من از دیارِ غم و روزگارِ بارانم
من از اهالیِ اشک و تبارِ بارانم
کسی نمانده برایم غریب میمیرم
کسی نمانده بگویم چقدر دلگیرم
کسی نمانده بسوزم که عُقده وا گردد
کسی نمانده زِ قلبم غمی جدا گردد
قسم به سرخیِ چشمم به گرمیِ آهم
نرفته از نظرم خاطراتِ جانکاهم
چگونه با که بگویم غروب غمگین است
غمی که مانده به دوشم چقدر سنگین است
من اشکِ بی کسیِ خیمهگاه را دیدم
میانِ خیمه ولی قتلگاه را دیدم
که ذوالجناح پُر از خون ولی سواری نیست
به جای جایِ تو غیرِ زخمِ کاری نیست
حرامیان همه بر گِردِ پیکرش بودند
تمام نیزه بهدوشان پِیِسرش بودند
به یک طرف به جگر شعله خواهرش میزد
به یک طرف به سر و سینه مادرش میزد
چگونه با که بگویم غروب را دیدم
به رویِ نیزه سری از بدن جدا دیدم
صدای هلهلهها تا به گوش ما آمد
صدای حرمله از پشت خیمهها آمد
به پشتِ خیمه نوکِ نیزهای زمین میخورد
کسی به خنده سرِ کوچکی به نِی میبُرد
حرامیان نه فقط گاهواره میبُردند
لباس را زِ تَنی پاره پاره میبُردند
به رویِ دوش همه تازیانه میآمد
زِ گوشهای همه گوشواره میبُردند
درونِ خیمه زمینگیر بودم اما سوخت
تمامِ بستر من با خیام یکجا سوخت
زِ داغ تاول آتش صدای ما میسوخت
میان شعله سر و دست و پایِ ما میسوخت
چگونه با که بگویم حکایتِ سر را
حکایت عطش و خیزران و پیکر را
زمانِ غارت ما بود و خندهی دشمن
که دید چشم غریبم دو چشمِ خواهر را
نمیرود زِ خیالم دَمی که میدیدم
به سمت نیزهی بابا نگاهِ دختر را
دوید کودکی و یک نفر به دنبالش
گرفت پنجه به زلف و کشید معجر را
حسن لطفی
در جسم جهان فیض بهارانم من
عالم چون زمین تشنه، بارانم من
در زهد دلیل پارسایان جهان
در عشق امام جان نثارانم من
فرزند حسین و زینت عبّادم
شایسته ترین سجده گذارانم من
با این همه منزلت ز سوز دل و جان
روشنگر بزم سوگوارانم من
چون لاله همیشه از جگر میسوزم
چون شمع همیشه اشکبارانم من
--
من نور دل پیمبر و زهرایم
روشنگر بزم عترت طاهایم
افروخته تر ز شمع افروخته ام
دل سوخته تر ز لاله صحرایم
با ذکر دعا و خطبه و اشک و پیام
من حافظ انقلاب عاشورایم
بیمار فتاده در دل آتش و خون
لب تشنه، خسته بر لب دریایم
آن طرفه شهید زنده ام من که به عمر
از تیغ جفا بریده اند اعضایم
--
آنم که به هر گام خطرها دیدم
در هر نفس از ستم شررها دیدم
با آن که ز کربلا، دلم خونین بود
در شام همى خون جگرها دیدم
با آن كه به خاك و خون بدیدم تنها
بر عرشه نیزه نیز، سرها دیدم
در باغ به خون نشسته کرببلا
افتاده، قلم قلم شجرها دیدم
یک سو، تن صد چاک پدرهاى شهید
یک سو، تن پامال پسرها دیدم
--
من دیده ام آنچه را که دیدن سخت است
دیدن نه همین بلکه شنیدن سخت است
از ورطه طوفان زده ی آتش و خون
بر ساحل آرزو رسیدن سخت است
هفتاد و دو تن ز بهترین یاران را
دیدن به زمین و دل بریدن سخت است
بار غل و زنجیر چهل منزل راه
با پیکر تب دار کشیدن سخت است
جانبخش بود صداى قرآن اما
از رأس پدر به نى شنیدن سخت است
آن کس که امامتش به خون شد آغاز
وآن کس که خلیل کربلا بود منم ...
