eitaa logo
مجله داستان های زیبا
154 دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
0 فایل
داستان های مفید،کوتاه و زیبا ... نکات طلایی و مطالب ادبی و فرهنگی و تصاویر زیبا ، موضوعات علمی و اجتماعی
مشاهده در ایتا
دانلود
مجله داستان های زیبا
Hajdavood2: 💠 #امام_صادق علیه السلام: 🔔غذا دادن گرسنه از اسباب رسیدن به بهشت است. 📚المحاسن، ج۲، ص۳۸۹
به نام خداوند بخشنده مهربان 🌺🍃 سلام طلوع صبحگاهتون به شادابی گلهای بهاری و روزتـون به زیبایی شكوفه ها صبح زیبـاتـون مملو از شـادی وخاطرات شیـرین 🌺🍃 https://eitaa.com/MGdastanhayziba
عاقبت گرگ زاده گرگ شود گروهی دزد غارتگر بر سر کوهی در کمین گاهی به سر می بردند و سراه غافله ها را گرفته به قتل و غارت می پرداختند و موجب ناامنی شده بودند مردم از آنها ترس داشتند و نیروهای ارتش شاه نیز نمی توانستند بر آن‌ها دست یابند، زیرا در پناهگاهی استوار در قله کوهی بلند کمین کرده بودند و کسی را جرأت رفتن به آنجا نبود. فرماندهان اندیشمند کشور برای مشورت به گرد هم نشستند و درباره دستیابی بر آن دزدان گردنه به مشورت پرداختند و گفتند که هر چه زودتر باید از گروه دزدان جلوگیری کرد و گرنه آنها پایدارتر شده و دیگر نمی توان درمقابلشان پایداری کرد. درختی که اکنون گرفته است پای به نیروی مردی برآید ز جای وگر همچنان روزگاری هلی به گردونش از بیخ بر نگسلی سر چشمه شاید گرفتن به بیل چو پر شد نشاید گذشتن به پیل سرانجام چنین تصمیم گرفتند که یک نفر از نگهبانان با جاسوسی به جستجوی دزدان بپردازد واخبار آن‌ها را گزارش کند و هرگاه آنان از کمینگاه خود بیرون آمدند همان گروه از دلاور مردان جنگنده را به سراغ آنها بفرستند. همین طرح اجرا شد و گروه دزدان شبانه از کمینگاه خود خارج شدند.جاسوس بیرون رفتن آن‌ها را گزارش داد. دلاورمرادن ورزیده بی درنگ خود را تا نزدیکی های کمینگاه دزدان رساندند و در آنجا خود را مخفی کردند و به انتظار دزدان نشستند. طولی نکشید که دزدان بازگشتد و آنچه را که غارت کرده‌ بودند بر زمین نهادند و لباس و اسلحه خود را کناری گذاشتند و نشستند به قدری خسته و کوفته بودند که خواب چشمانشان را فراگرفت. همین که مقداری از شب گذشت و هوا تاریک شد، دلاورمردان از کمینگاه برجهیدند و خود را به آن دزدان از همه جا بی خبر رساندند. دست یکایک را بر شانه هایشان بستند و صبح همه را به نزد شاه بردند.شاه اشاره کرد همه را اعدام کنید. در بین دزدان جوانی تازه به دوران رسیده وجود داشت. یکی از وزیران شاه تخت پادشاه را بوسید و به وساطت جوان پرداخت اما شاه سخن وزیر را نپذیرفت و گفت : بهتر این است که نسل این دزدان ریشه کن شود. اما وزیر باز اصرار کرد و خواست پادشاه به این جوان فرصتی بدهد و پادشاه هم پذیرفت. این جوان را در ناز و و نعمت پرورداند و استادان بزرگی به او درس زندگی آموختند و مورد پسند دیگران قرار گرفت و وزیر هر روز از جوان و خصوصیاتش برای پادشاه می گفت و پادشاه می گفت‌: عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود دو سال از این ماجرا گذشت و عده ای از اوباش تصمیم گرفتند وزیر را بکشند. پسر جوان که دلش می خواست خودش به جای وزیر بنشیند، او را کشت و به ثروت و مال فراوانی هم رسید. شاه که این ماجرا را شنید گفت: شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسی ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس باران که درلطافت طبعش خلاف نیست درباغ لاله روید و در شورزار خس زمین شوره سنبل بر نیارد درو تخم و عمل ضایع مگردان نکویی با بدان کردن چنان است که بد کردن به جای نیک مردان حکایت چهارم از باب اول (سیرت پادشاهان) https://eitaa.com/MGdastanhayziba
