eitaa logo
مُهمَل
37.1هزار دنبال‌کننده
867 عکس
571 ویدیو
14 فایل
- مگذار درد دل کنم و دردسر شود . . . ! * ثبت لحظاتِ زندگی با نگاهی شاعرانه * اینجا با هم «شعر» می‌خوانیم؛ ارسال اشعار. @Hamrah403 شنوای پیشنهادات و .. تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1368916683C307beb6d91
مشاهده در ایتا
دانلود
تو خواهی رفت، دیگر حرف چندانی نمی ماند چه باید گفت با آن کس که می دانی نمی ماند؟!
بمان و فرصت قدری تماشا را مگیر از ما تو تا آبی بنوشانی به من، جانی نمی ماند
برایم قابل درک است اگر چشمت به راهم نیست برای اهل دریا شوق بارانی نمی ماند
[ همین امروز داغی بر دلم بنشان که در پیری برای غصه خوردن نیز دندانی نمی ماند.. ]
اگر دستم به ناحق رفته در زلف تو معذورم! برای دستهای تنگ، ایمانی نمی ماند…
اگر اینگونه خلقی چنگ خواهد زد به دامانت به ما وقتی بیفتد دور، دامانی نمی ماند
بخوان از چشم های لال من، امروز شعرم را … که فردا از منِ دیوانه، دیوانی نمی ماند
:حسین زحمتکش
Maha_ماها_Gham_غم_Music_By_Dark_Life_Note_Maha_Mix_Sh (1).mp3
5.09M
* شعر خوانی استاد ابتهاج.
مُهمَل
* شعر خوانی استاد ابتهاج.
از عهد ِ آدم تا من که هر دم غم بر سر ِ غم می گذارم آن غمگسار ِ غمگساران را به جان خواندیم وز راه و بی راه عاشق وش از قرنی به قرنی سوی او راندیم وان آرزوانگیز ِ عیار هر روز صبری بیش می خواهد ز عاشق دیدار را جان پیش می خواهد ز عاشق وانگه که رویی می نماید یا چشم و ابرویی پری وار بازش نمی دانند نقشش نمی خوانند دل می گریزانند ازو چون وحشتی افتاده در آیینه ی تار ! هرگز نیامد بر زبانم حرف ِ نادلخواه اما چه گفتم ؟ هر چه گفتم ، آه پای سخن لنگ است و دست واژه کوتاه است از من به من فرسنگ ها راه است خاموشم اما دارم به آواز ِ غم خود می دهم گوش وقتی کسی آواز می خواند خاموش باید بود غم داستانی تازه سر کرده ست اینجا سراپا گوش باید بود : درد از نهاد ِ آدمیزاد است ! آن پیر ِ شیرین کار ِ تلخ اندیش حق گفت ، آری آدمی در عالم ِ خاکی نمی آید به دست ، اما این بندی ِ آز و نیاز ِ خویش هرگز تواند ساخت آیا عالمی دیگر ؟ یا آدمی دیگر ؟ ... ای غم ! رها کن قصه ی خون بار ! چون دشنه در دل می نشیند این سخن اما من دیده ام بسیار مردانی که خود میزان ِ شأن ِ آدمی بودند وز کبریای روح برمیزان ِ شأن ِ آدمی بسیار افزودند آری چنین بودند آن زنده اندیشان که دست ِ مرگ را بر گردن ِ خود شاخ ِ گل کردند و مرگ را از پرتگاه ِ نیستی تا هستی ِ جاوید پُل کردند ای غم ! تو با این کاروان ِ سوگواران تا کجا همراه می آیی ؟ دیگر به یاد ِ کس نمی آید آغاز ِ این راه ِ هراس انگیز چونان که خواهد رفت از یاد ِ کسان افسانه ی ما نیز ! با ما و بی ما آن دلاویز ِ کهن زیباست در راه بودن سرنوشت ِ ماست روز ِ همایون ِ رسیدن را پیوسته باید خواست ای غم ! نمی دانم روز ِ رسیدن روزی ِ گام ِ که خواهد بود اما درین کابوس ِ خون آلود در پیچ و تاب ِ این شب ِ بن بست بنگر چه جان های گرامی رفته اند از دست ! دردی ست چون خنجر یا خنجری چون درد این من که در من پیوسته می گرید در من کسی آهسته می گرید.. *شاعر : هوشنگ ابتهاج
* هرگز گمان مبر که دلم را شکسته ای با هر قدم که دور شدی استخوان شکست ...
enc_16703597354834100571623.mp3
6.84M
* زهرای حیدر، بعد تو دنیا نمی‌سازه به ما دنیای حیدر...