (پدر حضرت یونس) همنشین تو در بهشت است.
🍃داوود اجازه خواست به دیدار متّی برود، خداوند به او اجازه داد. او با فرزندش سلیمان به محل زندگی متی آمدند. خانه ای را دیدند که از برگ خرما ساخته شده بود.
پرسیدند: متی کجا است؟ گفتند: در بازار است.
هر دو به بازار آمدند و از محل او پرسیدند.
در جواب گفتند: او در بازار هیزم فروشان است. به سراغ او رفتند.
عده ای گفتند: ما هم منتظر او هستیم.
داوود و سلیمان به انتظار دیدار و نشستند و او در حالی که پشته ای از هیزم بر سر داشت.
مردم به احترام او برخاستند و پشته را از سر او بر زمین نهادند.
🍃متی پس از حمد خدا هیزم را در معرض فروش گذاشت و گفت:
چه کسی جنس حلالی را با پول حلال می خرد؟
یکی از حاضران هیزم را خرید. داوود و سلیمان به او سلام کردند. متی آن ها را به منزل خود دعوت کرد و با پول هیزم مقداری گندم خرید و به منزل آورد، سپس آن را با آسیاب آرد کرد و خمیر نمود، آن گاه آتش افروخت و مشغول پختن نان شد.
🍃در آن حال با داوود و سلیمان به گفت و گو پرداخت تا نان پخته شد. مقداری نان در ظرف چوبی گذاشت و کمی نمک بر آن پاشید و ظرفی پر از آب هم در کنارش نهاد و دو زانو نشست و همگی مشغول خوردن آن شدند.
🍃متی لقمه ای برداشت، وقتی خواست آن را در دهان بگذارد گفت:
🍃بسم الله و هنگامی که خواست ببلعد گفت: اَلْحَمْدُلِلَّه و این عمل را در لقمه های بعدی نیز تکرار کرد، آن گاه با نام خدا کمی آب میل کرد و هنگامی که خواست آب را بر زمین بگذارد، خدا را ستود و گفت: الهی! چه کسی را مانند من نعمت بخشیدی و درباره اش احسان نمودی؟ چشم بینا، گوش شنوا و تن سالم به من عنایت کردی و نیرو دادی تا توانستم نزد درختی آن را نه، کاشته ام و نه در حفظ آن کوشش نموده ام بروم و آن را وسیله روزی من قرار دادی و کسی را فرستادی که آن را از من خرید و با پول آن، گندمی خریدم که آن را نکاشته بودم و آتش را مسخرم ساختی تا با آن نان بپزم و با میل و رغبت آن را بخورم تا در عبادت و اطاعت تو نیرومند باشم، خدایا! تو را سپاسگزارم.
🍃پس از آن، مدتی گریست. در این موقع داوود به فرزندش سلیمان فرمود:
فرزندم! بلند شو برویم، من هرگز بنده ای مانند این شخص ندیده بودم که نسبت به پروردگار سپاسگزارتر و حق شناس تر باشد.
📚داستان های بحار، ج 4، ص 214 -218
✨ @Lootfakhooda ✨
✨✨❤️✨✨
زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد.
مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت.
روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت: حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و برزن می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی، من زر و زیور می خواهم!
مرد در خانه را باز کرد و روبه زن می گوید: برو هر جا دلت می خواهد!
زن با نا باوری از خانه خارج شد، زیبا و زیبنده!
غروب به خانه آمد .
مرد خندان گفت: خوب! شهر چه طور بود؟ رفتی؟ گشتی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد .
زن متعجب گفت: تو از کجا می دانی؟
مرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید!
زن باز هم متعجب گفت : مگر مرا تعقیب کرده بودی؟
مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت: تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یکبار که در کودکی چادر زنی را کشیدم!
✨ @Lootfakhooda ✨