eitaa logo
🕋💫ظهور نزدیک است💫🕋
2.5هزار دنبال‌کننده
52هزار عکس
56.7هزار ویدیو
346 فایل
🔥فتنه‌ها را باید با روشـــنـــگری خاموش كرد. 💎 هرجا روشنگری باشد، فتنه‌انگیز دستش كوتاه می‌شود. ❤باخامنه ای کسی نگردد گمراه 🌙اودرشب فتنه میدرخشدچون ماه 💫مهدیون💫یاران مخلص امام عصرعج. ارتباط با ادمین: @yazdanp_m @mahdyyonfatematazzahra
مشاهده در ایتا
دانلود
ادامه از پست قبلی 👆👆👆👆👆 از خواب بیدار شدم. تا چند ثانیه شاید ۲۰ ثانیه همان حالت در من ادامه داشت، اراده هیچ حرکت یا تکلمی نداشتم. بعد که این حالت برطرف شد به یادآوردم همسایه قدیمی که در خوابم آمده، به رحمت خدا رفته است. در چند لحظه اتفاقات روز ختم و خواب را کنار هم چیدم و پازل های ذهنی ام تکمیل شد. اما من چگونه باید بروم و به یک خانم حدود ۶۰ ساله که چند روز است همسرش را از دست داده چیزی بگویم؟ چگونه به او بگویم همسرش بخاطر او معذب است؟ کدام عالِم است که این موضوع را باور و تحلیل کند؟ براستی چه باید کرد؟ آیا حجاب یک زن ۶۰ ساله آنقدر مهم است؟ آیا موضوع دیگری در کار است و من نمی دانم؟ همسایه قدیمی روز سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ به رحمت خدا رفته. مراسم ختم ۱۸ خرداد برگزار شد و ۱۹ خرداد خواب او را دیدم. فعلاً آنچه گذشت را نقل نمودم چراکه هیچ چیزی بی دلیل رخ نمی دهد. حتی اگر همه این موارد خواب و خیال و اوهام باشد، یک جایی این صحنه ها خلق و دیده شده است. حجت شرعی داشتم که نقل کنم. کسی من و متوفی را نمی شناسد و نخواهد شناخت. پس نه دکانی در کار است و نه آبرویی از کسی می رود. اما شاید برای برخی ولو یک نفر ذکر آنچه گذشت عبرت و هدایت باشد. ادامه دارد.... ┏━━━━ °•🚩•°━━━┓ @patak96   ┗━━ °•🚩•°━━━━━┛
قسمت سوم: مواجهه! شنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۲ به دنبال کار و زندگی رفتم. تمام فکرم مشغول آنچه گذشت بود. خواب بود؟ رؤیا بود؟ مکاشفه بود یا ؟ در مجموع یک چیز برایم قطعی بود و آن این که روح متوفی از وضعیت زن و فرزندانش در عذاب است. اما چرا به این روح اجازه داده شد تا با من ارتباط برقرار کند؟ آیا همه ارواح مجاز می باشند تا بلافاصله پس از موت با ناسوت ارتباط برقرار کنند و پیامی را برسانند؟ در رابطه با افراد متعددی که می توانستم با آنها در این زمینه مشورت کنم فکر می کردم. ای دادِ بیداد، اکثر آنها در سالهای اخیر به رحمت خدا رفته یا شهید شده بودند. شروع به مرور کردم: مرحوم اوس مهدی ابوالحسنی شهید حاج حسن حسین زاده مرحوم آیت الله آقامرتضی تهرانی مرحوم آیت الله جندقی (میرفخرایی) مرحوم حجت الاسلام حاج شیخ عبدالعلی مرحوم حاح میرزا ابوالفضل مرحوم حاج رضا سلطانی مرحوم رادمنش مرحوم معطر مرحوم آقاسید حسین افتاده مرحوم سید عبدالله فاطمی نیا و استاد حاج م.ز فقط از این جمع بعضا گمنام یا ناشناس یک نفر باقی مانده بود. او هم در سفر اخیر اربعین بخاطر شدت گرما و خستگی راه، دچار سکته مغزی شده بود و روی تخت در منزل زمینگیر بود. پس باید چه می کردم؟ ناگهان در اوایل شب صدای مرحوم اوس مهدی ابوالحسنی در گوشم پیچید و گفت به سیدالکریم برو! سیدالکریم؟ آری قبله تهران و حرم حضرت عبدالعظیم الحسنی علیهما السلام. چگونه بروم؟ قیام کردم، بعد از نماز به بهانه یک موضوع کاری از خانه بیرون زدم و به سمت شهرری روانه شدم. از بازار قدیم وارد حرم شدم. همواره دوست دارم به یاد بازار بین الحرمین کربلا که سالهاست تخریب شده، از این بازار وارد حرم شوم. حال و هوای کربلا دارد. وارد صحن شدم. سمت چپ شبستان مسجد جامع بود و سمت راست باغ توتی. بسیاری از اولیای خدا در باغ توتی دفن هستند. نگاه کردم که باید به کدام سمت برسم. دنبال نشانه بودم. چرا که من به خود نامده بودم... به حوض بزرگ وسط صحن نگاه کردم. دیدم مرحوم اوس مهدی ابوالحسنی در حال بستن شیرهای آب است. عرق چین سیاه همیشگی‌اش بر سر بود و کت بر دوش گویا وضو گرفته بود، و دانه دانه شیرهایی که مردم یا بچه ها بازگذاشته بودند یا چکه می کرد را می بست. چند روزی بود دیدن اموات در خواب و بیداری برایم غیرمنتظره نبود. جلوتر رفتم سلام کردم جواب داد گفتم کجا بروم گفت برو داخل شبستان همه آنجا هستند. جلوتر آمدم دیدم یک پیرمرد محاسن سپید است اما مرحوم اوس مهدی نیست. گفتم بزرگوار ببخشید مثل اینکه اشتباه گرفتم. گفت خواهش می کنم و به ادامه کارش مشغول شد. در هر صورت به من گفته شده بود باید وارد شبستان می شدم. قبل از کرونا این شبستان محل وصل حلقه یاران و عشاق الحسین در شب های جمعه بود. جایی که ده ها سال حاج منصور ارضی سلمه الله شب های جمعه دعای کمیل را مناجات می نمود. آمدم وارد شوم در قفل و بسته بود. در زدم کسی در را باز نکرد. یکی از خدام با آن پالتوهای دراز جلو آمد و گفت اینجا بسته است بفرمایید آنجا و حرم حضرت امام زاده طاهر را نشان داد. وارد حرم های اهل بیت علیهم السلام و امامزادگان بلندمرتبه شدم زیارتی نمودم چند رکعتی نماز و دیدم خبری نیست و به منزل بازگشتم ادامه دارد.... ┏━━━━ °•🚩•°━━━┓ @patak96   ┗━━ °•🚩•°━━━━━┛