«راه درمان و رفع اختلافات و ایجاد برکت و نزول خیرات در خانه˝ 🌷 امام صادق (عليه السلام) : ☘️ خانه اى كه در آن قرآن خوانده نمى شود و از خدا ياد نمى گردد، سه گرفتاری در آن خانه بوجود می آید : 1️⃣ بركتش كم شده، 2️⃣ فرشتگان آن را ترك مى كنند 3️⃣ و شياطين در آن حضور مى يابند.(مجادلات و اختلافها را شیاطین در خانه ها ایجاد میکنند) 📚اصول كافى، ج ۲، ص ۴۹۹، ح۱ https://eitaa.com/MGdastanhayziba
هدایت شده از همراه جوان
🔶بسم الله الرحمن الرحیم اخبار و اطلاعات امروز ، سه شنبه ،11اردیبهشت سال 1397، 14شعبان و 1 مه 2018 در سایت همراه جوان ✨روز جهانی کار و کارگر گرامی باد. 🔻صفحه نخست روزنامه‌های 11 اردیبهشت؛ از خرانه‌داری که اتاق جنگ علیه ایران است تا عقده سعودی» http://hamrah-e-javan.ir/index-linkbox.php?id=13970211105323 🔻موافقت مقام معظم رهبری با عفو و تخفیف مجازات تعدادی از محکومان محاکم عمومی و انقلاب» http://hamrah-e-javan.ir/index-news.php?id=13970211110630 🔻بازار بر مدار گرانی! / مهار قیمت‌ها نیازمند ورود جدی دولت است» http://hamrah-e-javan.ir/index-news.php?id=13970211110505 🔻لغو عضویت احمدی‌نژاد از مجمع را باید دفتر رهبر انقلاب اعلام کند/ هیچ یک از اعضا نمی‌توانند در این باره تصمیم‌گیری کنند» http://hamrah-e-javan.ir/index-news.php?id=13970211110224 🔻شهرداری و راهور: نمایشگاه کتاب امسال پارکینگ برای خودروهای شخصی ندارد/ مدیر اجرایی نمایشگاه: پارکینگ داریم» http://hamrah-e-javan.ir/index-news.php?id=13970211110035 🔻نرخ سکه از مرز یک میلیون و 800 هزار تومان گذشت/ یورو ۷۰۱۷ تومان» http://hamrah-e-javan.ir/index-news.php?id=13970211105904 🔻فتاحی: خونه به خونه در فینال جام حذفی شرکت می‌کند» http://hamrah-e-javan.ir/index-news.php?id=13970211105448 🔻دانستنی‌های علمی؛ اگر شیر دوست ندارید، این ماده ی غذایی را بخورید!/ چرا موقع خواب عطسه نمی‌کنیم؟ / چربی سوز ترین شربت خانگی دنیا/درمان بیماری‌ها با حجامت» http://hamrah-e-javan.ir/index-plus.php?id=13970211105609 🔻جدایی پیروانی از پرسپولیس قطعی شد/ گزینه‌های سرپرستی پرسپولیس مشخص شدند» http://hamrah-e-javan.ir/index-news.php?id=13970211105058 🔻تلگرام در اپراتورهای تلفن همراه مسدود شد» http://hamrah-e-javan.ir/index-news.php?id=13970211104943 ✨همـــــــراه جـــــوان ✴️ https://eitaa.com/Hamrahejavan ✳️ https://t.me/joinchat/AAAAAD-pss2Na08e4JFiCw 💎 www.Hamrah-e-javan.ir
داستان های مفید،کوتاه و زیبا ... نکات طلایی و مطالب ادبی و فرهنگی و تصاویر زیبا ، موضوعات علمی و اجتماعی
شب های بلند زمستان هر وقت مادر سفره شام را زودتر پهن می‌کرد و کت آقاجون را از کمد بیرون می‌کشید می‌فهمیدیم قرار است جایی برویم همان سرِ شب با کلی ذوق و شوق، آماده میشدیم برای رفتن به یک شب نشینی آقاجون می‌گفت: صله ارحام دلِ آدم را شاد نگه می‌دارد هیچکس هم نمی‌گفت نمی‌آیم! ازین ادا اصول ها که من نمی‌آیم شما خودتان بروید و امتحان و آزمون و کنکور دارم وجوان است دوست دارد توی خودش باشدهم نداشتیم همه با هم می‌رفتیم تلفن هم نبود که قبلش هماهنگ کنیم و میزبان و بچه‌هایش را هم کلی ذوق زده می‌کردیم به سر کوچه شان که می‌رسیدیم جلوتر از مادر و آقاجون بدو بدو خودمان را به درشان می‌رساندیم تا از بودنشان اطمینان پیدا کنیم با یک