eitaa logo
عاشقان شهید بهنام محمدی
140 دنبال‌کننده
59.6هزار عکس
33.1هزار ویدیو
458 فایل
عاشقان شهید بهنام محمدی راد مسجد سلیمان مزار شهدای گمنام به یادشهیدان محمدحسین فهمیده.سعید طوقانی. علیرضا کریمی. مهرداد عزیز الهی.مصطفی کاظم زاده.احمد علی نیری.رضا پناهی 28 / 7 /1359 شهادت خرمشهر 1345/11/12 تولد خرمشهر @MOK1345 @MOK1225
مشاهده در ایتا
دانلود
      هشتم آبانماه       سالروز درگذشت «قیصر امین پور»       شاعر معاصر             "روحش شاد و یادش گرامی"
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ۸ آبان سالروز درگذشت قیصر امین‌پور (زاده ۲ اردیبهشت ۱۳۳۸ شوشتر -- درگذشته ۸ آبان ۱۳۸۶ تهران) شاعر، نویسنده و مدرس دانشگاه او در سال ۱۳۶۳ در رشته زبان و ‌ادبیات فارسی به دانشگاه رفت و این رشته را تا مقطع دکترا گذراند و در سال ۱۳۷۶ از پایان‌نامه دکترایش با راهنمایی دکتر شفیعی کدکنی با عنوان «سنت و نوآوری در شعر معاصر» دفاع کرد. وی در سال ۱۳۵۸ از جمله شاعرانی بود که در شکل‌گیری و استمرار فعالیت‌های واحد شعر حوزه هنری تا سال ۱۳۶۶ تأثیرگذار بود. طی این دوران مسئولیت صفحه شعرِ هفته‌نامه سروش را برعهده داشت و نخستین مجموعه شعرش را در سال ۱۳۶۳  «در کوچه آفتاب» که دفتری از رباعی و دوبیتی بود و به‌ دنبال آن «تنفس صبح» تعدادی از غزلها و حدود بیست شعر نیمایی که بعضی به اشتباه این اشعار را سپید می‌پندارند، منتشر کرد. این کتاب از سوی انتشارات حوزه هنری وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی به‌‌چاپ رسید. او هیچگاه اشعار فاقد وزن نسرود و در عین حال این نوع شعر را نیز هرگز رد نکرد. وی تدریس در دانشگاه را در سال ۱۳۶۷ و در دانشگاه الزهرا آغاز کرد و سپس در سال ۱۳۶۹ در دانشگاه تهران مشغول تدریس شد. همچنین در سال ۱۳۶۸ جایزه نیمایوشیج، موسوم به مرغ آمین بلورین گرفت و در سال ۱۳۸۲ به‌ عنوان عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی برگزیده شد. اشعار وی از حیث بلاغی ارزشمند بود و بر ظرفیت‌ها و توانمندی زبان فارسی افزود. او توانست ویژگی‌های سبکی و بلاغی شعر کلاسیک و شعر نیمایی را در شعرهایش تلفیق کند. یکی از عواملی که در نهایت، باعث برجستگی سبکی اوست، نوآوری در بلاغت و درک انتظار مخاطبان امروز از شعر است. آثار: از وی در زمینه‌هایی چون شعر کودک و نثر ادبی، آثاری منتشر شده‌است که به آنها اشاره می‌کنیم: طوفان در پرانتز (نثر ادبی ۱۳۶۵) منظومه ظهر روز دهم (شعر نوجوان ۱۳۶۵) مثل چشمه، مثل رود (شعر نوجوان ۱۳۶۸) بی‌بال پریدن (نثر ادبی ۱۳۷۰) مجموعه شعر آینه‌های ناگهان (۱۳۷۲) به‌قول پرستو (شعر نوجوان ۱۳۷۵) گزینه اشعار (۱۳۷۸ مروارید) مجموعه شعر گل‌ها همه آفتابگردان‌اند (۱۳۸۰ مروارید) دستور زبان عشق (۱۳۸۶ مروارید) «دستور زبان عشق» آخرین دفتر شعر قیصر امین پور بود که تابستان ۱۳۸۶ در تهران منتشر شد و بر اساس گزارش‌ها، در کمتر از یک ماه به‌چاپ دوم رفت. وی پس از تصادفی در سال ۱۳۷۸ همواره از بیماری‌های مختلف رنج می‌برد و حتی دست کم دو عمل جراحی قلب و پیوند کلیه را پشت سر گذاشت. آرامگاه وی در زادگاهش گتوند است. میدان شهرداری منطقه ۲ تهران واقع در محله سعادت آباد، به‌نام قیصر امین پور نامگذاری شده است.
