عـادتبھگنـاهمثلخوابیدندرتختِگرم
ونرممیمونـہ !!
خوابیدندراونراحت ؛ امابلندشدنبسیارسختھ !!!
•❰#تلنگر!❱•
≺#تلنگر!.≻
≺#به_خودمون_بیاییم⛓≻
ـــ ـــ ـــ ـــــــــــــــــــــ
تاحالابهمُردَنتـونفڪرڪردین
چنـددقیـقہفڪرڪنیم...
خُـبچےداریـم
اعمالمونطورےهستکهشرمندهنشیم
رفیـقهیچڪسنمیـدونہ
۱۰دقیقہبعـدزندهسیـانھ
حالاڪہهستیم خـوبباشیـم
دیگھدروغنگیـم،دیگہدلنشڪنیم...
امامزمـانُدیگھتنہـانذاریـم...(:
[پشیمونیازگناه
گناهرومحومیکنه...]
پشیمونشو
دیگهانجامشنده
وجبرانکن
+اونوقت
درآغوشخداخواهیبود....🕊
<#گناه_نکنیم❌>
~•°|♥️🔗|°•~
#یــاصاحبنا💛✨
اۍڪاش ..☔️
آخـر🌱
تماماخبارهاۍ💭
رادیـووتـلویزیون📺
وفضاۍمجازۍ📲وروزنامہها🗞
دربــاره ڪرونا🌡
بہ...↓
#اللہمعجللولیکالفرج😍⛓
پیونـدمےخورد🎈
اۍڪاش ...☔️
درڪناردرد🤕
از درمان هـمحرفےبــود💔
اللّٰھُمعـجللولیڪالفࢪج•|🍒🌺|
#امام_زمان
#تلنگـر 💥
اۍڪاشࢪوآینہبغل‴مآشینزندگیمون‴ نوشتہبود:
قیامتازآنچہفڪࢪمۍڪنیدبہشمآ نزدیڪتࢪاست…
لطفابااحتیآطعملڪنید…⚠️⁉️
حآلااینکہبخوآیمࢪوۍشیشہ
عقبمآشین بنویسیم‴یآمھدی‴ بمآند…
تآکےمھدۍ(عج)بآیدانتظآࢪبڪشہ
تآمابہخودمونبیآیموگنآهنڪنیم
#بهخودمونبیاییم...)) 🚶♀
✍ شاگردی از عارفی خواست
که او را موعظه کند.
عارف گفت : مرنج و مرنجان!
شاگرد پرسید:
مرنجان را فهمیدم یعنی کسی را
اذیت نکنم ولی «مرنج» یعنی چی؟
چهطور میتوانم ناراحت نشوم !؟
مثلا وقتی بفهمم کسی مرا غیبت کرده
یا فحش داده ، چهطور نباید برنجم؟
عارف پاسخ داد :
علاج آن است که خودت را کَسی ندانی و اگر خودت را کسی ندانستی دیگر نمیرنجی!
داستانی زیبا و پند آموز از مولانا
اندر حکایت شکر وناشکریهای ما آدم ها
پیرمردتهیدستی زندگی را در فقر و تنگدستی میگذراند
و به سختی برای زن و فرزاندانش قوت و غذایی ناچیز فراهم میساخت
از قضا یکروز که به آسیاب رفته بود
دهقانی مقداری گندم در دامن لباسش ریخت
پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و به سوی خانه
دوید !!!! در همان حال با پرودرگار از مشکلات خود سخن می گفت
وبرای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار میکرد
(( ای گشاینده گره های ناگشوده , عنایتی فرما و گره ای
از گره های زندگی ما بگشای ))
پیرمرد در همین حال بود که ناگهان گره ای از گره هایش باز شد
و تمامی گندمها به زمین ریخت
او به شدت ناراحت و غمگین شد و رو به خدا کرد و گفت
من تورا کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟؟
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟؟
پیرمرد بسیار ناراحت نشست تا گندمها را از زمین جمع کند
ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی ظرفی از طلا ریخته اند
مولانا
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه
📚حکایت
مردی از یکی از دره های پیرنه در فرانسه می گذشت ، که به چوپان پیری برخورد.
غذایش را با او تقسیم کرد و مدت درازی درباره ی زندگی صحبت کردند .
بعد صحبت به وجود خدا رسید .
مرد گفت : اگر به خدا اعتقاد داشته باشم باید قبول کنم که آزاد نیستم و مسئول
هیچ کدام از اعمالم نیستم . زیرا مردم میگویند که او قادر مطلق است و اکنون و
گذشته و آینده را می شناسد…
چوپان ناگهان و بی مقدمه زیر آواز زد و پژواک آوازش دره را آکند !
بعد ناگهان آوازش را قطع کرد و شروع کرد به ناسزا گفتن به همه چیز و همه
کسی !!!
صدای فریادهای چوپان نیز در کوهها پیچید و به سوی آن دو بازگشت .
سپس چوپان گفت : زندگی همین دره است ، آن کوهها ، آگاهی پروردگارند ؛ و
آوای انسان ، سرنوشت او
آزادیم آواز بخوانیم یا ناسزا بگوئیم، اما هر کاری که می کنیم، به درگاه او می رسد و
به همان شکل به سوی ما باز می گردد
آدمی ساخته ی افکار خویش است فردا همان خواهد شد که امروز می اندیشیده است.
gen_signed.apk
3.1M
#عمل_به_قول
کیبورد نقطه 😍👏