6.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
# صفای باطن و ظا هر
بعضی آدمها
آدمهای قدیمی
🆔@MEJRi403
هدایت شده از مِجری🧿🧿
✍🏻معمولا چون قدیم وقتی به سربازی می رفتند هیچ راه ارتباطی بجز نامه وجود نداشته
اکثرا نامه می نوشتند و دلتنگی یا حال خود را باشعر وصف می کردند:
در دروازه ی شیراز رسیدم
صدای طبل وشیپور را شنیدم
به خط کردند تراشیدن سر من
لباس ارتشی کردن تن من
لباس ارتشی بر من تمامه
که خواب شب رفتن بر من حرامه
#جلگه
#بهاباد
#یزد
🆔@MEJRi403
# غذای محلی
از جمله شرکت کنندگان در جشنواره
✅ بلغورو:
بلغور گندم یکی از حبوبات مورد استفاده ی فراوان در قدیم بوده است
این هنر کدبانوی خانه هست که در مواقع بحران بتونه با برنامه ریزی بحران را مدیریت وبر ای اون راه حل پیدا کنه😊
در قدیم که در برهه ای از زمان خشکسالیها وفقر و نداری گریبانگیر مردم بوده ،با همون دارایی وآورده هاي آقای خونه سعی می شده بهترین بهره برداری را انجام داد
یکی از این موارد نرم کردن نه زیاد گندم است که بلغور گفته میشه والبته که ارزش غذایی بالایی هم داشته ودارد
برای سیر کردن شکم بچه هاشون بلغور می پختند
البته بعدها بلغور را با حبوبات دیگری مثل لوبیا ونخود و..قاطی کرده به آن ادویه وپیاز داغ می زدند ومثل برنج دم می ذاشتند.
البته بلغور الان هم در پخت حلیم یا در گویش محلی مردم منطقه آش حسین استفاده میشه ویکی از مواد پایه واصلی پخت آن است.
الان هم به خانمها توصيه میشه بلغور گندم رو مانند حبوبات دیگر در منزل داشته باشند ودر غذاها برای تقویت کودکان استفاده کنند.
#جلگه
#بهاباد
🆔@MEJRi403
# مسیر حرکت کاروانها در قدیم:
یکی از همراهان برامون اینطور توضیح دادند که:
قدیم یکی از مسیرها ی بطرف مشهد قسمت ده جواد صباح وکپه ی گوراخور بوده و
قبلا این مسیر آبادتر بوده
ومسیر حرکت امام رضا جانمان از عراق به مشهد از این محل بوده است
بعضی از پیرمردهای قدیمی تعریف کرده اند که داستان ضامن آهو یی که برای امام رضا اتفاق افتاده ونقل شده است
در این مسیر بوده
باز هم اگر دوستان اطلاعاتی مبنی بر تاييد یا رد این مطلب دارند برامون ارسال کنند
ما هم در اسناد تاریخی سرچی می کنیم:
✅ اولین اطلاعات : از احمد وکیلیان، پژوهشگر فرهنگ مردم،:👇👇👇
وکیلیان با اشاره به داستان ضامن آهو عنوان کرد: بین سمنان و دامغان گردنهای به نام گردنه آهوان وجود دارد که میگویند واقعه ضامن آهو آنجا رخ داده است.
ممنونیم بابت اشتراک گذاری مطالب مفیدتون🙏
🆔@MEJRi403
روایت دیگری از ضامن آهو
به نقل وتحقیق شیخ صدوق👇👇
ابوالفضل محمّد بن احمد بن اسماعیل سلیطى گفت: از حاکم رازى، دوست ابى جعفر عتبى شنیدم که میگفت مرا ابو جعفر به عنوان پیک پیش ابو منصور بن عبد الرزاق فرستاد، روز پنجشنبه برای زیارت امام رضا (ع) از او اجازه خواستم. او در پاسخ به من گفت آنچه درباره این مشهد (مرقد امام رضا) برای من اتفاق افتاده، برای شما نقل میکنم: در روزگار جوانی، نظر خوشی به طرفداران این مشهد نداشتم و در راه، به غارت زائران میپرداختم، لباسها، خرجی، نامهها و حوالههایشان را به زور از آنان میستاندم. روزی به شکار بیرون رفتم و یوزپلنگی را به دنبال آهویی روانه کردم. یوزپلنگ همچنان به دنبال آهو میدوید تا به ناچار، آهو به کنار دیواری پناه برد و ایستاد. یوز هم در مقابل او ایستاد، ولی به او نزدیک نمیشد.هرچه کوشش کردم که یوزپلنگ به آهو نزدیک شود، به سمت آهو نمی رفت و از جای خود تکان نمیخورد، ولی هر وقت که آهو از جای خود (کنار دیوار) دور میشد، یوز هم او را دنبال میکرد. اما همین که به دیوار پناه میبرد، یوزپلنگ باز میگشت تا آن که آهو به سوراخ لانه مانندی، در دیوار آن مزار داخل شد. من وارد رباط شدم، پرسیدم: آهویی که هم اکنون وارد رباط شد، کجا است؟ گفتند: آهویی ندیدیم.