به مناسبت هشتم آبانماه سالروز درگذشت قیصر امین پور . نگاهی به قیصر امین  پور اولین قلم حرف دردرا دردلم نوشته است دست سرنوشت خون دردرا با گلم سرشته است پس دراین میانه من ازچه حرف می زنم درد حرف نیست دردنام دیگر من است امین پور امین پور شاعر  دردها  است . هم درد اجتماع را فریاد می زند هم درد جانکاه خویش را که از تصادف تا هنگام پرواز کشید. چهره ی جنوبی قیصرکه از دیر بازبا خطوط رنج آشنا بود. هرروز شکسته تر ودردکشیده ترمی شد. شمع وجودش درشعله دردها آب می شد. قیصر شاعر آرزوهای شیرین،شاعر نوجوانان ،شاعر گلها،شاعر توصیفات روشن زندگیست‌. ای عشق ای سرشت من،ای سرنوشت من تقدیر من غم تووتغییر تومحال    . شاعر عشق درکتاب .دستورزبان عشق. شاعری با شرست وطبیعتی روستایی، ومحققی بی مانند درشعرکودک وشعر معاصر. شاعری که به قول خودش اسمش با ق .عشق آغاز شده بود (قیصر) شاعری که از آرزوهای شعاری خسته بود شاعری پردردکه رنج ودرد تمام استخوانش را گرفته بود. من ولی تمام استخوان بودنم لحظه های ساده سرودنم دردمی کند دردانسانهایی را که (چین پوستینشان. رنگ روی آستینشان نام هایشان جلدکهنه ی شناسنامه هایشان) درداین انسانهارامی فهمید. امین پوراز تعهدسیاسی به تعهداجتماعی می رسدودردهایش دردهای شخصی نیستند. شعراوازنظر مفردات اجتماعی متنوع هستند. قطار. بخشنامه. اسکناس .روزنامه سیم کشی .دوچرخه .سماور .مقوا. ... امین پور درغزل بیشتراز اوزان مضارع استفاده کرده است. عزلهای اوفقط از نظرشکل ظاهری به غزل کلاسیک شباهت دارد. ولی ازنظرمحتواونگرش شاعرانه به مفهوم نیمایی نزدیک ترهستند. امین پور ازبیدل متاثراست. ونشانی از مولوی دارد،وسادگی ویک رنگی سهراب را به یاد می آورد. وتصاویرجدیدی می سازدمانند. پرتگاه نگاه. ثانیه های گریز  .بغض های کال. لایحه ی روشن آغاز  بهار .سوره ی چشم خراب. خاطرات ترک خورده.. . متناقض نما های زیبایی دارد. صدایی ازسکوت .شادی غمگین حقیقی ترین مجاز .از خالی پربودن آرمان شهراو سرشار از پاکی وفضای معنوی است. همه چیز را درپهنه ی هستی آبی وبی آلایش می بیند. فطرت خویش را طوری عادت می دهدکه جزبه نیکی نیندیشد. شیفتگی اوبه ادبیات سبب شد که رشته ی دامپزشکی وجامعه شناسی را رها کند وبا راهنمایی استاد شفیعی کدکنی به دنیای آرمانیش ادبیات بپیوندد. وبا کسب مدرک دکترای ادبیات از دانشگاه تهران درهمان دانشگاه به تدریس بپردازد . رساله دکترای قیصر یکی از بهترین ودقیق ترین کتابهایی است که برای شناخت ادبیات وشعر معاصر نوشته شده است. روح کودکانه ی اوهمیشه روستایی ای رانشان می دهد که مثل چشمه روان ومثل آب گوارا ومثل آسمان روستا پاک وروشن است . از نویسندگان معاصر گویا هوشنگ مرادی کرمانی هم همین صفات را دارد. قیصرهمانگونه که می سرود زندگی می کرد. منابع ۱--آثار قیصر امین پور ۲--زندگی نامه وخدمات علمی وفرهنگی دکتر قیصر امین پور. چاپ،  انجمن آثار ومفاخرفرهنگی تهران ،آبانماه ۱۳۹۳ لهراسپ،بهرامیان
10.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یاد قدیمااا بخیر ماخیلی چیزا رو بدست آوردیم وچیزهای با ارزش رو از دست دادیم... سادگی ها رو... سفره های که رو فرش قرمز پهن میشد و همه از کوچیک بزرگ دورش می شستیم بوی عطر چای صبح خونه مادر بزرگ رو... نعلبکی های گلگیش کاش زمان نمی گذشت کاش...