قسمت چهارم: بزم خوبان! زمانی که به منزل رسیدم؛ تنها چند دقیقه ای تا اذان باقی مانده بود. نماز را خواندم و تعمداً و به این امید که زود بخوابم و خواب ببینم به بستر رفتم‌‌. اما آنقدر خسته بودم که حتی صدای هشدار تلفن همراه در ساعت ۸ بامداد یکشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۲ را نیز نشنیدم. آن روز با همه اتفاقاتش گذشت. باز هم شب و باز هم امید خواب دیدن! در طول زندگی ام هیچ گاه اینقدر وابسته به خواب یعنی رؤیا نبودم. از طرفی بر این امر مشرف بودم که رؤیا همانطور که می تواند صادقه باشد، می تواند کاذبه هم باشد. مثلا یکی از تکنیک‌های پر کاربرد مدعیان دروغین و کاسبان عرفان، موضوع خواب و رؤیاست. احمدالحسن مدعی دروغین یمانی و پیروان کوردل او، با استفاده از برخی تصرفات و اجیر نمودن اجنه کافر یعنی اولاد و خاندان ابلیس، افراد بسیاری را به انحراف و انحطاط کشانده اند. چرا که فرد در خواب صداها و تصاویری مبنی بر حقانیت این فرد شیاد می بیند و ناخودآگاه در بیداری او را محق می داند‌. در حالی که نمی داند قربانی یک دسیسه کثیف شیطانی شده است. از طرفی برخی خوابها و رؤیاها، بخاطر تفکرات روز یا هرج و مرج ذهنی یا زمزمه های شیطانی است. خیلی باید مراقب می بودم که خواب و رویا را زمانی حجت بدانم که منطبق با شرع و عقل و قرآن و روایات باشد. اما بعد، آن شب به خواب رفتم و خواب عجیبی دیدم‌. وقتی از خواب بیدار شدم بلافاصله احساس کردم نیم بیشتری از خوابی که دیدم را فراموش کردم، سریع آنچه بر یاد داشتم را نوشتم  که از این قرار است: خود را در حرم حضرت عبدالعظیم الحسنی علیهما السلام دیدم. مقابل مسجد جامع قدیم. دق الباب می کردم‌. فردی در را باز کرد که او را نمی شناختم. داخل شبستان بسیار روشن و پرنور بود. بوی خوبی می آمد. مانند زمانی که وارد میهمانی یا عروسی می شویم و بوی عطر و میوه و شیرینی و غذا ترکیب می شود. فرد دومی آمد و گفت کار شما چیست؟ گفتم سوال دارم. گفت به سمت منبر برو. رفتم. همه چیز مانند حالت طبیعی آن بود. فقط کنار دیوار پر بود از کیسه های بسیار بزرگ برنج و بنشن و حبوبات. گویی انبار شده بود‌. توجهم به سمت منبر جلب شد. عجب صحنه ای بود. آمدم طبق عادت همیشگی از جیبم گوشی تلفن همراه را در بیاورم و عکس و فیلم بگیرم. دیدم اصلا گوشی همراهم نیست. اما صحنه عجیب این بود. روی منبر آیت الله العظمی بهاءالدینی نشسته بود. سمت راست منبر آیت الله کشمیری نشسته بود. سمت چپ منبر مرحوم آیت الله آقاسیدعلی آقای قاضی نشسته بود. پشت منبر یک هودج بود. روی هودج شیخ رجبعلی خیاط نشسته بود. کنار او چهار نفر بودند. مرحوم میرزا ابوالفضل، مرحوم شیخ جعفر مجتهدی، مرحوم شیخ علی اکبر برهان و مرحوم بهلول گنابادی!! افراد دیگری نیز بودند که من آنها را نمی شناختم. یک نفر گفت سوالت را بپرس و برو. گفتم با دیدن این صحنه تمام سوالاتم را فراموش کردم. گفت فکر کن. گفتم‌ چرا در جمع شما، شهداء نیستند؟ مثلا حاج قاسم و ابراهیم هادی. آیت الله العظمی بهاءالدینی پاسخ داد: داداش جون شهدا که مثل ما گیر نیستن اونها آسانسور رو مستقیم رفتند بالا. حالا با این لحن خودمانی کم کم برخودم مسلط شدم و چند سوال پرسیدم که هر سوال را یکی از بزرگان جواب میداد و هزار افسوس که بیشتر سوالات و پاسخ‌ها را بعد از بیدار شدن از یاد برده ام. اما آنچه به یاد دارم این است که پرسیدم آنچه من دیدم روح همسایه متوفی بوده یا توهم شیطانی بوده است؟ یک فردی که او را نمی شناختم پاسخ داد هیچ کدام، این چیزی که تو دیدی ملکوت اعمال آنها بوده. چیزی که دیدی از جنس صورت باطنی اعمال بوده! در یک زمان دیدم هودج شیخ رجبعلی خیاط رحمت الله علیه به سمت آسمان می رود. از آیت الله العظمی بهاءالدینی پرسیدم آیا شیخ رجبعلی را تایید می کنید؟ پاسخ داد همه ما را خدا باید تایید کند و حضرت امیر جانم به قربان او بنویسد. کار ما دست اوست. دست او هم باز است. ولی این را بدان که این رجبعلی و سه نفری که زیر هودج او هستند از اوتاد روزگار خود بودند. این را بدان تا روز قیامت که فیلم کاملش را ببینی! در این هنگام مرحوم بهاءالدینی خنده ای بسیار شیرین کرد. گفتم می خواهم نزد شما بمانم. چقدر حال و هوای خوبی دارد اینجا. همه شما را دوست دارم. مرحوم آیت الله العظمی آسدعلی آقای قاضی جواب داد پسر جان باید بوی خاک بگیری، باید از جان بگذری، باید متاعت خریدار داشته باشد. برو و شهدا را غسل و کفن کن که تار نخ کفن آنها شهرتان را از عذاب نجات داده است. سپس مرحوم آیت الله العظمی بهاءالدینی با شوخ طبعی فرمود: داداشم همه لذت اینجا این هست که ما دور هم هستیم. دیر اومدی زود هم میخوای بری؟ گفتم شما رفیق فابریک امام خمینی بودی، پس امام کجاست؟ گفت آسد روح الله در مقام شهداست. با ما نمی پرد...
