نميدونم چیم کمه ، نميدونم کي رفته .
نميدونم کي مرده ، نميدونم کي گفته ازم
متنفره و نميدونم چي شده ك این قدر دلم پره .
همه ميدونن من بعضي وقتا چقدر بداخلاقم .
چقدر بي حوصلهم و چقدر لجبازم ك حتی وقتي دارم کاري و انجام ميدم اگه بهم بگن اینجوري انجامش بده دیگه ولش ميکنم .
اگه ميبیني رفتارم باهات خوبه یعني انقدر دوستت دارم ك همه ي تلاشم و کردم تا همه چیز و زیر پام بذارم .
داره بارون میاد ..
همون بارونی ِك یهو دلت ميگیره .
خودم و رسوندم کنار پنجره . .
داشتم به خودکشي ِبارون فك ميکردم ،
به اینك چطور خودش رو براي آغوش زمین قرباني ميکنه ، بدونهیچ توقعي ، بدونهیچ برگشتي . .
ي دفعه یادِ خودم افتادم ( :
ك حاضرم به خاطر تو از خودم بگذرم ، نه از خودم از قلبم ..
از قهوه ي چشمات ، از اون صداي ِنازت ..
نمیدونم چي بگم ..
یاد فیلمي ِك بدون تو نگاش کردم افتادم .
تو فیلم کافه سوسایتي ي دیالوگ بود ك ميگفت بهتره ك دیگه همو نبينیم ..
هر بار ميبینمت احساساتم برانگیخته ميشن ؛
و بعدش بي دلیل شروع به رویاپردازي با تو ميکنم .
احتمالا تو هم همین کار و ميکني ؛
و رویا . . قطعاً لحظه شماري ميکنم این رویا تبدیل به واقعیت بشه و جوري بغلت کنم ك تمام استخوناي بدنم درد بگیره و اونموقعست ك دیگه از خدا هیچي نميخوام .
من مطمئنم هیچ وقت نميتونم کنارِ تو عادي رفتار کنم ، آخه تو خود مني : )))) .