21.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 برشی بسیار اثرگذار از مستند «روایت فتح» با صدای شهید آوینی 🔸ای کاش دیدن این کلیپ را از دست ندهیم! ┄┅☫🇮🇷 دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
یک فنجان کتاب☕📖 برشی از کتاب حوض خون، روایت زنان اندیمشک از رخت‌رخت‌شویی در دفاع مقدس خاطرات زهرا ملک‌نژاد، قسمت پنجم: چهار پسر داشتم، مدام یا بسیج بودند یا جبهه. یک روز صبح زود ناهار درست کردم، گذاشتم روی گاز، داروهای حسین آقا را هم گذاشتم کنارش و گفتم: آقا دارم می‌رم رخت‌شویی. بعد ناهار داروهای رو بخور. غروب برگشتم دیدم غذا دست نخورده روی گاز است. گفتم: چرا غذا نخوردی؟ گفت: تا تو برام نکشی نمی‌تونم بخورم. گرسنه مانده بود ولی بهم نگفته بود نرو رخت‌شویی. خیلی ناراحت شدم. دیگر هرروز ظهر برمی‌گشتم خانه، با همسرم غذا می‌خوردم، داروهای را می‌دادم و برمی‌گشتم رخت‌شویی یا می‌رفتم خانه‌ی خواهرم کبری رخت می‌شستم که نزدیک خانه‌مان باشم. پدرم‌ ملا بود. از بچگی قرآن و احکام را ازش یاد گرفته بودم و توی جلسات خانگی به بقیه خانم‌ها یاد می‌دادم. بعد از پیروزی انقلاب، جلسات بیشتر و منسجم‌تر شدند. جنگ هم نتوانست جلسات مارا تعطیل کند. عصر ۲۲ بهمن ۶۴ نشسته بودم توی کلاس. آقای کلانی آمد جلوی در. کبری بلند شد رفت بیرون. همان‌جا حس کردم اتفاقی افتاده. دل توی دلم نبود. یک ربعی طول کشید تا برگشت. سرش پایین بود. رفت سمت کیفش. چشمم که افتاد به چشم‌هایش دلم لرزید. گفتم چی‌شده کبری؟ صدا از ته حلقش می‌آمد بیرون: میگن احمد و محمود شهید شده‌ان. ادامه دارد... عکس: زهرا ملک‌نژاد در حال سخنرانی ┄┅☫🇮🇷
یک فنجان کتاب☕📖 🔶️برشی از کتاب حوض خون، روایت زنان اندیمشک از رخت‌شویی در دفاع مقدس 💠 خاطرات زهرا ملک‌نژاد، قسمت ششم: یکدفعه تمام بدنم یخ کرد. انگار سر شده‌بودم، نمی‌دانستم چکار کنم. نگاه‌ها روی من خیره بود. نمی‌دانم از کجا قدرت پیدا کردم و توانستم خودم را جمع‌و‌جور کنم. سرم را بالا آوردم و گفتم: الحمدلله، خون پسرهای من و تو در راه اسلام ریخته‌شده. کبری با شوهرش رفت خانه. من ماندم سرکلاس. به هر زحمتی بود کلاس را ادامه دادم تا تمام شد. پسرم محمود* و خواهرزاده‌ام احمد همیشه باهم بودند. خیلی از همرزم‌های محمود می‌گفتند شهید شده. اما از جنازه خبری نبود. هر لحظه منتظر بودم خبری از محمود برایم بیاورند. عملیات والفجر۸ بود و باز بیمارستان‌ها پر از مجروح. روزهایی بود که آرام و قرار نداشتم. وجدانم قبول نمی‌کرد توی آن اوضاع رخت‌شویی نروم. می‌رفتم، می‌نشستم پای تشت، خون و تکه‌های پیکرها لای رخت‌ها محمود را می‌آورد جلوی چشمم. از مادرهای شهدا خجالت می‌کشیدم که بی‌قراری کنم. پا به پای آن‌ها رخت می‌شستم و برایشان حین کار مداحی می‌کردم. چهل روز با هول‌و‌ولا و اشک و دلشوره گذشت. نیمه‌شب بود، با صدای در از خواب پریدم. دویدم توی حیاط و در را باز کردم؛ لاغر و با دست آتل بسته و سرو صورت زخمی جلویم ایستاد. نشناختمش. با نفسی که سخت بیرونش می‌داد گفت: سلام مامان. خوبی؟ اجازه هست بیام تو؟! *محمود حسین‌پور در جنگ مجروح و شیمیایی شده بود و ۵ آذر ۱۳۷۷ بر اثر عارضه‌ی شدید شیمیایی و مجروحیت به شهادت رسید. ادامه دارد... عکس: شهید محمود حسین‌پور و شهید احمد کلانی ┄┅☫🇮🇷