چشم از لای در حیاط که اغلب خوب بسته نمی‌شد یا از سوراخ کلید به درون خانه‌شان سرک می‌کشیدیم روشن بودن یک چراغ، به منزله این بود که خانه نیستند و خودشان جایی رفته‌اند حسابی توی ذوقمان می‌خورد و قلب و دلمان حسابی می‌گرفت اما اگر همه چراغها روشن بود بگو بخند تا آخر شبمان جور بود اما این روزها چه آخر شب که بغض می‌کنی دردها که تلنبار می‌شود، میروی سراغ لیست مخاطبانت یکی حالت روح یکی لست ریسنتلی یکی لانگ تایم اِگو! یکی دلیت اکانت! آدم نمی‌داند کِی هستند، کِی نیستند!؟ اصلا آدم نمی فهمد چراغِ کدام خانه خاموش است و کدام روشن!؟ تا بی مقدمه برایش تایپ کند: " تشنه ی یک صحبت طولانی‌ام ". و سریع ریپلای شود: " بگو من کِی کجا باشم؟ ". داریم از تنهایی و بی همزبانی "دق" می کنیم بعد اسمش را گذاشته اند " عصر ارتباطات ". ارسالی از خانم مریم بلالی https://eitaa.com/MGdastanhayziba https://t.me/MG_dastanhayziba
☘حدیثی خواندنی از امام رضا (ع) : بكوشيد كه زمانتان را به چهار بخش تقسيم كنيد : 🔸زمانى براى مناجات با خدا ؛ 🔸زمانى براى تأمين معاش ؛ 🔸زمانى براى معاشرت با برادران و معتمدانى كه عيب هايتان را به شما مى شناسانند و در دل شما را دوست دارند؛ 🔸و ساعتى براى كسب لذّت هاى حلال 💥با بخش چهارم توانايى انجام دادن سه بخش ديگر را به دست مى آوريد. . فقه الرّضا عليه السلام ، ص 337 . https://eitaa.com/MGdastanhayziba https://t.me/MG_dastanhayziba
پادشاهي وزيري داشت كه هر اتفاقي مي افتاد مي گفت: خيراست!! روزي دست پادشاه در سنگلاخها گيركرد و مجبور شدند انگشتش را قطع كنند، وزير در صحنه حاضر بود گفت: خيراست! پادشاه ازدرد به خود ميپيچيد، از رفتار وزير عصبي شد، اورا به زندان انداخت... ۱سال بعد پادشاه كه براي شكار به كوه رفته بود، در دام قبيله اي گرفتارشد كه بنا بر اعتقادات خود، هرسال ۱نفر را كه دينش با انها مختلف بود، سر ميبرند و لازمه اعدام ان شخص اين بودكه بدنش سالم باشد. وقتي ديدند اسير، يكي از انگشتانش قطع شده،و ي را رها كردند. انجا بود كه پادشاه به ياد حرف وزير افتاد كه زمان قطع انگشتش گفته بود: خير است! پادشاه دستور ازادي وزير را داد وقتي وزير ازاد شد و ماجراي اسارت پادشاه را از زبان اوشنيد، گفت: خيراست! پادشاه گفت: ديگرچرا؟؟؟ وزير گفت:از اين جهت خيراست كه اگرمرا به زندان نينداخته بودي و زمان اسارت به همراهت بودم، مرا به جاي تو اعدام ميكردند...... چه زیادند خیرهایی که خدا پیش رومون میذاره و ما نمیدونیم و ناشکریم https://eitaa.com/MGdastanhayziba 💎 https://t.me/MG_dastanhayziba
‌💠 جلوه‌هایی از مکارم اخلاق پیامبر اسلام💓 3️⃣✅ فروتنی و حیاء از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده که هرگاه چیزی از رسول خدا درخواست می‌شد و می‌خواست آن را انجام دهد می‌فرمود: «آری»، و اگر نمی‌خواست انجام دهد سکوت می‌کرد و هرگز در مورد چیزی «نه» نگفت. از یحیی بن اُبَیّ نقل شده که پیامبر فرمود: «من مانند بندگان خدا غذا می‌خورم و مانند آنها می‌نشینم، زیرا من تنها بنده‌ای از بندگان خدایم». روزی پیامبر خواست با مردی سخن بگوید آن شخص از هیبت و شکوه حضرت بر خورد لرزید. پیامبر فرمود: آرام باش، من پادشاه نیستم که از من می‌ترسی، من فرزند زنی هستم که غذایش گوشت خشکیده بود. (در آن زمان چون وسایل نگهداری گوشت فراهم نبود گوشت‌ها را جهت نگهداری در آفتاب می‌خشکاندند.) پیامبر با یاران خود مزاح می‌کرد، بدون آنکه ناروایی گفته شود. در ساختن مسجد و کندن خندق اطراف مدینه با یارانش همکاری می‌کرد. پیامبر اسلام با آنکه سرآمد خردمندان بود اما با دیگران مشورت می‌نمود. 📓 مجموعۀ مصاحبه‌ها: ٢٥٣ - ٢٥٦. https://eitaa.com/MGdastanhayziba https://t.me/MG_dastanhayziba