آن وقت، به همان جایی که آهو داخلش شده بود آمدم، و رد پای او را دیدم، ولی خود آهو را ندیدم. پس با خدای تعالی پیمان بستم که از آن پس زائران را نیازارم و جز از راه خوبی و خوشی با آنان رفتار نکنم. از آن پس، هر گاه که کار دشواری به من روی میآورد، و مشکلی در زندگی پیدا میکردم، بدین مشهد پناه میآوردم، و آن را زیارت و از خدای تعالی در آن جا حاجت خویش را مسئلت میکردم و خداوند نیاز مرا بر طرف میکرد. من از خدا خواستم که پسری به من عنایت فرماید. خدا پسری به من مرحمت فرمود، و چون آن پسر بچه به حد بلوغ رسید، کشته شد؛ من دوباره به مشهد برگشتم و از خدا مسئلت کردم که پسری به من عطا فرماید و خداوند پسر دیگری به من ارزانی فرمود. هیچ گاه از خدای تبارک و تعالی در آن جا حاجتی نخواستم، مگر آن که حق تعالی آن حاجت را برآورد و این چیزی است از جمله برکات این مشهد (سلام الله علی ساکنه) که بر شخص من آشکار شد و برای خودم روی داد.
منبع: شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۲، ص ۲۸۵، جهان، ۱۳۷۸ق.
# در اسناد تاریخی روایت متعددی از این ماجرا بیان شده است.
لازم است نکته ای را یاد آوری کنیم:
اینکه مردمان ساده دل و با صفای قدیم
حکایاتی مثل ده ملا یا همین ادعای اتفاق ضامن آهو در منطقه ی ما یا مواردی مثل بنه ی انار یا.....
را باور داشته وبه آنها اعتقاد وتوسل داشتند ،
از ایمان و باورهای مذهبی محکمشون بوده
که اتفاقا وقتی توسل می زدند جواب هم می گرفتن
چون نیت ویقینشون صاف وپاک بوده
شعری بود داخل یکی کتابها که چوپانی بازبان وگو یش و کلمات خود خدا را تسبیح می گفت : و موسی اورا سرزنش کرد که چرا با این زبان ستایش الله می کنی
ودر جواب ندا آمد که اتفاقا ستایش او مورد قبول در گاه خداوندگار واقع شده
✅ پس قصد توهین به گذشتگان و تمسخر کردن باورهاشون اصلا درست نیست اتفاقا باید به سادگی ویقین وایمانشون رَشک برد .
🆔@MEJRi403
دید موسی یک شبانی را به راه
کو همی گفت ای خدا و ای اله
تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
ای خدای من فدایت جان من
جمله فرزندان و خان و مان من
تو کجایی تا سرت شانه کنم
چارقت را دوزم و بخیه زنم ( چارق یعنی کفش)
جامه ات شویم شپش هایت کشم
شیر پیشت آورم ای محتشم
ور تو را بیماریی آید به پیش
من تو را غمخوار باشم همچو خویش
دست ِ کت بوسم بمالم پای کت
وقت خواب آید بروبم جای کت
گر ببینم خانه ات را من دوام
روغن و شیرت بیارم صبح و شام
هم پنیر و نان های روغنین
خمرها چغرات های نازنین
سازم و آرم به پیشت صبح و شام
از من آوردن ز تو خوردن تمام
ای فدای تو همه بزهای من
ای به یادت هی هی و هی های من
زین نمط بیهوده می گفت آن شبان
گفت موسا با کی استت ای فلان ؟!
گفت با آن کی که ما را آفرید
این زمین و چرخ از او آمد پدید
گفت موسی، های خیره سر شدی !
خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژ است این چه کفر است و فشار
پنبه ای اندر دهان خود فشار
گند کفر تو جهان را گنده کرد
کفر تو دیبای دین را ژنده کرد
چارق و پا تابه لایق مر تو راست
آفتابی را چنین ها کی رواست ؟!
گر نبندی زین سخن تو حلق را
آتشی آید بسوزد خلق را
آتشی گر نامده است این دود چیست
جان سیه گشته روان مردود چیست ؟!
گر همی دانی که یزدان داور است
ژاز و گستاخی تو را چون باور است؟!
دوستی بی خرد خود دشمنی است
حق تعالی زین چنین خدمت غنی است
با که می گویی تو این با عم و خال ؟!
