#باز خاطره
از رادیوی
حاج غلامحسین صادقی😊
یکی از اهالی اینطور برامون نوشتند:
صبح یک روز بهاری که از خواب بیدار شدم دیدم خونمون شلوغ پلوغه
صُفه را فرش کردند ومرتب
همهی بزرگان فامیل اومده بودند دورتا دور صفه نشسته بودند بساط چایی نبات هم براه بود،
دیدم هفت هشت تا از بچه پسرهای هم سن وسالم
در فامیل هم هستند ،
حاج غلامحسین با رادیو دعوت ویژه داشت ورادیو را روشن کرده بودند وبساط موسیقی وشادی هم چیده شده بود،
بعد از مدتی دیدم اُس کبلسین
از بهاباد رسید شصتم خبر دار شد که
مراسم ختنه پسرهاست ومن هم یکی از گزینه هام
😱😱😱😱
یک جوغنو چوبی بزرگ گذاشته بودند وسط صُفه ویکی یکی پسرها را برای انجام مراسم می بردند میذاستند رو جوغنو😁😁😁
همه رفته بودند تا نوبت به من رسید پا گذاشتم به فرار و عده ای از دنبالم😂😂
در کوچه های قلعه من می دویدم واون عده از دنبالم تا بالاخره در یکی از کوچه های تنگ وتاریک قلعه از پشت لباسم را کشیدند وگرفتنم وبغلم زدند وبردند
و.....
جالب این بود که هر بچه که بعد از مراسم دهنش را باز می کرد که گریه وناله سر بده را دهنش را پراز نبات می کردند
نمیدونم چرا
می خواستن دهنش شیرین بشه
یا صداش بلند نشه؟؟؟
روز های بعد مردم دِه
هفت هشت تا پسر بچه ی سِرتِق لنگ زده می دیدند که روی دیوارهای گلی را ه میرن ومادرهاشون که بر سرو سینه میزنن که مواظب خودتون باشید😁✋
شادی ارواح تمام درگذشتگان اون مراسم
بخصوص اوس کبلسین (استاد کربلایی حسین )
وحاج غلامحسین صلوات
🆔@MEJRi403