فردی دستم را محکم گرفت و گفت برو بیرون. گفتم به والله به میل خود نمی روم. محکم سیلی به گوشم زد و گفت زود برو بیرون. میرزا ابوالفضل از دور اشاره کرد برو برو برو... تا سرم را برگردانم که بروم بیرون، فردی سپید پوش از لابلای دیوار شبستان آمد بیرون گفت این نامه را به حاج منصور برسان. آمدم باز کنم دستم را گرفت و گفت برو بیرون تا دیر نشده. آمدم در صحن اصلی حرم. نامه را باز کردم و کاغذ سفید با خط های موازی آبی بود. پشت نامه هم همین بود. تعجب کردم و برگشتم دومرتبه دق الباب کردم. کسی در را باز نمکرد. ولی صدایی شنیدم. صدای مناجات و دعای کمیل حاج منصور بود و صدای شیون و ناله مانند زنان. دوباره به نامه نگاه کردم. روی نامه نوشته شده بود: از طرف آجرهای شاکی شبستان! ادامه دارد... ┏━━━━ °•🚩•°━━━┓ @patak96   ┗━━ °•🚩•°━━━━━┛
قسمت پنجم: در محضر استاد! دیدن ملکوت اعمال نه یک کرامت یا برتری بلکه یک نهیب و هشدار دهشتناک و ملال آور است. من با چشم خود و در سلامت و هوشیاری کامل، ملکوت یک گناه اجتماعی و فردی را دیده بودم که آثار ماتأخر آن چه بلایی بر سر همسایه بیچاره من آورده بود. پیامی به من رسیده بود و وظیفه‌ای بر گردن من نهاده شده بود. هفته‌ی ویژه و خاصی از عمرم سپری شده بود که از شاخصه‌های آن، درهم آمیختگیِ کشف و شهود و رؤیا و خواب و خیال بود! گاهی متوجه زمان و مکان نبودم و حیران و سرگشته بودم. چیزهایی بسیار خوب و بسیار بد همزمان دیده و شنیده بودم. جز اینجا هیچ جای دیگر هم نقل قول یا ننوشته بودم. اما چطور پیغامبری کنم؟ چطور پیام یک متوفی را به همسر و فرزند او برسانم؟ چگونه اتهام جنون یا مزاحمت یا هر چیزی را از خود مبرا کنم؟ برای اولیای الهی صدقه داده و فاتحه نثار کرده بودم و جز خوابی عجیب با پیام‌هایی مبهم و پیچیده، چیزی دست مرا نگرفته بود. تنها فرد باقی مانده از جمع خوبانی که من می شناختم استاد م.ز بود. او نیز مریض و بدحال بود. خوبانِ گمنام و غیرگمنام زیادند اما من دسترسی و ارتباطی نداشتم. دست به استخاره بردم، آیه آمد: بسم الله الرحمن الرحیم أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانِي لَكُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (زمر۵۷) یا بگوید: اگر خدا هدایتم می کرد، بی تردید از پرهیزکاران بودم (ترجمه انصاریان) جواب منفی بود، استخاره بد بود: هرگز انجام نده! پس اگر بنا بود که من پیامی از یک متوفی دریافت کنم اما رساندن پیام ممنوع و ناممکن باشد، پس چرا باید این کشف و شهود برای من اتفاق می افتاد؟ حکمت آن چه بوده است؟ دل را به دریای توکل زدم و نزد استاد رفتم. الحمدلله بهتر بود و روی صندلی نشسته بود. در آغوشم گرفت، گریه کرد. گفتم برای شما مناسب نیست که زیاد نزدیک شوم شاید ناقل ویروس باشم (حتی ماسک هم زده بودم) گفت بردار این را. گفت خدارا شکر قبل از اینکه بمیرم تو را دیدم. گفتم استاد شما بزرگ ما هستید من که باشم. گفت چرا گلها را نیاوردی‌؟ گفتم رعایت حال شما را کردم. گفت: یک دم اجل برآید و گوید دگر مجال نیست. آن وقت پشت دست را به دندان، گزیده گیر... و گریه کرد. گفتم الحمدلله بهتر هستید. گفت خداراشکر. از امدادهای اهل البیت علیهم السلام است. از این زیارت عاشوراهاست. از این ناله هاست. گفت خدا هر دو پدربزرگت را بیامرزد. گفت: غرض نقشی است کز ما باز ماند، که هستی را نمی باشد بقایی... گفتم استاد گرفتار شدیم... ناگهان سخن من را قطع کرد و گفت: هر گاه گرفتار شدی اول زیارت امین الله را بخوان بعد زیارت عاشورا را با صد لعن و صد سلام بخوان اگر وقت نداشته یک بار بخوان و بعد حتما دعای علقمه را بخوان. گفتم‌ چشم حتما. اما الان می خواهم با شما موضوعی را مطرح کنم. گفت نیازی نیست همین را انجام بده. گفتم من که هنوز عرض نکردم خدمت شما... گفت برخی گناهان نتیجه غفلت خود ماست. نتیجه گناهان جمعی ماست. نتیجه سکوت ماست. نتیجه خطاهای بزرگِ بزرگان ماست. نتیجه اقدامات هم لباسی های ماست. آن روز که اساس فساد را آن شیخ معاویه صفت و دختر رجاله اش پایه گذاری کردند، چند نفر از علما و مراجع یقه جر دادند؟ چند نفر ندای وااسلاما سر دادند؟ جز این بود که بچه های حزب اللهی در نمازجمه و کوچه و خیابان فریاد زدند و مسخره شدند؟ اساس فساد این موضوعات بانکی بود که شکم ها را آلوده کرد. اساس فساد سکولاریزه کردن مدیریت ها بود که دغدغه ها را خنثی کرد. اساس فساد تجمل گرایی و پولداربازی مدیران بود. این که به نایب امام زمان روحی له الفدا فحاشی می کنند و صدای از مراجع تقلید در نمی آید دلیلش این است که اوایل دهه هفتاد کوتاهی کردند و با اول ظالم به حق انقلاب و اسلام برخورد نکردند و توجیه کردند. گناه جمعی احزاب و گروه های سیاسی نتیجه اش این است. گناه جمعی روحانیت و روحانیون نتیجه اش این است. رفتند سراغ چرب و شیرین دنیا. فرزندانشان رفتند در یگنه دنیا. نتیجه اش این است. به صاحب خانه نمازخوان می گویم چرا اجاره را دوبرابر کرده ای؟ این جوان تازه ازدواج کرده نمی تونه بده! میگه قیمت همین است ضرر می کنم. گفتم خدا لعنتت کند. بی شرف، نامسلمون، بی رحم. حالا دوتا عرق خور و زناکار رفته اند خانه اش را اجاره کردند و پول خوب می دهند متوجه شده که زن و شوهر نیستند و هم خانه اند. گفتم این عذاب توست و هر بار که زنا کنند برای تو هم گناهش را می نویسند. چرا جوان مومن و تازه داماد را بیرون کردی؟ حالا دیدی از کجا می خوریم؟ گفتم شما می دانید موضوع چیست؟ گفت: ای وای اگر حدیث گنه روبرو رود. اگر خداوند اذن می داد که اموات فقط چند ساعت پس از موت به دنیا برگردند، ادامه در پست بعدی 👇👇👇👇👇👇👇
ادامه از پست قبلی 👆👆👆👆👆 من می گویم بجای نماز و توبه و حلالیت، به سراغ نزدیکانشان می رفتند. هیهات لحول المطلع! گفتم من چه کنم؟ گفت تو ترویج کن. طرف حساب تو یک نفر نیست. طرف حساب تو جامعه است. امر به معروف و نهی از منکرِ جمعی کن. اما با اخلاص. بخدا اگر یک نفر با اخلاص زیارت عاشورا بخواند و سحر مناجات کند و از خدا بخواهد که بلای بی حجابی را از این کشور دور کند، کار درست می شود. من بیرون نمی روم و چند بار هم که رفتم آخر شب بوده اما دوستان و خانواده میگویند که چه خبر است. زمانی من رفتم نزد آقای حجازی از قبل می شناختیم همدیگر را. گفتم حاج آقا این مصطفی ملکیان نقشه دارد. سال ۷۱ بود. گفتم اینها نقشه دارند. دارند نیرو تربیت می کنند. شیطان در ذهن اینها لانه کرده. لطفا این نامه را به حضرت آقا بدهید. به من گفت معاذالله این چه حرفی است که می زنید. استغفار کنید. گفتم بزرگوار من دست اینها را خواندم. اینها برای دانشگاه ها و حوزه ها برنامه دارند. روحانی و استاد تربیت می کنند. ضرر آنها از منافقین بیشتر است. گفت توبه کنید غیبت نکنید. نامه را از من نگرفت و به حضرت آقا نداد. چند سال بعد دوم خرداد شد و نقشه ملکیان گرفت. یک عده انسان خام می گویند کار حجاریان ها بود. اینها بیسوادهای روزنامه چی هستند. کار ملیکان بود و البته ملکیان هم خط را از جای دیگر می گرفت. اما چون بشکه دانش بود و مطالعه داشت، بسیاری از این علما و مجتهدین شاگردش بودند مثل صانعی و موسوی اردبیلی و... سال۷۷ دیدم نقشه کشیده اند که آموزش و پرورش را به لجن بکشند. من نامه نوشتم خدمت آقا. دیگر به حجازی ندادم. امین نبود. مستقیم به خود آقا نامه را تقدیم کردم. گفتم اینها نقشه کشیده اند امورتربیتی را تعطیل کنند. نقشه کشیده اند بچه های مردم را در ساعت درسی به سینما ببرند. دختر و پسر را به اردوی مختلط ببرند. ملعون ها در آن سالها که هنوز ۲۰۳۰ نبود همان خط شیطان‌را می رفتند. آقا بسیار مکدر و ناراحت شدند و من شنیدم زیر لب لعن می فرمودند. من هم هنوز وقتی در زیارت عاشورا به آخر تابع له علی ذلک می رسم خاتمی و حاجی را لعن می کنم. این بی حجابی برای آنهاست. خدا چه می کند با آن شیخ و این سید و آن دختر رجاله؟ گفتم استاد یعنی مسئولیت شرعی برای رساندن پیام به عهده من نیست. گفت پیام را به جامعه بگو. نه به فرد. گناه آنها جمعی است. اجتماعی است. اگر فرد اگر تاثیر کرد بگو اما در این فقره تاثیری نمی کند و دچار عذاب بزرگ خواهی شد. گفتم استاد این راست است که در دوران جنگ نفت تمام شده بود و شما یک لیوان آب را برداشتید و صلواتی به آن فرستادید و آب تبدیل به نفت شد و گردسوز یا لمپا روشن شد؟ گفت باید دید آبش آب بوده یا نفتش نفت بوده یا نه؟ این چه حرفی است که می زنی؟ خیلی بد است نپرس این را. گفتم کرامت است از دوستی از دوستان خدا گفت اولیا الله کراماتشان را مانند حیض زن پنهان می کنند و افشای آن را آزاد دهنده می دانند. برو جمع کن این حرفها را. چه کسی این را گفته؟ گولت زده. گفتم استاد چه کنم حرفم با جامعه اثر کند؟ یک جایی یک چیزهایی می نویسم اما نمی دانم چند نفر می بینند و چقدر تاثیر دارد. هر روز هم تعداد بینندگان کم می شود و شیبش نزولی است. گفت دنبال تعداد نباش. دنبال اخلاص باش. خودت خوب باش. تو اگر خوب باشی و جمله ای بگویی، اثر وضعی دارد. ۱۰ نفر هم بینند کافی است. اخلاص اخلاص اخلاص. من می بینم عیارها پایین آمده ولی چه کنم. زبانم کوتاه شده. گفتم شما شهادت یک مرد بزرگ در عراق را پیش بینی کردید و همان شد که شد اگر الان پیش بینی خاصی دارید بفرمایید برای روحیه بچه های حزب اللهی و انقلابی. گفت: عمر آقا طولانی است. او بسیار عمر می کند. آنقدر که جوانان امروز پیر می شوند. بروید برای ۵۰ سال آینده انقلاب کارکنید. این پرچم های حضرت زهرا سلام الله علیها (اشاره به پرچمی که در گوشه اتاق آویزان بود نمودند) نجات بخش است. شفاست. رفع بلاست. بروید کار کنید که خداوند برقرار کرده این انقلاب را... ادامه دارد... ┏━━━━ °•🚩•°━━━┓ @patak96   ┗━━ °•🚩•°━━━━━┛