جسم و حاجت در صفات ذوالجلال !؟
شیر او نوشد که در نشو و نماست
چارق او پوشد که او محتاج پاست
ور برای بنده است این گفتگوی
آن که حق گفت او من است و من خود او
آن که گفت انی مرضت لم تعد
من شدم رنجور و او تنها نشد
آن که بی یسمع و بی یصبر شده است
در حق آن بنده این هم بیهده است
بی ادب گفتن سخن با خاص حق
دل بمیراند سیه دارد ورق
گر تو مردی را بخوانی فاطمه
گرچه یک جنس اند مرد و زن همه
قصد خون تو کند تا ممکن است
گر چه خوشخوی و حلیم و ساکن است
فاطمه مدح است در حق زنان
مرد را گویی بود زخم سنان
دست و پا در حق ما آسایش است
در حق پاکی حق آلایش است
لم یلد لم یولد او را لایق است
والد و مولود را او خالق است
هرچه جسم آمد ولادت وصف اوست
هر چه مولود است او زین سوی جوست
زانکه از کون و فساد است و مهین
حادث است و محدثی خواهد یقین
گفت : ای موسی دهانم دوختی !
وز پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد تفت
سر نهاد اندر بیابان و برفت
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
وحی آمد سوی موسی از خدا
ـ بنده ی ما را زما کردی جدا ؟!
تو برای وصل کردن آمدی
نی برای فصل کردن آمدی
تا توانی پا منه اندر فراق
ابغض الشیاء عندی الطلاق
هر کسی را سیرتی بنهاده ایم
هر کسی را اصطلاحی داده ایم
در حق او مدح و در حق تو ذم
در حق او شهد و در حق تو سم
در حق او نور و در حق تو نار
در حق او ورد و در حق تو خار
در حق او نیک و در حق تو بد
در حق او خوب و در حق تو رد
ما بری از پاک و ناپاکی همه
از گرانجانی و چالاکی همه
من نکردم خلق تا سودی کنم
بلکه تا بر بندگان جودی کنم
هندیان را اصطلاح هند مدح
سندیان را اصطلاح سند مدح
من نگردم پاک از تسبیحشان
پاک هم ایشان شوند و دُرفشان
ما برون را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را
ناضر قلبیم اگر خاشع بود
گر چه گفت لفظ ناخاضع بود
زانکه دل جوهر بود گفتن عرض
پس طفیل آمد عرض جوهر غرض
چند ازاین الفاظ و اضمار و مجاز
سوز خواهم سوز با سوز ساز
آتشی از عشق در خود برفروز
سر به سر فکر و عبارت را بسوز
موسیا آداب دانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند
عاشقا ن را هر زمان سوزید نی است
بر ده ویران خراج و عشر نیست
گر خطا گوید ورا خاطی مگو
گر شود پر خون شهید آن را مشو
خون شهیدان را از آب اولی تر است
این خطا از صد صواب اولی تراست
در درون کعبه رسم قبله نیست
چه غم ار غواص را پا چیله نیست
تو ز سرمستان قلاووزی مجو
جامه چاکان را چه فرمایی رفو؟!
ملت عشق از همه دین ها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
لعل را گر مهر نبود باک نیست
عشق در دریای غم غمناک نیست
بعد از آن در سر موسی حق نهفت
رازهایی کان نمی آید به گفت
بر دل موسی سخن ها ریختند
دیدن و گفتن به هم آمیختند
چند بی خود گشت و چند آمد به خود
چند پرّید از ازل سوی ابد
بعد از این گر شرح گویم ابلهی است
زان که شرح این ورای آگهی است
ور بگویم عقل ها را برکند
ور نویسم بس قلم ها بشکند
ور بگویم شرح های معتبر
تا قیامت باشد آن بس مختصر
لاجرم کوتاه کردم من زبان
گر تو خواهی از درون خود بخوان
چون که موسی این عتاب از حق شنید
در بیابان در پی چوپان دوید
بر نشان پای آن سرگشته راند
گرد از پره ی بیابان برفشاند
گام پای مردم شوریده خود
هم زگام دیگران پیدا بود
یک قدم چون رخ ز بالا تا شکیب
یک قدم چون پیل رفته بر اریب
گاه چون موجی برافرازان علم
گاه چون ماهی روانه بر شکم
گاه بر خاکی نوشته حال خود
همچو رمالی که رملی برزند
گاه حیران ایستاده گه دوان
گاه غلطان همچو گوی از صور جان
عاقبت دریافت او را و بدید
گفت مژده ده که دستوری رسید
هیچ آدابی و ترتیبی مجو
هر چه می خواهد دل تنگت بگو
کفر تو دین است و دینت نور جان
ایمنی وز تو جهانی در امان
ای معاف یفعل الله ما یشا
بی محابا رو زبان را برگشا
گفت ای موسی از آن بگذشته ام
صد هزاران ساله زان سو رفته ام
تازیانه برزدی اسبم بگشت
گنبدی کرد و ز گردون برگشت
محرم ناسوت ما لاهوت باد
آفرین بر دست و بر بازوت باد
حال من اکنون برون از گفتن است
آن چه می گویم نه احوال من است
نقش می بینی که در آیینه ای است
نقش توست آن نقش آن آیینه نیست
🆔@MEJRi403