دردا که چه آورد قضا بر سر من
ای کاش نمیزاد مرا مادر من
سید رضا موید
قسمت این بود بال و پر نزنی
مرد بیمار خیمه ها باشی
حکمت این بود روی نی نروی
راوی رنج نینوا باشی
چقدر گریه کردی آقاجان
مژه هایت به زحمت افتادند
قمری قطعه قطعه را دیدی
ناله هایت به لکنت افتادند
سربریدند پیش چشمانت
دشتی از لاله و اقاقی را
پس گرفتید از یزید آخر
علم با شکوه ساقی را !؟
کربلا خاطرات تلخی داشت
ساربان را نمی بری از یاد
تا قیام ِ قیامت آقاجان
خیزران را نمی بری از یاد
خون این باغ، گردن ِ پاییز
یاس همرنگ ارغوان می شد
چه خبر بود دور ِ طشت طلا
عمه ات داشت نصف ِ جان می شد
کاش مادر تو را نمی زایید!
گله از دست ِ زندگی داری
دیدن آب ، آتشت می زد
دل خونی ز تشنگی داری
تا نگاهت به دشنه ای می خورد
جگرت درد می گرفت آقا
تا جوانی رشید می دیدی
کمرت درد می گرفت آقا
جمل شام پیش ِ رویت بود
خطبه ات تیغ ذوالفقارت بود
«السلام علیک یا عطشان»
ذکر لبهای روضه دارت بود
پدرت خواند از سر نیزه
تا ببینند اهل قرآنی اید
عاقبت کاخ شام ثابت کرد
که شما مردمی مسلمانی اید
سوخت عمامه ات، بمیرم من
سوختن ارث ِ مادری شماست
گرچه در بندی از تو می ترسند
علتش خوی ِ حیدری شماست
خون خورشید در رگت جاری
از بنی هاشمی، یلی هستی
دستهای تو را به هم بستند
هرچه باشد توهم علی هستی
کاش می مُردم و نمی خواندم
سر بازارها تو را بردند
نیزه داران عبای دوشت را
جای سوغات کربلا بردند
ناله یِ واعطشا بر جگرش می افتاد
آب میدید به یادِ قمرش می افتاد
بی سبب نیست که از جمله یِ "بَکّائون" است
اشک از گوشه یِ چشمانِ ترش می افتاد
شیرخواره بغل تازه عروسی میدید
یادِ لالایِ رباب و پسرش می افتاد
با دلی خون شده میگفت که الشام الشام
تا به بازار مدینه گذرش می افتاد
جلوی پای سکینه دم دروازه ی شهر
از رویِ نیزه علمدار سرش می افتاد
میشکست آینه یِ صبر و غرورش را زجر
تا به جانِ اُسرا با کمرش می افتاد
روضه ی گم شدن و دفنِ رقیه میخواند
تا به صحرا و خرابه نظرش می افتاد
گوسفندی جلویش ذبح که میشد، یادِ
خنجر ِکُند و گلویِ پدرش می افتاد
وای از آن لحظه که از لایِ حصیری کهنه
قطعه هایِ پدرش دور و برش می افتاد
رضا قربانی
سجاده ی سجاد پر از اشک روان بود
چهل سال خودش پای دلش مرثیه خوان بود
کابوس حرم از جگرش زخم گرفته
چهل سال به یاد عطش غم زدگان بود
با یاد اسیران حرم، آب و غذایش
چهل سال شب و روز فقط آه و فغان بود
چهل سال دلش تنگ صدای علی اکبر
