این زندگی توئه،
اگه دوست داری اون مانتو رو با اون شلوار ست کنی، بکن!
مهم نیست رنگاشون به هم نمیاد و مردم مسخرت میکنن!
واقعیتش اینه به اونا هیچ ربطی نداره.
اگه اون بلوز رو توی لباسای قدیمیت پیدا کردی و دوست داشتی دوباره
بپوشیش بپوشش!
مهم نیست که مردم بهت میگن دِمُده!
اگه میری کافی شاپ و دوست داری اون شیک توت فرنگی پر از خامه رو سفارش بدی، بده!
مهم نیست که طرف مقابلت اسپرسو سفارش داده.
اگه دوست داری بلند بخندی،بخند!
اگه کفش پاشنه بلندت وسط مهمونی جوری پات رو زد که گریت گرفت
درش بیار!
مهم نیست اگه بقیه ازت قد بلندتر باشن.
این زندگی توئه
و تو فوق العاده تر از اون هستی که نظر دیگران برات مهم باشه.
و پیشنهادم بهت اینه:
دقیقاً وسط شک و تردیدت
برای انجام دادن و ندادن کارهایی که دوست داری به خودت محکم بگو
« این زندگی منه. »
@Loveyoub
انسان که غرق شود قطعا می میرد
.،چه در دریا
،چه در رویا
،چه در دروغ
،چه در گناه،
چه در خوشی،
چه در حسد،
چه در بخل
،چه در کینه
و چه در انتقام.
مواظب باشیم غرق نشویم
@Loveyoub
امروز یه پیرزن
به ماشین نیروی انتظامی میگفت دربست
دوس دارم همینقدر از دنیا بی خبر باشم ...
@Loveyoub
دلتنگیپیراهن نیست که عوضش کنی
و حالت خوب شود
دلتنگی گاهی،
پوست تن آدمی ست!
@Loveyoub
روزی مردی از بازار عطرفروشان میگذشت، ناگهان بر زمین افتاد و بیهوش شد. مردم دور او جمع شدند و هر کسی چیزی میگفت، همه برای درمان او تلاش میکردند. یکی نبض او را میگرفت، یکی دستش را میمالید، یکی کاه گِلِ تر جلو بینی او میگرفت، یکی لباس او را در میآورد تا حالش بهتر شود. دیگری گلاب بر صورت آن مرد بیهوش میپاشید و یکی دیگر عود و عنبر میسوزاند. اما این درمانها هیچ سودی نداشت. مردم همچنان جمع بودند. هرکسی چیزی میگفت. یکی دهانش را بو میکرد تا ببیند آیا او شراب یا بنگ یا حشیش خورده است؟ حال مرد بدتر و بدتر میشد و تا ظهر او بیهوش افتاده بود. همه درمانده بودند. تا اینکه خانوادهاش باخبر شدند، آن مرد برادر دانا و زیرکی داشت او فهمید که چرا برادرش در بازار عطاران بیهوش شده است، با خود گفت: من درد او را میدانم، برادرم دباغ است و کارش پاک کردن پوست حیوانات از مدفوع و کثافات است. او به بوی بد عادت کرده و لایههای مغزش پر از بوی سرگین و مدفوع است. کمی سرگین بدبوی سگ برداشت و در آستینش پنهان کرد و با عجله به بازار آمد. مردم را کنار زد، و کنار برادرش نشست و سرش را کنار گوش او آورد بگونهای که میخواهد رازی با برادرش بگوید. و با زیرکی طوری که مردم نبینند آن مدفوع بد بوی را جلو بینی برادر گرفت. زیرا داروی مغز بدبوی او همین بود. چند لحظه گذشت و مرد دباغ بهوش آمد. مردم تعجب کردند و گفتند این مرد جادوگر است. در گوش این مریض افسونی خواند و او را درمان کرد.
@Loveyoub
سـلامـتـی اونـی کـه . . .
۲۴ سـاعـتـه بـرامـون کـار کـرد
حـقـوقـم نـخـواسـت . . .
مـی گـفـت :
خـوشـبـخـت بـشـی ، خـسـتـگـیـم در مـیـره
مـــادر رو مـی گـم . . .
قـربـانـت بـرم مـ❤ـادر..
@Loveyoub
در مدتی که در این دنیا هستید به معنای واقعی کلمه زندگی کنید.
تكرار مي كنم : "زندگي كنيد........
هر چیزی را تجربه کنید.
مراقب خودتان و دوستانتان باشید.
خوش بگذرانید، دیوانگی کنید، عجیب باشید.
بیرون از خانه بروید، تلاش کنید وشکست بخورید.
چون به هر حال این اتفاق می افتد پس بهتر است از آن لذت ببرید.
موقعیت یادگیری از شکست هایتان را از دستت ندهید.
دلیل مشکل را پیدا کنید واز بین ببریدش.
سعی نکنید کامل باشید!!! اصلا ، اصلا !
فقط سعی کنید یک نمونه عالی باشید
از انسانیت.
يك انسانِ عالي خوشبخت زيبا.شاد..🌺🌹
@Loveyoub
دیوانِه تَرین
دلبَر این شَهر تو بودی
ای وای بِه حال
دلِ دیوانِه پَسَندَم...
@Loveyoub
در وداع هر دیدار
پی واژهای میگردم به جای خداحافظ
تا با آن بباورانم به خود
که دوباره دیدنت محال نیست !
حرفی شبیه میبینمت تا بعد
به امید دیدار ...
حرفی که نجاتم دهد
از هراس دوباره ندیدن تو ...!
@Loveyoub
وفادارتر از خدا سراغ ندارم به رسم همین وفاداری است که تو را به او میسپارم.
شب خوش
@Loveyoub
در قلب خود
باور داشته باشید
که حادثه ای شگفت انگیز
قرار است اتفاق بیفتد
باورکنیدهمان میشود که باوردارید
عاشق زندگی تان باشید
شبتون پر از آرامش
@Loveyoub