eitaa logo
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
1.4هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
113 فایل
همراهیتان موجب افتخار ماست خانوادگی عضو کانال مرکز فرهنگی شوید #قرآن_احکام #کلام_بزرگان_مسائل_روز #همسرداری #تربیت_فرزند #سبک_زندگی #با_شهدا #ترفند_خانه_داری #پویش_ها ادمین 👇 @Gorbanzadeh_m لینک کانال @MF_khanevadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
27.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ موضوع : اصول و محکمات بحث تربیت در دین اسلام چه چیزهای است همچنین برای مشاهده تمام کلیپ ها وارد لینک زیر شوید: 👉 https://shamiim.ir/Category/List 💞@MF_khanevadeh
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#تنها_گریه_کن #قسمت_چهل_و_سه بعد از آن سخنرانی معروف امام و تمام شدن مراسم،تازه به فکر افتادیم که
✨💫✨✨💫✨ ساندویچ درست می کردیم و بین مردمی که برای دیدار آمده بودند پخش می کردیم .به پیرها کمک می کردیم گوشه ای بنشینند تا خستگی در کنند.سربچه ها را گرم می کردیم تا پدر و مادرشان کمی استراحت کنند.گاهی هم که کارمان تمام می شد ،می توانستیم خودمان را برسانیم و گوشه ای از حیاط مدرسه بایستیم.می دیدیم که امام می ایستد جلوی پنجره ی کلاس و برای مردم دست تکان می دهد.مگر خستگی یادمان می ماند؟انگار برای چند لحظه قلبمان می ایستاد .دلمان می خواست زمان متوقف شود،ولی مثل یک رویا بود زود می گذشت و حسرتش می ماند. گاهی هم آن قدر مشغول کار می شدیم که اصلا نمی توانستیم سمت مدرسه برویم،اما راضی بودیم هر کسی بدون اینکه بغل دستی اش را بشناسد ،گوشه ی کاری را می گرفت.چه فرقی می کرد کجا و یا چطور؟مردم ،هم خنده شان برای کمک به هم و رضای خدا بود ،هم اخمشان.شنیده بودم آن روزها هر کدام از طاغوتی ها را که دستگیر می کنند،می آورند به مدرسه و در زیر زمین همان جا نگه می دارند ولی از آنجا کجا می بردند ،خبر نداشتم ،یک بار همین طور که داشتم می رفتم سمت مدرسه صدای جیغ و داد و شعار بلند شد.یکهو عین مور و ملخ آدم ریخت سمت خیابان .نگو یکی از همان هایی را که دستگیر کرده بودند،داشتند منتقل می کردند.یک لحظه ماشین از کنارم گذشت و صورت مرد میانسالی را دیدم که خیس بود،فکر کردم ترسیده و ان همه عرق کرده،شنیدم یک نفر که از کنارم می گذشت ،تعریف می کرد مردم از خجالتش در آمده بودند و حسابی آب دهان سمتش انداخته بودند .خب این ها سال ها خون مردم را توی شیشه کرده بودند مردم نه جانشان ،نه مال و اموال و ناموسشان ،از دست رژیم در امان نبود.دل خوش ازشان نداشتند که هیچ ،خون دل خورده بودند سال های سال .حالا انگار وقت تلافی شان رسیده بود. خانه و زندگی ام مانده بود قم،هم دلم می خواست برگردم و هم نمی خواست ،ولی آخرش که چه.ساکم را جمع کردم و برگشتم سر زندگی ام .انقلاب و حال و هوایش و آن همه ارتباط و جنب و جوش ،من را بزرگ کرد.تا قبل از آن،یک زن جوان خانه دار بودم.اما حالا اوضاع فرق کرده بود.از همان روزها به برکت نفس امام و باورش ،چیزی در وجود ما پیدا شد که تا همین حالا هم از بین نرفته است،برگشته بودم خانه،ولی انگار مثل مرغی،اسیر قفس بودم .حاجی هم فهمیده بود خلقم تنگ است سر به سرم نمی گذاشت،اما خیلی طول نکشید امام آمدند قم و من انگار دوباره جان گرفتن،مثل طبیعت که داشت جان می گرفت.