چهل سال وضو ساخت و دلتنگ اذان بود
از خاطر او محْو نشد جسم برادر
در سینه ی آزرده ی او داغ جوان بود
عمامه ی او سوخت، ولی موی سرش نه
شرمنده ی موی سر دلسوختگان بود
چشمان ترش زخم شد از اشک سحرها
از آن همه گل در نظرش باغ خزان بود
موی سرش از گوشه ی گودال سفید است
این روضه برای دل او بسکه گِران بود
در گوشه ای از هجره، به یاد تن عریان
یک عمر خودش بود و همین قَدِ کمان بود
تا آبِ گوارا به لبش خورد، دلش ریخت
لبهای علی در نظرش آه، عیان بود
چندی است که سجاده ی نیم سوخته ی او
در سجده به حالات امامش نگران بود
در کرببلا قاتل او زخمِ سنان شد
دروازه ی ساعات فقط زخم زبان بود
رضا باقریان
🔅«سردار اسلام»
✍از ساعت دوازده ظهر تا حدود چهار عصر که ماشین پیکرهای حاجقاسم و شهدا به میدان بسیج برسد، با خانم و مادرخانمم یک گوشه خیابان ایستاده بودیم. تمام این مدت، یک دسته از مردم هندی در حال عزادرای بودند. دور هم حلقه زده بودند، بهسبک خودشان نوحه میخواندند و سینه میزدند. تعداد زیادی از مردم که آنجا ایستاده بودند، متأثر شده بودند. یک دسته هم با پرچمهای فاطمیون و افغانستان عزاداری میکردند. غم و گریههایشان اگر بیشتر از ما نبود، کمتر هم نبود. گاهی نگاههای مردم به این همه عزاداری، از سر تعجب بود؛ چون حاجقاسم هموطن ما بود، نه آنها.
به خودم گفتم چقدر در شناخت حاجقاسم عقب هستیم. حاج قاسم فقط سردار ملی ما ایرانیها نبود؛ سردار اسلام بود.
✍ سهیل مجاور، ۲۸ساله، مشهد
📚سلیمانیها، ص۱۸۵
✅ جوان انقلابی، کارمند پرتلاش و مبارز شهید 🌷علی محمد مرادی سیبکی
فرزند مرحوم مشهدی نورمحمد
🗓 ولادت 🌺
۴ اردیبهشت ۱۳۳۴
👈 از عشایر غیور ایل بختیاری
👈 گذراندن دوران کودکی و ابتدایی در روستای سیبک
👈 ادامه تحصیل در دوره راهنمایی و دبیرستان
👈 دیپلم رشته حسابداری
👈 کارمند بانک بازرگانی (تجارت) اصفهان
👈 از انقلابیون فعال در مبارزات و تظاهرات علیه رژیم ستمشاهی پهلوی
👈 نوشتن وصیتنامه چند ساعت قبل از شهادت 🌷
👈 اولین شهید🌷 شهرستان بروجن و استان چهارمحال و بختیاری در دوران انقلاب اسلامی
🗓 شهادت 🌷
۲۱ مرداد ۱۳۵۷
📌 اصفهان، مقابل منزل آیت الله خادمی
📍 مزار
شهرستان بروجن، بخش بلداجی، منطقه چغاخور، گلزار شهدای روستای سیبک
#علی_محمد_مرادی
Yadvareh 1400-05-21 Moarefi Shohada Sh Moradi AM.pdf
2.82M
#مستند
📝 مستند مکتوب و مصور، شهید🌷 #علی_محمد_مرادی 👆
👈 شامل مروری بر زندگینامه، ویژگی ها و وصیتنامه جوان انقلابی، شهید🌷 علی محمد مرادی سیبکی