قسمت ششم: میهمان قبر! پنج شنبه شب ۲۵ خرداد ۱۴۰۲ به اتفاق خانواده رفتیم و فیلم سینمایی مصلحت را در پردیس سینمایی ملت دیدیم. فیلمی بسیار خوب بود و ای کاش سالانه ۳۰ تا ۴۰ از این فیلم ها ساخته می شد. وقتی به خانه رسیدیم ساعت ۲:۱۵ دقیقه بود یعنی ۴۶ دقیقه تا اذان. بیدار ماندم که خواب نمانم. قسمت پنجم را بعد از نماز نوشتم. بی خواب شده بودم. شال و کلاه کردم به سوی ابن بابویه و بعد از آن بهشت زهرا سلام الله علیها. از زیرگذر رد شدم. الله اکبر. چند هتکار آن طرف جاده باقرشهر پر از قبر بود و اتفاقا آباد شده بود و دختران از تغذیه استخوان های اموات جان گرفته و قد کشیده بودند. بر سر مزار همسایه رفتم. هنوز سنگی در کار نبود اما گویا روز قبل عده ای آمده بودند و گل پرپر کرده بودند. اطراف هنوز جای چادرها و داربست های اموات تازه گذشته بود. لحظه متوجه طلوع خورشید شدم که از پشت رشته کوه های البرز در می آمد. حاله ای از ابر دور کوه عظیم دماوند بود و سپیدی آن چشم نواز بود. طبق معمول دستم به سمت گوشی رفت و مستندسازی کردم. کنار قبر روی کارتنی نشستم و سوره یس را شروع کردم. تمام شد. سه بار با انگشت به روی خاک کوبیدم و گفتم بزرگوار خوب ما را اسیر خود کرده ای. بلافاصله جواب داد: درد اسارت نکشیده ای برادر. گفتم شما؟؟ گفتم منم داخل قبر بیا. سریع بلند شدم که محل را ترک کنم. سمت چپ یک سگ سفید در حال دویدن بود. سمت راست هم تعدادی کلاغ شلوغ کرده بودند. ناگهان همه جا ساکت شد. به نزدیکی خودرو رسیدم. قفل مرکزی از کار افتاده بود. در خودرو باز نمی شد. به پشت سرم نگاه کردم دیدم یک انبار مانندی آنجاست. در زنگ زده دارد. جلوی آن یک شیر آب و یک گالن آبی بود. احساس کردم می توانم یک وسیله ای پیدا کنم و در خودرو را بازگشایی نمایم. همان تکنیک مرسوم! داخل انبار رفتم یک اتاق ۶ متری بود و تاریک. کلید را زدم ولی برق روشن نشد. جلوتر رفتم یک در دیگر بود که بسته بود‌. با نور گوشی نگاه کردم دیدم در یک چفت قدیمی دارد ولی قفل ندارد. در راه باز کردم دیدم یک راه پله قدیمی بمانند آب انبارهای سابق است. بوی شدید نم به مشام می رسید. چراغ قوه گوشی را روشن کردم که ببینم چه هست آنجا. دستم‌ را به دیوار گرفتم چیزی زیر آن وول زد و ترسیدم و دستم را کشیدم. مارمولک بود. انتهای راه پله یک چیزی مانند سرداب بود. ترسیدم و برگشتم. احساس کردم یک مقبره خانوادگی است ولی در این قطعه تازه تاسیس؟ برگشتم سمت خودرو این بار در خودرو باز شد و سوار شدم. اما حس کنجکاوی اجازه نداد حرکت کنم. هوا کمی روشن شده بود‌. دو مرتبه به سمت راه پله رفتم. با نور گوشی تا پایین راه پله رفتم. پله های بسیار بلند با موزائیک های قدیمی نارنجی و دیوارهای آجری. حدود سی پله به پایین رفتم. احساس تنگی نفس کردم. خواستم برگردم دیدم یک هوای خنکی وزیدن گرفت‌. چند پله دیگر رفتم و وارد یک سرداب شدم. تمام سقف و کف و دیوارها از ساروج بود. جلوتر رفتم دیدم یک در چوبی است که از زیر آن نور می آید. سرداب حدود ۴ متر بود و ناچار بودم کمی سرم را خم کنم. در چوبی را هل دادم ولی باز نشد. یک تنه محکم زدم و باز شد. یک اتاق حدود ۱۲ متری با دیوارها و سقف گچی و کف خاک بود. همین. اتاق با یک مهتابی قدیمی ۴۰ وات روشن شده بود‌. دیدم خبری نیست. آمدم برگردم دیدم خبری از در چوبی نیست. الله اکبر. در یک اتاق بدون در و پنجره محبوس شده بودم! گوشی تلفن همراه را دیدم که شبکه ها از دسترس خارجند. سقف اتاق بلند بود یعنی حدود ۴ متر. شروع کردم به تقه زدن به دیوارها که متوجه شدم کجا پوک است که با مشت و لگد آن را بشکنم. دیوارها مانند سنگ بود و هیچ انعکاسی نداشت. یک لحظه جز خدا کسی را حاظر ندیدم. اوج تنهایی و بی کسی و بیچارگی بود. ناگهان شعری به ذهنم آمد. بیا نگار آشنا، شب غمم سحر نما، مرا به نوکری خود، شها تو مفتخر نما و.... چند لحظه بعد دیدم همسایه آمده است. با لباسی شبیه سربازان صفر ولی بسیار خاکی و صورتی سفید و رنگ پریده. چیزی در شرایط عادی باید می ترسیدم برای من تبدیل به فرشته نجات شده بود. تعارف کرد که بشینم. یک پارچ آب یخ و یک سبد آلبالوی رسمی مقابل من گذاشت و تعارف کرد. هر دو به هم و به وسایل پذیرایی خیره شده بودیم. سکوتی سنگین و عجیب. من اراده کلام نداشتم و گویا او هم نداشت. ناگهان چشمم را بستم و برای حاج شیخ عبدالعلی (روحانی مظلوم و صاحب نفس زکیه) فاتحه ای خواندم. حالا هر سه نفر کنار هم نشسته بودیم. او برای هر دوی ما یک لیوان آب خنک ریخت و ما نوشیدیم. زبانم باز شد. پرسیدم چه شد همسایه؟ همسایه هم که پس از نوشیدن آب زبان باز کرده بود گفت تا خودت نباشی نمی فهمی چه شد. شیخ عبدالعلی دیگر نبود. گفتم هر چه می توانی بگو. گفت آنچه هست علی است. همه چیز دست علی است. همه کار علی است. فقط او را می بینی. رئیس اوست. همه کاره اوست. اول و آخر خود اوست ادامه در پست بعد 👇👇👇👇👇👇
ادامه از پست قبل 👆👆👆👆👆 در همه جا حضور دارد. امضا، امضای اوست. ناگهان به زبانی تکلم نمود که تاکنون نشنیده بودم و متوجه نمی شدم. گفتم همسایه الان خودت هستی یا صورت ملکوتی اعمالت هست. گفت چه عملی؟ مثل کرم بودم. فقط می خوردم و پس می دادم و جلومی رفتم. از خودم خجالت میکشم. هر روز عذاب میکشم. گفتم چه عذابی؟ گفت ساعاتی در روز متوجه اهل و عیالم هستم. گفتم متوجه یعنی چی؟ نزد آنها می روی؟ گفت نزد دیگر چیست؟ هر چه باید ببینم اینجا می بینم و می شنوم. گاهی پاره های آجر روی سر می ریزند. گاهی مانند چاه فاضلاب سیفون روی من کشیدند. گاهی ادرار و مدفوع روی من تخلیه می کنند. گاهی هم شربت عسل می آوردند. امروز هم که شما آب خنک و آلبالو آوردی اما قابل مصرف نبود تا ایشان به داد ما رسیدند. گفتم من شهادت دادم که تو هر روز سه نوبت نماز اول وقت به جماعت در مسجد می خواندی. گفت بله هست ولی قابل برداشت نیست. قفل است. بلوکه شده! گفتم مگر پول و وام است. گفتم تو مشکلت چیست من برای تو چه کنم؟ گفت من اطرافیانم را رها کرده بودم. حرفم را گوش نمی دادند. همسرم میگفت هر کس را در قبر خود می خوابانند. خب پس چه شد؟ او دروغ می گفت. من بخاطر او در عذابم. او روسیاهم کرد. او کاری کرد که ملائکة الله در تشییع و تدفین من نباشند. فقط سگ های خانگی نجس آمده بودند و روی کفن من ادرار می کردند. من گرفتارم راه نجات را هم نمی دانم. از دور امام علی را می بینم ولی او به من بی توجه است. منتظرم اینجا ولی نمی دانم منتظر چه کسی هستم و تا کی باید منتظر باشم. این حالت بدترین عذاب ممکن است. چیزهایی می بینم و می شنوم که قابل توصیف نیست. در چند ثانیه کل زندگی ام مرور می شود. احساس می کنم از برخی نگاه ها بسیار خجالت می کشم ولی نمی دانم آنها کیستند. برخی مردان و برخی زنان به من نگاه می کنند و گوشت تن من از خجالت آب می شود. آنها را به یاد نمی آورم ولی به شدت از نگاهشان خجالت می کشم. تنها کاری که توانم بکنم این است که رویم را برگردانم. اما آن طرف تصاویر وحشتناک است. ناچارم دوباره به سوی آنها نگاه کنم و این همیشه تکرار می شود. انتظار من را نابود کرده. بدترین عذاب این انتظار عجیب و بدون هدف است. گفتم ما فاتحه می خوانیم به شما می رسد؟! گفت فاتحه از بین نمی رود، ولی قابل استفاده نیست. مسدود می شود. گفتم من نمی فهمم. این چه چیزی است که تو میگویی؟ گفت فاتحه دیگران در حق من اعمال نمی شود ولی انبار می شود. باید گره کار باز شود. گفتم گره کار تو چیست؟ گفت اهل و عیالم... ادامه دارد... ┏━━━━ °•🚩•°━━━┓ @patak96   ┗━━ °•🚩•°━━━━━┛
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥استاد دینانی می‌پرسد چرا شلوار پاره پوشیدی؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزوهای شما خاطرات ماست؛ 😉 روسری تازه اول ماجراست ! 👹 ما چهار تا لباس بیشتر از شما درآوردیم!! صحبت های بازیگر آمریکایی خطاب به مردم ایران👌 ┄┅☫🇮🇷دختران انقلاب🇮🇷☫┅┄ eitaa.com/DokhtaraneEnghelab313
بازیگر سرشناس ۲۶ ساله، «زندایا» به رم ایتالیا رفت که برای افتتاحیه هتل بولگاری آنجا باشد و عنوانش برای حضور در آنجا سفیر برند بولگاری بود که باعث ایجاد جنجال در آنجا شد 🌐🌐🌐🌐🌐🌐🌐🌐 زندیا دو روز قبل برای خوردن شام به رستوران مجلل «Terrazza Borromini» رفته و به دلیل لباس نامناسبش مطابق قوانین رستوران به او اجازه ورود داده نشد!🌐🌐🌐🌐🌐🌐 آنوقت برخی رستور انهای ما از بی حجابان خجالت می کشند یا تعاریف دل دارند یا تمایل ندارند
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیماری جدیدی در جهان کشف شده است 😳😳😳😳 و االان این بیماری در ایران در حال گسترش است/نسبت به در مان ان نسخه هم ارائه داده اند بیماری بسیار کشنده........ انتشار دهید.....
