همین دیروز بود ك خبر دادن رفتی بیمارستان با این حال که خوشت نمیاومد ، حالت از منم بهتر بود صحبت میکردی و کارات رو خودت انجام میدادی! مریض شده بودی یه لحظه رفتیا ولی با شُک برت گردوندن پیشمون اما مگه چقدر تحمل داشتی؟
دلم پر میزنه دوباره دستات رو بگیرم و بوس کنم؛ دلم پر میزنه برای خندیدنات و یا علی گفتنت؛ دلم پر میزنه برای خونهت و بازی کردنام؛ دلم پر میزنه برای رفتن تو انباری؛ دلم برای بودن کنارت پر میزنه؛ دلم پر میزنه برای تختت که وقتی اومدم خونه دیدم همه سیاه پوشیدن و جات خالیه🥀 . . .
آخرشم نشد ببینمت و الان ³ سال شده که ندیدمت و حسرت میخورم 💔
روحت شاد ننه جون 🖤
- ای خفته در مزار سر از خاك کن برون ،
احوالِ چاکران تو بعد از تو در هم است .
سلام؛
بر آنان که بی حساب از ترسها،
تاریکیها و سیاهیهایم برایشان گفتم
و بازهم مرا شجاع، پرنور و پررنگ دیدند.
و صبح بخیر …
زخم ها خوب میشوند اما نه همه ی انها
برخی از زخم ها در روح و جانمان نفوذ میکنند
تو مرا آزردی که خودم کوچ کنم از شهرت
بکنم دل زدل چون سنگت ، تو خیالت راحت
میروم از قلبت، میشوم دورترین خاطره در شبهایت.