از ولادت 🌺 تا شهادت 🌷
➕ عکس هایی از گلزار و مزار شهید 🌷 در شهرستان بروجن، بخش بلداجی، منطقه چغاخور، روستای سیبک
💾 فایل پی دی اف با حجم حدود ۳ مگابایت
🍃🌷🍃🌷🍃🌷
📸 تصویری از پاسداران مظلوم کمیته انقلاب اسلامی
شهید جاویدالاثر🌷
#شاهرخ_طهماسبی
شهید🌷
#محسن_میرجلیلی
و شهید 🌷
#طالب_طاهری
👈 ربودن، شکنجه های وحشتناک، شهادت 🌷، کندن پوست، جداکردن اعضای بدن و زنده به گورکردن توسط گروهک منافقین تروریست و سنگدل
👈 در سلسله اقدامات وحشیانه و غیرانسانی موسوم به «عملیات مهندسی»
🗓 تاریخ شهادت 🌷
۲۱ مرداد ۱۳۶۱
👈 ربودن، شکنجه بی رحمانه و شهادت مظلومانه سه نفر از پاسداران کمیته انقلاب اسلامی، شامل شهید 🌷 محسن میرجلیلی، شهید 🌷 طالب طاهری، شهید جاویدالاثر 🌷 شاهرخ طهماسبی به علاوه یک کفاش حزب اللهی به نام شهید 🌷 عباس عفت روش و یک معلم معمولی به نام شهید 🌷 خسرو ریاحی نظری به دست منافقین مزدور و تروریست در سلسله جنایات موسوم به عملیات مهندسی
#عباس_عفت_روش
#خسرو_ریاحی
#عملیات_مهندسی
#منافقین
✅ بسیجی شهید 🌷 حسن عباسی (سورکی)
فرزند رزمنده جانباز حاج اسفندیار عباسی
🗓 ولادت 🌺
۹ تیر ۱۳۴۳
👈 گذراندن دوران کودکی، ابتدایی و راهنمایی در روستای سورک
👈 برادر شهید 🌷 علی عباسی
🗓 اصابت ترکش به شکم و مجروحیت شدید
۷ مرداد ۱۳۶۱
👈 در ادامه عملیات رمضان
#رمضان
📌 منطقه
پاسگاه زید
🗓 شهادت 🌷
۲۱ مرداد ۱۳۶۱
بیمارستان حضرت قائم (علیه السلام) مشهد
📍 مزار
شهرستان شهرکرد، بخش فرخشهر، گلزار شهدای روستای سورک (در جوار مرقد امامزاده عبدالله)
👈 تحت پوشش بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان بروجن
#حسن_عباسی
#علی_عباسی
✅ کارگر بسیجی و نوجوان شهید 🌷 یزدانبخش (یزداد) غلامی بروجنی
فرزند مشهدی رمضانعلی
🗓 ولادت 🌺
۹ مرداد ۱۳۴۹
👈 گذراندن دوران کودکی در روستای سینی
👈 همکاری با پدر در امور کشاورزی از اوایل دوران نوجوانی
👈 اشتغال به کارهای ساختمانی برای کمک به معیشت خانواده
👈 اعزام به جبهه های دفاع مقدس از سوی بسیج شهرستان بروجن
👈 جمعی تیپ ۴۴ قمر بنی هاشم (علیه السلام)، گردان امیرالمؤمنین (علیه السلام)
🗓 شهادت 🌷
۲۱ مرداد ۱۳۶۵
🔹 اصابت ترکش خمپاره
👈 حمله دشمن
📌 منطقه
هورالهویزه، جزیره مجنون جنوبی (پد شرقی)
🗓 شناسایی و تشییع
سال ۱۳۷۸
👈 حدود ۱۳ سال #جاویدالاثر 🌷
📍 مزار
شهرستان لردگان، بخش (شهرستان جدید) خانمیرزا، گلزار شهدای روستای سینی
#یزدانبخش_غلامی
🍃🌷🍃🌷🍃