📌سلام و ادب محضر همه بزرگواران نظر به استقبال خوب عاشقان حضرت ابا عبدالله الحسین از پویش قرعه کشی کربلا رایگان ( نذر ظهور ) برای اشاعه فرهنگ انتظار و دعای همگانی برای ظهور حضرت حجت ابن الحسن العسکری ( عج ) به منظور فراگیر شدن پویش قرعه کشی کربلا ، شرط کربلا نرفته ها حذف و همه افراد بدون هیچ محدویتی می توانند در قرعه کشی بعدی شرکت کنند. به منظور مشارکت حداکثری در طرح نذر ظهور برای شرکت در قرعه کشی بعدی ۳ اقدام باید انجام دهید. ۱_ ارسال لینک کانال کربلا ( @karbalaa128 ) برای حداقل ۳۰ نفر . ۲_ قرائت دعای فرج ( اللهم کن لولیک ... ) برای تعجیل در امر ظهور حضرت صاحب الزمان ( عج ) ۳_ برای شرکت در قرعه کشی جدید الزاما باید نام نام خانوادگی ، تلفن و شهر را در این فرم https://digiform.ir/w44bba1d4 وارد و ثبت نام کنید. شایان گفتن است قبل از ثبت مشخصات ارسال لینک کانال کربلا برای حداقل ۳۰ نفر و خواندن دعای فرج الزامی هست نکات : 🔹 تمام اعضای کانال کربلا که از سال قبل ۱۴۰۱ و امسال ۱۴۰۲ در طرح کربلا رایگان شرکت کردند همه باید طبق این شرایط جدید ۳ مرحله ای مجددا ثبت نام کنند تا در قرعه کشی شرکت داده شوند. 🔹همه افرادی که در قرعه کشی شرکت می کنندحتما باید عضو گروه کانال کربلا باشند مثلا اگه از یه خانواده ۳ نفر در قرعه کشی ثبت نام کردند هر۳ نفر باید عضو کانال کربلا باشند درصورت عدم عضویت ، اسم آنها برای قرعه کشی لحاظ نخواهد شد . 🔹 قرعه کشی ویژه برای افرادی که بیشترین ارسال لینک کانال کربلا را برای سایرین دارند. ۵ سهمیه ویژه کربلا مخصوص علاقمندانی است که بیشترین ارسال لینک را برای دیگران دارند. لذا اقبال برنده شدن این افرد در قرعه کشی به سبب محدودیت تعداد افراد شرکت کننده بیشتر می شوند. ♦️۲ سهمیه ویژه کربلا برای افرادی که لینک کانال کربلا برای ۱۰۰ نفر ارسال کنند. ♦️۳ سهمیه ویژه کربلا برای افرادی که لینک کانال کربلا برای ۲۰۰ نفر ارسال کنند. 🔸لینک رو حتما باید برای شخصی افراد بفرستید اگر لینک را داخل گروه یا کانال ارسال می کنید هر گروه یک نفر حساب می شود یعنی یا باید برای ۳۰ تا گروه یا ۳۰ نفر داخل پی وی انها ارسال کنید تا در قرعه کشی شرکت داده شوید لینک کانال کربلا 👇 https://eitaa.com/karbalaa128 درگاه ثبت نام پویش کربلا رایگان( نذر ظهور ) https://digiform.ir/w44bba1d4
✍😳فرزند آوری راهی برای درمان افسردگی !؟ 🔰اگر یادتان باشد پدربزرگ ها و مادربزرگ های قدیم خیلی شادتر از اکنون بودند چرا که نوه ها همیشه دورشان بودند، آخر هفته ها همیشه با خانواده و بچه ها می گذراندند و اگر یکی از آنها نبود، بقیه دورشان را پر می کرد. 🔰 اما الان پدربزرگ ها و مادربزرگ های نسل جدید شاید تنها یک یا دو نوه داشته باشند، شاید حتی همین هم نباشد و با فشاری هم که به بچه ها برای فرزندآوری می آورند، باز خیلی ها زیربار نمی روند و به خاطر همین هم والدین نیز به همین ترتیب در سنین بالا دچار افسردگی بیشتر و تنهایی می شوند. 🔰 پس از چند سال و به دنیا آمدن فرزند دوم، شور و هیجان و امید زندگی دوباره به اوج خود می رسد. والدین پس از فرزند اول و بزرگ شدنش دیگر درگیر زندگی شده و شور و هیجان خود را از دست میدهند و فراموش می‌کنند که فرزند با به دنیا آمدنش چه هیجان و چه روزهای زیبا و شادی را به آنها هدیه داده است حال می توانند پس از گذشت چند سال این شرایط را دو مرتبه برای خود با یک فرزند دیگر فراهم کنند. جهاد امروز زنان فرزندآوری است تمام سعی و تلاشتان در این راه مقدس بگذارید امام زمان عج یار و سرباز میخواهد بانوی مهدوی یار مولا باش با آوردن فرزند پشتیبان ولایت باش زنان مهدوی با آوردن فرزندان بسیار قطعا و حتما باعث خشنودی چهارده معصوم علیهماالسلام خواهند شد. یا علی گفتیم و عشق فرزندآوری آغاز شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرمانده انتظامی مازندران میپرسه متهم هم دارید؟ که میگن بله سارق موتور سیکلت و زورگیر! که سردار میگه گردنشون رو بشکنید مطابق قانون موضوع اصلا ربطی به حجاب نداشته! 🚨 کانال تخصصی ضد شایعات: https://eitaa.com/joinchat/3988652329Ce0f62c7395