نزدیکی های بهار بود.دیگر سر جایم بند نبودم.همسایه های اطراف خانه ی امام، درشان را به روی مردم باز کردند.استکان و چای و قند می گذاشتند،سماورهایشان را روشن می کردند و هر چقدر که در توانشان بود ،از آنهایی که برای دیدار می آمدند ،پذیرایی می کردند .من هم هر جا می شد،می ایستادم به کمک،یک جا چای می ریختم ،جای دیگر استکان می شستم.امام می رفتند روی پشت بام و برای مردم دست تکان می دادند.مردم از پایین شعار می دادند و ابراز احساسات می کردند گاهی که کار کمتر بود،من هم می رفتم و قاطی مردم می شدم .چشمم به امام بود و هی زیر لب لا حول و لا قوه الا با الله می گفتم ،ما آن روزها به هوای نفس کشیدن آقا زنده بودیم .اصلا به عشق خدمت به مهمان هایش ،شب را صبح می کردیم،همان روزها خدا به ما یک پسر دیگر داد به عشق امام ،به هوای اینکه آقا روح الله ولی و سرپرست ما شده بود به حاج حبیب گفتم دوست دارم اسم این بچه را بگذاریم علی .لبخند زد و گفت :ان شاءالله که قدمش برای ما پر برکت باشه. .....❣️ 💫 💞@MF_khanevadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزمان را با آغاز کنیم 🌳☘👈خرمشهر را خدا چگونه آزاد کرد؟ 👈سوره محمد آيه 11 «ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُواْ وَأَنَّ الْكَافِرِينَ لَا مَوْلَى لَهُمْ » این (كیفرِ كافران) به خاطر آن است كه خداوند، یاور كسانى است كه ایمان آوردهاند و همانا كافران یاورى ندارند. 🌹🌹🌙بیانات امام خامنه ای در دانشگاه افسرى و تربیت پاسداری امام حسین علیه‌السلام ۱۳۹۵/۰۳/۰۳ «امام این را به ما فهماند؛ فهماند که وقتی مجاهدت میکنید، وقتی تنبلی نمیکنید، وقتی وارد میدان میشوید، وقتی نیروهای خودتان را به صحنه وارد میکنید، اینجا قدرت خدا است که پشت سر شما است، [لذا] خرّمشهر را خدا آزاد میکند. با این منطق، همه‌ی دنیای مسخّرِ استکبار را هم خدا میتواند آزاد کند. با این منطق، فلسطین هم میتواند آزاد بشود. با این منطق، هر ملّتی میتواند مستضعف نماند؛ به شرطی که این منطق تحقّق پیدا کند. وقتی ما این منطق را داشتیم، شکست‌ناپذیر میشویم. وقتی با این منطق وارد میدان شدیم، ترس و مرعوب شدن [نخواهد بود]؛ قدرت نظامی یا تبلیغاتی یا پولی و مالی و اقتصادیِ قدرتها در مقابل ما، دیگر ترسناک و هولناک نخواهند بود؛ متّکی هستیم به قدرت خدا. البتّه قدرت خدا پشت سر آدمهای تنبل نمی‌آید؛ پشت سر ملّتهایی که حاضر نیستند فداکاری کنند نمی‌آید. قدرت خدا پشت سر آن کسانی می‌آید که وارد میدان میشوند، حرکت میکنند، تلاش میکنند، خودشان را برای همه کار آماده میکنند؛ اینها متّکی‌اند به قدرت الهی. ذلِکَ بِاَنَّ اللهَ مَولَی الَّذینَ ءامَنوا وَ اَنَّ الکفِرینَ لا مَولی‌ لَهُم؛ این آیه‌ی قرآن است؛ خدا، مولای شما است؛ شما مولایی دارید که همه‌ی عالمِ وجود تحت قدرت او است؛ این مولای شما است و کافرین ندارند. بازیاد ✨ 🍃 علیه السلام: دنیا و آخرت به منزله مشرق و مغرب هستند و کسی که میان آن دو راه می پیماید هر اندازه به یکی نزدیک شود از دیگری دور می شود. 📚 ص486، حکمت 103 💞@MF_khanevadeh
استرس همیشگی میتواند به قلب آسیب برساند و حتی گرفتگی شریان‌های قلبی را تشدید کند. 🔹️طبق تحقیقات 10دقیقه گوش دادن به موسیقی در روز توانایی مغز برای کنترل استرس را افزایش می‌دهد. 💞@MF_khanevadeh