یک فنجان کتاب☕📖 🔶️برشی از کتاب حوض خون، روایت زنان اندیمشک از رخت‌شویی در دفاع مقدس 💠 خاطرات زهرا ملک‌نژاد، قسمت هفتم: سرش را گذاشتم روی سینه ام و گفتم مامان دورت بگرده محمودم خوش اومدی. توی عملیات شدید مجروح شده بود اعزامش کرده بودند شهر دیگری و این مدت ازش بی خبر بودیم. . . . نوه‌ام سه چهار ماهه بود او را گرفته بودم بغل، باهاش بازی میکردم و قربان صدقه‌اش می‌رفتم یک دفعه صدای هواپیماها و انفجار بمب‌ها خانه را به لرزه درآورد. بچه را بغل زدم و با عروسم پناه گرفتیم زیر درخت کُنار جلوی خانه. مردم با جیغ و داد از خانه‌ها فرار می‌کردند. هواپیماها را می‌دیدیم که دسته دسته می‌آمدند بالای شهر بمب می‌ریختند و می‌رفتند بیشتر راه‌آهن را می‌زدند. اصلاً بمب‌هایشان تمامی نداشت. خیلی از همسایه‌ها می‌دویدند سمت اطراف شهر تعدادی‌شان توی خیابان زیر درختها و حتی توی جوی فاضلاب پناه می‌گرفتند. چشمم به آسمان راه آهن بود آتش و دود سیاه و غلیظ آنجا را گرفته بود اکثر اقوام و خانواده خواهرم راه‌آهن بودند آرام و قرار نداشتم بچه را گذاشتم بغل مادرش و دویدم سمت راه‌آهن هرکس به طرفی می‌رفت و توی سر خودش می‌زد. نرسیده به میدان راه‌آهن بچه‌های بسیج راه را بسته بودند گفتند خطر داره لطفاً برگردید. با گریه گفتم: خونه‌م راه آهنه بذارید برم. ادامه دارد... ┄┅☫🇮🇷
یک فنجان کتاب☕📖 🔶️برشی از کتاب حوض خون، روایت زنان اندیمشک از رخت‌شویی در دفاع مقدس 💠 خاطرات زهرا ملک‌نژاد، قسمت هشتم: چند روزی بود که خانه ای در پشت بازار خریده بودیم. می‌خواستیم از منازل سازمانی برویم تا آن را بدهند به کسی که بیشتر نیاز دارد. اما هنوز همهٔ وسایلمان را نبرده بودیم با کلی اصرار از کنارشان رد شدم و دویدم سمت میدان راه آهن مردم و امدادگرها با آمبولانس و وانت بار مجروح‌ها و شهدا را می‌بردند بیمارستان‌ها. تکه تکه لباس و دست و پای قطع شده افتاده بود توی مسیرم. هرچه می‌دیدم اضطرابم بیشتر می‌شد حتی مردها هم داشتند با گریه دنبال عزیزانشان می‌گشتند. رفتم سمت خانه‌ام. از دور تلی از خاک دیدم. بمب خورده بود توی خانه جبرائیلی، همسایه‌مان. پسرش حمیدرضا غرق خون افتاده بود روی آسفالت، جوانی هجده ساله سربه زیر و مهربان او را که دیدم پاهایم سست شد. با هر زحمتی بود خودم را رساندم خانه خواهرم. انگار تک تک خانه‌ها را زده بودند. در حیاطشان باز بود و شیشه‌های دروپنچره ها خُرد. دویدم سمت اتاق‌ها کسی خانه نبود. به خانه‌های ویران شده نگاه می‌کردم و می‌زدم توی سرم. به خودم آمدم که کمک کنم رسیدم جلوی خانۀ دختر عمه ام مهین. دیگر خانه نبود؛ تلی از خاک و آجر بود که ظرف و لباس‌ها از گوشه گوشه آن زده بودند بیرون. تمام بدنم می‌لرزید با تمام توانم ایستادم و خاک و آجرها را کنار زدم مهین با مجتبی و معصومه پسر ۶ ساله و دختر ۳ ساله‌اش زیر آوار بودند با بدن‌های سوخته و له شده. ادامه دارد... عکس: شهید فاطمه(مهین) عیدی‌گماری و دخترش معصومه خلیلی ┄┅☫🇮🇷