📝 در سوریه از جایی عبور می کرد، ماشینی دید که خراب شده، نزدیک رفت دید آقایی به همراه خانم حامله اش که وضع حملش هم نزدیکه داخل ماشین هستند، 🔸چراغ انداخت چهره مرد رو که دید هر دو همدیگر رو شناختند! 🔹او سردار سلیمانی را شناخت و سردار هم او را که فرمانده ی یک بخش عظیمی از داعش بود شناخت! 🔸سردار دستور داد خانم رو به بیمارستان برسانند و ماشین را هم به تعمیرگاه... 🔹خود سردار هم دنبال کار خودش رفت! 🔸چند روز بعد به سردار خبر دادند آقایی با دسته گل آمده و می خواهد شما را ببیند! 🔹وقتی سردار آمد، دید همون فرمانده داعش هست که به سردار میگه به ما گفتند ایرانی ها ناموس شما را ببینند سر می برند و... اما من دیدم تو به زن حامله ام و من کمک کردی... ۶۰۰۰ هزار نیروی من اسلحه را زمین گذاشتند و همه در خدمت شما هستیم! 🎙 نقل خاطره توسط سردار رفیعی 🌹 کانال شهیدمحمدابراهیم‌همت👇 https://eitaa.com/kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺سریالی با پرونده‌های واقعی 🔹سریال «بازپرس» به‌زودی از شبکه یک پخش خواهد شد. این فیلم روایت‌هایی از پرونده‌های واقعی در قوه‌قضائیه است. @Akharinkhabar | akharinkhabar.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️باز هم تقطیع 📌سردار فرمانده انتظامی مازندران می‌پرسه متهم هم دارید؟ که میگن بله سارق موتور سیکلت و زورگیر! که سردار میگه گردنشون رو بشکنید "مطابق قانون" (پر واضح است که این تعبیر، کنایه از برخورد قاطع است) ولی به هر حال موضوع اصلا ربطی به نداشته است. البته بی‌حجابی هم هنجارشکنی است و با کسانی که سازمان یافته و عامدانه چنین می‌کنند با همین قاطعیت برخورد می‌شود.
خیلی وقتا خیلی گناها کردم... غافل از اینکه تو داری منو میبینی! غافل از اینکه تو به من امید داری... یه جوری منو دوست داری که حتی خودمم انقدر خودمو دوست ندارم...💔 شبا تو نماز شبت یه جوری اشک میریزی و برام دعا میکنی انگار به من مدیونی!.. هی میگی خدایا به خاطر من ببخشش... ولی من... بهتره نگم!💔 هرروز با گناهام یه جوری بهت سیلی میزنم که انگاری ازت طلبکارم...! هرروز پیش خدا شرمندت میکنم... منو حلال کن آقاجان... حلالم کن به خاطر قلبی که هزاران بار شکستم و خیلی راحت زندگی مو کردم چه وقتایی که از کنارت رد شدم ، بهم لبخند زدی اما من نشناختمت...🙂 چه روزایی که توبه کردم بهم امیدوار شدی ولی من خرابش کردم...💔 کاش وقتی برمیگردی زنده باشم شرمندت نباشم... کاش سرباز سپاهت باشم...💔 ‍‍‌ل‌لولی‍ک‌الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 🎥 گزارش جالب مجله "خبری تلویزیونی" آمریکایی از راه‌کارهای در امان ماندن دختران از آزار جنسی و نگاه‌های هوس آلود در متروها! 🔺️"اگر در مسیر رفت و آمد خود نگاه‌های وحشتناکی را احساس می‌کنید، به فکر داشتن یک لباس مخصوص مترو باشید!
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤔پیش بینی وقایع یک‌سال بعد از وقوع جنبش زن زندگی آزادی در ایران! ♨️برنامه‌ی سرنگونی حکومت سودان که شباهت بسیاری با اقدامات دشمن در کشور ایران دارد... @yafatemehjanm
🟢تسبیح سفارش شده ی روز شنبه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ سُبْحانَ الإِلهِ الْحَقِّ سُبْحانَ القابِضِ الْباسِطِ، سُبْحانَ الضَّآرَّ النَّافِعِ، سُبْحانَ القاضِی بِالحَقِّ، سُبْحانَهُ وَبِحَمْدِهِ سُبْحانَ العَلِیِّ الْأَعْلَی ، سُبْحانَ مَنْ عَلا فِی الاهَوَآءِ، سُبْحانَهُ وَتَعالی، سُبْحانَ الْحَسَنِ الْجَمِیلِ، سُبْحانَ الرَّؤُوفِ الرَّحِیمِ، سُبْحانَ الْغَنِیِّ الْحَمِیدِ، سُبْحانَ الْخالِقِ الْبارِئ، سُبْحانَ الرَّفِیعِ الْأَعْلَی ، سُبْحانَ الْعَظِیمِ، سُبْحانَ مَنْ هُوَ هکَذَا وَلاا هکَذَا یَکُونُ غَیْرُهُ، سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ لِرَبِّیَ الْحَیَّ الْحَلِیمِ،سُبْحانَ رَبِّیَ الْعَظِیمِ وَبِحَمْدِهِ، سُبْحانَ مَنْ هُوَ دَآئِمٌ لَا یَسْهُو، سُبْحانَ مَنْ هُوَ قَآئِمٌ لَایَلْهُو، سُبْحانَ مَنْ هُوَ غَنِیٌّ لَایَفْتَقِرُ،سُبْحانَ مَنْ تَوَاضَعَ کُلُ شَیْ ءٍ لِعَظَمَتِهِ، سُبْحانَ مَنْ ذَلَّ کُلُّ شَیْ ءٍ لِعِزَّتِهِ، سُبْحانَ مَنِ اسْتَسْلَمَ کُلُّ شَیْ ءٍ لِقُدْرَتِهِ، سُبْحانَ مَنْ خَضَعَ کُلُّ شَیْ ءٍ لِمُلْکِهِ، سُبْحانَ مَنِ انْقَادَتْ لَهُ الْأُمُورُ بِأَزِمَتِّهَا.(مصباح المتهجد، أدعیة الأسبوع‏؛ ‏تسبیح یوم السبت) https://eitaa.com/joinchat/256180506C0009cf8edb