5.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پدر همسر شهید خدایی: اون پراید برای خودش نبود برای اداره بود. ولله قسم میخورم یک بار هم بچه‌اش را با ماشین اداره نرسوند مدرسه. او خانه نداشت و مستاجر بود 🌷هر وقت صحبت از شهادت می‌شد می‌گفت آماده‌ام... 💞@MF_khanevadeh
6.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*آزادی خرمشهر از نگاه ژرف و پراحساس مقام معظم رهبری* 🔺 🔻 🇮🇷خرمشهرراخدا‌آزاد‌کرد🇮🇷 ۳خردادسالروز‌آزادسازی‌ خرمشهر‌گرامی‌باد. 💞@MF_khanevadeh
💑 با گلایه اطرافیان از همـسرمان چگونه برخورد کنیم؟ 🔸گاه اطرافیان و یا خانواده شما از همسرتان بدگویی کرده و یا گلایه‌ای را مطرح می‌کنند. در این مواقع باید با حفظ ادب و احترام نسبت به فرد گلایه کننده، نیّت خیر همسرتان و یا توجیه‌هایی که باعث کم شدن بدبینی اطرافیان نسبت به همسرتان می‌شود ابراز کرده و حافظ آبرو و اسرار او باشید! 🔸از طرفی تا می‌توانید گلایه‌ خانواده خود را به همسرتان نرسانید چرا که زمینه‌ساز کینه، فتنه، بدبینی و سردی روابط می‌گردد! به تدریج باید با رفتار و گفتار خود دلهای دو طرف را به هم نزدیک کنید. در مواقعی که گلایه‌ی آنها اساسی و بزرگ است حتما به مشاور دینی خانواده مراجعه نمایید! 🌐 shamiim.ir 💞@MF_khanevadeh
🔻ازدواج، امری غریزی و فطری 🌱🌱ازدواج و تشکیل خانواده، از ضرورت‌های اجتماعی است که در اسلام، به شکل مترقی و هدفمند می‌باشد، اسلام دین فطری است و انسانی فطرت متمایل به ازدواج است و ازدواج در اسلام، امری مقدس و مورد تأکید است. اسلام برای مسأله جنسی، راه ((ازدواج)) را تجویز کرده و بهره گیری از همسر را بدون علامت شمرده است. ((مگر در مورد همسرانشان... که (در آمیزش با آنان) ملامت نمی‌شوند.)) (مؤمنون، ۶) و ارضای شهوت از غیر راه ازدواج را تجاوز دانسته است: ((پس هرکس غیر از این را طلب کند، پس آنانند که متجاوزند.)) (مؤمنون، ۷)🌿🌿 ادامه مطلب در لینک زیر👇👇👇 http://shamiim.ir/a/27953/ 💞@MF_khanevadeh
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
📚#همسر_دوست_داشتنی ✍#مهدی_خدامیان_آرامی اتفاق خاصّی نیفتاده است بلکه او دارد یک مرحله احساسات طب
📚 آری، همه مردان دنیا، این لحظات یأس همسرشان را دیده اند و مهم این است که در آن لحظات، همسر خود را با انتقاد مأیوس تر نکنی بلکه باید محبّت خود را به او ارزانی بداری، آنگاه می‌بینی که چگونه همسر تو سریعتر از مرحله یأس ص: ۶۵ عبور می‌کند و به مرحله اوج عشق می‌رسد و دوباره همان فرشته زیبای زندگیت می‌شود و سعادت و خوشبختی را به تو ارزانی می‌دارد. حالا اگر مایل باشی چند جمله را برایت بنویسم که خوب است در لحظاتی که همسرت در مرحله یأس است برایش بگویی: -- می‌دانم دلت نمی خواهد مرا ناراحت کنی، -- عزیز دلم، می‌توانی به کمک من امیدوار باشی. -- محبوبم، به من تکیه کن من تو را تنها نمی گذارم. -- می‌فهمم که به دلسوزی و محبّت من احتیاج داری و دلت می‌خواهد در آغوشت بگیرم. -- از زندگی کردن با تو خیلی خوشحالم و توقّع ندارم که کاملاً بی عیب باشی. -- مجبورت نمی کنم که همیشه خودت را در مقابل من خوشحال نشان دهی. ص: ۶۶ چند پیشنهاد برای آقایان ۱. آیا می‌دانید کلید نفوذ به قلب زنان، گوش آنهاست؟ اگر می‌خواهی کاری کنی که همسرت تو را بیشتر دوست داشته باشد باید بدانی که با گفتن کلمات زیبا می‌توانی او را بر سر ذوق آوری. به راستی شما همسر خود را چه صدا می‌زنید؟ ادامه دارد.......... ✍ 💞@MF_khanevadeh