یک فنجان کتاب☕📖 🔶️برشی از کتاب حوض خون، روایت زنان اندیمشک از رخت‌شویی در دفاع مقدس 💠 خاطرات زهرا ملک‌نژاد، قسمت پایانی: به هرزحمتی بود پتویی از زیر آوار کشیدم بیرون. کاظم خلیلی رسید. به تل خاک نگاه می‌کرد و می‌زد توی سر خودش جنازه‌ها را از زیر آجرها درآوردم و گذاشتم روی پتو، عین گوشت پخته بودند. مغز و گوشت سوخته می‌آمد توی دستم و بویش می‌پیچید توی دماغم. دست معصومه را پیدا نکردم به آقای خلیلی گفتم: بگرد دست دخترت رو پیدا کن. داشت از ناراحتی سکته می‌کرد. روز بعد دست دخترش را توی مدرسه مدرس که پنجاه متر از خانه شان فاصله داشت پیدا کرد. جلوی چشم هایم سیاهی میرفت. جنازه ها را بردیم سردخانه بیمارستان شهید کلانتری، همه را کف زمین گذاشته بودند. روی هم سه تا بقچه از تکه‌های بدن شهدا گذاشتم گوشه سردخانه و از آنجا زدم بیرون. چهل و شش سالم بود و زیاد شهید و مرده دیده بودم ولی این بار فرق می‌کرد. در بمباران ۴ آذر ۶۵* صدام اندیمشک را شخم زده بود، حالم خیلی بد بود. شروع کردم به استفراغ داشتم روده‌هایم را بالا می‌آوردم. بوی گوشت سوخته از توی سرم خالی نمی‌شد رفتم خانه دست‌های خونی‌ام را شستم و چند تکه سیر و پیاز خوردم ولی بی فایده بود. روز بعد چکمه پوشیدم و رفتم توی سردخانه و جنازه ها را کفن کردم، وجودم داشت از ناراحتی آب می‌شد. موقع تشییع دختر عمه ام را از دست شوهرش گرفتم و گذاشتم توی قبر. همۀ مردم اندیمشک برای تشییع شهدا جمع شده بودند و شعار می‌دادند جنگ جنگ تا پیروزی. بعد از تشییع شهدا با همان حال زار رفتم رختشویی برای شستن پتو و ملافه، با یک‌جا نشستن و غصه خوردن چیزی درست نمی‌شد. خودم را جمع کردم و با ذکر صلوات و خواندن مداحی شروع کردم به شستن. روزها و ماه‌ها بی‌وقفه در کنار بقیه خانم‌ها رخت می‌شستم و دلم را از غصه ها پاک می‌کردم. رخت شوی خانه بار دیگر امید را در من زنده کرد. ولی داغ بدن‌های تکه پاره و آویزان به درخت‌ها و زیر آوارمانده در دلم هرگز شسته نمی‌شد. *روز ۴ آذر ۱۳۶۵، رژیم بعث عراق با پنجاه و چهار فروند هواپیما یک ساعت و چهل و پنج دقیقه اندیمشک را بمباران کرد این حمله هوایی طولانی ترین حمله هوایی بعد از جنگ جهانی دوم بود هدف اصلی رژیم بعث انهدام کامل اندیمشک به عنوان قرارگاه پشتیبانی دائمی جنگ بود اندیمشک که عقبه تمام نیروهای نظامی منطقه را از نظر ترابری و رساندن تجهیزات و ادوات و ماشین آلات به نیروها تأمین میکرد. از سویی شاهراه ورود به خوزستان و شریان اصلی جنگ بود و از سوی دیگر محل استقرار بیش از پنجاه قرارگاه و پادگان نظامی متنوع. زیرساخت‌های پشتیبانی جنگ از جمله راه آهن که نقش مهمی در جنگ داشت از اهداف مهم این حمله هوایی بود. از شهدا و مجروحان این بمباران آمار دقیقی در دست نیست اما بر اساس آمارهای موجود بیش از پانصد نفر مجروح و بیش از سیصد نفر شهید شدند. ┄┅☫🇮🇷
51.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆🎞 نقل خاطره از شهید سیدمحمدعلی ابراهیمی، معاون مخابراتی حاج قاسم سلیمانی در لشگر ۴۱ ثارالله (ع) کرمان 🌷شهیدی که تازه داماد بود، کت و شلوار دامادی اش را بعد از شهادت، به کمیته امداد می دهند. از موزه دفاع مقدس کرمان درخواست می کنند سایر وسایل او را برای نگهداری در اختیار بگذارند. در بین وسایلی که مادر شهید داده بود، فانسقه وی نبود ... شب هنگام به خواب مادرش می‌آید و .... 🎙به روایت: سردار حسنی سعدی 🌷 💕 سید نازنین و رفیق دوست‌داشتنی در ┄┅☫🇮🇷