‌💠 جلوه‌هایی از مکارم اخلاق پیامبر اسلام💓 1️⃣✅ سخاوت و حِلم یکی از بزرگواریهای پیامبر اسلام، بخشش همراه با بردباری بود. روزی عربی بیابانی نزد پیامبر آمد و ردای حضرت را به گونه‌ای بر گردن حضرت کشید که اثر آن بر گردن حضرت ماند، و با خطابِ «یا محمد» و بدون لقب «رسول الله» به حضرت گفت: ای محمد! از اموال الهی که در اختیار داری به من نیز سهمی بده! حضرت متوجه او شد، لبخندی زد و دستور داد اموالی به او دادند. جابر بن عبدالله انصاری نقل می‌کند پیامبر اسلام هرگز در برابر درخواست مردم «نه» نگفت. روزی پیامبر نزد جامه‌فروشی آمد و از او پیراهنی به چهار درهم خرید و آن را پوشید و بیرون رفت. در راه مردی از انصار به او برخورد و گفت: ای رسول خدا پیراهنی نیاز دارم، خداوند از لباس‌های بهشتی بر تو بپوشاند. (گویا دید که پیراهن حضرت تازه است.) حضرت پیراهن را از تن بیرون آورد و به آن مرد پوشاند و نزد جامه‌فروش بازگشت و پیراهن دیگری به چهار درهم خرید. و از ده درهمی که داشت دو درهم برایش باقی ماند. در راه به کنیزکی گریان برخورد. علت گریه را از او پرسید کنیزک گفت: کسان من دو درهم به من سپرده بودند که مقداری آرد برایشان تهیه کنم، درهم‌ها را گم کردم. پیامبر آن دو درهم باقیمانده را به او داد. کنیزک گفت: می‌ترسم اگر بروم مرا تنبیه کنند. رسول خدا او را همراهی کرد. به خانه که رسیدند حضرت به اهل خانه سلام کرد. آنها صدای حضرت را شناختند اما پاسخ ندادند. بار دوم و سپس بار سوم هم سلام کرد آنگاه سلامش را پاسخ گفتند. حضرت به آنها فرمود: مگر شما نخستین سلام مرا نشنیدید؟ گفتند: شنیدیم اما دوست داشتیم با سلامتان بیشتر برای ما سلامتی بخواهید، پدر و مادرمان فدای شما باد بفرمایید چه چیز سبب حضور شما در اینجا شد؟ پیامبر فرمود: به این جهت که کنیزک می‌ترسید او را تنبیه کنید. صاحب کنیزک گفت: چون شما او را همراهی فرمودید به پاس مقدمتان او را آزاد کردم. حضرت آنها را به خیر و نیکی و بهشت مژده داد. و فرمود: خدا در این ده درهم برکت ایجاد کرد؛ بر پیامبرش و مردی از انصار پیراهن پوشاند و برده‌ای را آزاد کرد. خدا را سپاس که این نعمت را به ما ارزانی داشت. https://eitaa.com/MGdastanhayziba https://t.me/MG_dastanhayziba
🌺 توکل بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم 🍃 جبرئيل در زندان نزد حضرت يوسف آمد و گفت: ای يوسف چه كسی تو را زيباترين مردم قرار داد؟ فرمود: پروردگار. 🍃 گفت: چه كسی تو را نزد پدر محبوب‌ترين فرزندان قرار داد؟ فرمود: خدايم. 🍃 گفت: چه كسی كاروان را به سوی چاه كشانيد؟ فرمود: خداي من. 🍃 گفت: چه كسی سنگی كه اهل كاروان در چاه انداختند از تو باز داشت؟ فرمود: خدا 🍃 گفت: چه كسی از چاه تو را نجات داد ؟ فرمو: خدايم. 🍃 گفت: چه كسی تو را از كيد زنان نگه داشت. فرمود: خدايم. ✨ گفت اينک خداوند می فرمايد : چه چيز ترا بر آن داشت كه به غير من نياز خود را باز گوئی، پس هفت سال در ميان زندان بمان (به جرم اينكه به ساقی سلطان اعتماد كردی و گفتی: مرا نزد سلطان ياد كن ) ✨ 🍃 يوسف آن قدر در زندان ناله و گريه كرد كه اهل زندان به تنگ آمدند، بنا شد يک روز گريه كند و يک روز آرام بگيرد. 📚 نمونه معارف ج3 ص ۲۸۰/ لئالی الاخبار ص ۹۲ https://eitaa.com/MGdastanhayziba https://t.me/MG_dastanhayziba