39.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ موضوع : روش‌های تربیتی علوم انسانی غرب چقدر صحیح است همچنین برای مشاهده تمام کلیپ ها وارد لینک زیر شوید: 👉 https://shamiim.ir/Category/List 💞@MF_khanevadeh
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
✨💫✨✨💫✨ #تنها_گریه_کن #قسمت_چهل_و_چهار ساندویچ درست می کردیم و بین مردمی که برای دیدار آمده بودند پ
✨💫✨✨💫✨ فصل ششم مثل چرخش گل به سمت نور دلخوشی من و خیلی های دیگر بود ،صبح برای خدمت به مهمان هایش از خواب بیدار می شدیم و روزی هزار بار شکر می کردیم زیر آسمانی نفس می کشیم که امام هم آنجاست،اما این برایمان کافی نبود وقتی با خیال تخت از ماندن امام در قم حرف می زدیم ،آرام می شدیم .هر چه نبود ،توی این شهر خانه داشت.از آن مهم تر،حرم حضرت معصومه بود مثل یک منبع نور که خیلی از علما و مراجع دورش حلقه زده بودند،امام هم یکی از همین علما،حتی گل سرسبدشان.ولی این طور نشد امام برگشتند تهران و کار من شد غصه خوردن. آفتاب که خودش را پهن می کرد روی سر مردم،با خودم مرور می کردم اگر امام بود و دیدار داشت ،این ساعت می رفتیم فلان جا.کمی بعد می گفتم الان داشتیم فلان کار را می کردیم.همین طور ساعت به ساعت تمام روز را یادم می آمد و آه می کشیدم. یک بار با خودم گفتم:خانم سادات اینکه غصه نداره،پاشو برو تهران.آقا که اونجا هنوز دیدار دارن.یکی دو تا دوستان مسجدی از تصمیمم خبردار شدند و گفتند :ما هم می آییم .همین طوری خبر چرخید و ده پانزده نفری شدیم،یک مینی بوس گرفتیم و خودمان را رساندیم تهران .خبر که دهان به دهان چرخید ،کم کم گروهمان بزرگ تر شد،همه جمع می شدند خانه ما ،اتوبوس خبر می کردیم.علی شیر خواره بود،می گرفتمش توی بغلم و بچه ها را به هوای فاطمه می گذاشتم خانه و ماهی یک بار راهی دیدار امام می شدیم. از همان روزها قبل از اینکه اسم و رسم پایگاه بسیج و این چیزها سر زبان ها بیفتد ،خانه ی ما پایگاه شد.آن روزها خانه را عوض کرده بودیم،یعنی حاجی آنجا را ساخته بود تا بفروشد.یک روز مرا برد آنجا را نشانم بدهد ،چشمم خانه را گرفت ،بزرگ و دلباز بود.هر چه به حاجی گفتم خودمان برویم و آنجا ساکن شویم،قبول نکرد .می گفت:می خواهم بفروشمش یک روز که سر کار بود،کمی از اثاث خانه را جمع کردم و به شوهر خواهرم خبر دادم با ماشین آمد و وسیله ها را آوردیم توی این خانه،حاجی که خبر شد،اولش اخم کرد،ولی وقتی گفتم:شما اجازه بده اینجا رو تمیز کنیم ،وسیله بچینیم این طوری مشتری هم که بیاد خونه به چشم میاد چیه تو خاک و خل؟کسی رغبت نمی کنه پا بذاره حالا هر وقتم پسند کسی شد و خواست بخره،ما می ریم همون خونه قبلی،شما با خیال راحت معامله ش کن.راضی شد .کم کم جا افتادیم و دیدیم حیف است خانه به آن خوبی را از دست برود .حاجی راضی شد و تمام وسیله ها را از خانه قبلی منتقل کردیم به خانه جدید توی بلوار امین.آن خانه از همان اول،خواسته ناخواسته شد پایگاه.اولش خانم ها جمع می شدند برای رفتن به تهران ،نمی دانم شاید ما اولین نفراتی بودیم که دسته دسته از قم راهی می شدیم و.... .....❣️ 💫 💞@MF_khanevadeh