گرفتار شدهام، اما لبخندی به لب دارم
زیرا پیکر به زنجیر کشیده شدهی روح خویش برای احدی ارزش ندارد.
گرفتار شدهام با دستانی خونی، خونی که با دشواری میتوان تشخیص داد خون خویش است یا دیگران.
گرفتار ماندهام در خزان؛
گرفتار ماندهام در محبس افکار خویش، خزان گیتی به سر رسیده است، گویی گرفتار ماندهام در خزان خود.
من ناتوان ز یاد کسی گشتم، ای طبیب
آن دارویـم بـده که فـرامــوشی آورد ...
ميان خاطرات بیشمارمان
اى آشنا
به بودنت ادامه بده
از اولين آغوش
هزار شب هم كه بگذرد
باز ستاره بیقرار و
مهتاب بیقرار و
اين دل بیقرار است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••اسکار تلخ ترین سال... میرسه به سال ۱۴۰۳••