مرد جوانی که می خواست راه معنویت را طی کند به سراغ استاد رفت. استاد خردمند گفت: تا یک سال به هر کسی که به تو حمله کند و دشنام دهد پولی بده. تا دوازده ماه هر کسی به جوان حمله می کرد جوان به او پولی میداد. آخر سال باز به سراغ استاد رفت تا گام بعد را بیاموزد. استاد گفت: به شهر برو و برایم غذا بخر. همین که مرد رفت استاد خود را به لباس یک گدا در آورد و از راه میانبر کنار دروازه شهر رفت. وقتی مرد جوان رسید، استاد شروع کرد به توهین کردن به او. جوان به گدا گفت: عالی است! یک سال مجبور بودم به هر کسی که به من توهین می کرد پول بدهم اما حالا می توانم مجانی فحش بشنوم، بدون آنکه پشیزی خرج کنم. استاد وقتی صحبت جوان را شنید رو نشان داده و گفت: برای گام بعدی آماده ای چون یاد گرفتی به روی مشکلات بخندی! داوینچی می گوید: مشکلات نمی تواند مرا شکست دهند، هر مشکلی در برابر تصمیم قاطع من تسلیم می شود. https://eitaa.com/MGdastanhayziba https://t.me/MG_dastanhayziba
به کانال مجله داستان های زیبا در ایتا از آدرس زیر وارد شوید https://eitaa.com/MGdastanhayziba
❤️خوشبختی❤️ 💎از خدا پرسید خوشبختی را کجا میتوان یافت خدا گفت آن را در خواسته هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم با خود فکر کرد و فکر کرد اگر خانه ای بزرگ داشتم بی گمان خوشبخت بودم خداوند به او داد اگر پول فراوان داشتم یقینا خوشبخت ترین مردم بودم خداوند به او داد اگر ..... اگر ....... واگر اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود  از خدا پرسید حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم  خداوند گفت باز هم بخواه  گفت چه بخواهم هر آنچه را که هست دارم  گفت بخواه که دوست بداری  بخواه که دیگران را کمک کنی  بخواه که هر چه را داری با مردم قسمت کنی  و او دوست داشت و کمک کرد  و در کمال تعجب دید لبخندی را که بر لبها می نشیند  و نگاه های سرشار از سپاس به او لذت می بخشد  رو به آسمان کرد و گفت خدایا خوشبختی اینجاست  در نگاه و لبخند دیگران https://eitaa.com/MGdastanhayziba
داستاني زيبا ♦️دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار می كردند كه یكی از آنهاازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود . شب كه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصفمی كردند . یك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت :‌ "درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند. " بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت . در همین حال برادری كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت :‌ "درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نكرده و باید آینده اش تأمین شود." بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت . سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یكدیگر مساوی است . تا آن كه در یك شب تاریك دو برادر در راه انبارها به یكدیگر برخوردند . آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن كه سخنی بر لب بیاورند كیسه هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند 🆔https://eitaa.com/MGdastanhayziba
ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﭘﺪﺭﺵ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻓﺖ. ﺍﺯ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: «ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ؟ » ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: «ﻣﺎ ﺷﺨﺺ ﺧﺎﺻﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ؛ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﻤﺎﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻢ» ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺧﻮﺏ ﻟﻄﻒ ﮐﻦ ﻧﻤﺎﺯ ﭘﺪﺭ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﺑﺨﻮﺍﻥ! ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﯼ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: نماﺯﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ! ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩ؟ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻠﺪ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻧﺎﭼﺎﺭﯼ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ. ﺷﺐ ﻫﻨﮕﺎﻡ، ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺅﯾﺎ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﺯ ﭘﺪﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: «ﭼﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﯼ؟» ﭘﺪﺭﺵ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﺩﻋﺎﯼ ﺁﻥ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ! ﻣﺮﺩ، ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﻨﺎﺯﮤ ﭘﺪﺭﺵ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﭼﻪ ﺩﻋﺎﯾﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ؟ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: «ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ، ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺘﻢ: «ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ، ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ، ﯾﮏ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ. ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ، ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺗﻮﺳﺖ. ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﻭ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟» ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍﯼ ﺁﻥ ﭼﻮﭘﺎﻥ ... ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻋﺎﯼ ﯾﮏ ﺩﻝ ﺻﺎﻑ، ﺍﺯ ﺻﺪ ﻧﻤﺎﺯ ﯾﮏ ﺩﻝ ﭘﺮﺁﺷﻮﺏ ﺑﻬﺘﺮ است. https://eitaa.com/MGdastanhayziba
🙏به نام خدا🙏 ❤امروز آدینه ۱۳۹۷/۰۱/۲۴❤ 🌵خدا هست!🌵 گاهی توی سختیها یکم بی انصاف میشیم فکر میکنم خیلیها این حسو تجربه کردن که توی فشارهای زندگی بخوان به خدا گلایه کنن یا حتی توی دلشون بگن اصلا خدایی هست؟!!! من بارها شک کردم و اون بارها و بارها برای من معجزه کرد معجزه های خیلی خیلی بزرگ خیلی خیلی عجیب یکی از هزران معجزش این بود که توی بدترین شرایط مالی زندگیم که امیدم از همه جا بریده بودو میخواستم کلیه بفروشم در عین ناباوری در آخرین قرعه کشی یه شرکت یه لکسوس شاسی بلند برنده شدم اما باور کنید این معجزه ی کوچیکی بود در برابر معجزات دیگه ای که ازش دیدم اصلا همه ی اینها به کنار همین حرف زدن همین نگاه کردن پلک زدن ووو همه و همه معجزست خدا وجود داره و همه چیزو برای تو مهیا میکنه کافیه با تمام وجود توکل کنی کافیه با تمام وجود پیداش کنی و اون موقع لحظه به لحظت معجزست 💓عبارت تاکیدی💓 و من بیش از هر چیزی به او توکل میکنم 🤲خدایاشکرت🤲 مجله داستان های زیبا داستان های مفید،کوتاه و زیبا ... نکات طلایی و مطالب ادبی و فرهنگی و تصاویر زیبا ، موضوعات علمی و اجتماعی https://eitaa.com/MGdastanhayziba