eitaa logo
عاشقان شهید بهنام محمدی
140 دنبال‌کننده
59.6هزار عکس
33.1هزار ویدیو
458 فایل
عاشقان شهید بهنام محمدی راد مسجد سلیمان مزار شهدای گمنام به یادشهیدان محمدحسین فهمیده.سعید طوقانی. علیرضا کریمی. مهرداد عزیز الهی.مصطفی کاظم زاده.احمد علی نیری.رضا پناهی 28 / 7 /1359 شهادت خرمشهر 1345/11/12 تولد خرمشهر @MOK1345 @MOK1225
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺 انجمن حجتیه چیست و چه عقایدی دارد
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 8 با این اتفاقها بدبینی و نفرت همراه با ترس از شاه در دل ما جوانه میزد. یادم هست چندین بار برای گرفتن سرباز به ده ریختند. مردی بود به اسم «شوکور» که میگفتند از آدمای شاه است. او گاهی با چند نفر به ده می آمد تا سرباز بگیرد! آقاجان از جمله کسانی بود که سربازی نرفته بود. هر بار که شوکور می آمد هراس به جان ما میریخت. آقاجان که چند بچه داشت قایم میشد اما مادرم جلوی شوکور درمی آمد! زن زرنگی بود و مردم روستا احترامش را داشتند. خیلی از مردم با دادن پول شوکور را راضی میکردند تا از آنها صرفنظر کند. حاج خانم هم هرگز جلوی او کوتاه نیامد و دست خالی برش گرداند. من همیشه از خودم میپرسیدم: «آخه آدمای شاه چطور این چیزا رو میدونن؟!» آن روزها مرجع تقلید خانواده ما «آیت الله خسرو شاهی» بود که در تبریز منبر داشت. در خانه ما نوارهای زیادی از صحبتهای ایشان بود و هنوز هم هست. بچه بودم که برادر بزرگم میررحیم دستم را میگرفت و می آمدیم تبریز پای منبر ایشان. آقای خسروشاهی حرف هایی میزد که خیلی از علما نمی توانستند بگویند. یک بار قصه ای گفت که هنوز توی گوشم مانده است. میگفت: «روزی شاه دستور داد برایش لحافی بدوزند. اولین خیاط لحاف دوخت و آورد. دیدند برای شاه کوتاه است و پاهایش بیرون میماند. شاه دستور داد او را بکشند. دومی دوخت اما باز هم پاهای شاه بیرون بود و او را کشتند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 9 نفر سوم آمد و گفت من خوب میدوزم. دوخت ولی باز پاهای شاه بیرون بود! این مرد گفت که من لحاف را خوب میدوزم این پاهای شاه است که مدام دراز میشود! شما باید پاهای شاه را قطع کنید!» در چنین شرایطی دورۀ ابتدایی را در مدرسه روستا گذراندم. سال 1356 تصمیم گرفتم برای کار به تبریز بیایم. از خیر درس گذشته بودم. مدتی گشتم و بالاخره در باطری سازی نوین در میدان «قونقا» به شاگردی پذیرفته شدم. آنجا متعلق به دو برادر به نامهای «محمود» و «صمد» بود. مسیر تبریز تا خلجان یک ربع تا بیست دقیقه بود و من بعضی شبها در باطری سازی می ماندم. یک روز صبح آقا محمود که به مغازه آمد با تندی به من گفت: «شنیدم وقتی من نیستم کارت میشه دختربازی و...؟!» اصلاً انتظار این حرف را نداشتم. به جای هر جوابی زدم زیر گریه. ساعتی بعد برادرش آقا صمد برای دلجویی آمد کنارم. گفت: «خیلی از بچه ها که میان تبریز میافتن تو این خط ! آقا محمود چون نگرانته این طوری گفته که حواستو جمع کنی...» آن سالها آقا «محمد نمکی» ـ پسر همان دایی ام که جلسات ده را اداره میکرد ـ در قم درس طلبگی میخواند و ما برای اولین بار از او بود که اسم «امام خمینی» را شنیدیم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
18.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کجا بره...؟ سائل آل موسی بن جعفر! همه درا...! بسته شد روی من غیر این در! 📺 🎙 (ع)
. سلام و نور🌹 عرض تسلیت و حاجتاتون به برکت باب‌الحوائج(علیه‌السلام) برآورده بخیر...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نیابت از همه شما درحرم دختر آقای کاظمین، نور چشم موسی بن جعفر(علیه‌السلام) عرض تسلیت گفتیم و دعا کردیم. 🔹🔸🔹🔸🔹
014-Hoseyn-Taheri-www.Ziaossalehin.ir-Sh-Imam-kazem-as-Hala-k-Zendanban.mp3
5.99M
بی جانم و جان می‌شود موسی ابن جعفر یا موسی ابن جعفر 🎤مداحی از کربلایی حسین طاهری به مناسبت سالروز شهادت امام هفتم شیعیان امام موسی کاظم (ع)🏴
🔰حضور نوجوان ترکمنستانی در چایخانه حضرت قاسم بن الحسن(ع) 🔸️چایخانه حضرت قاسم بن الحسن(ع)، پنجشنبه ۴ بهمن ماه ۱۴۰۳، میزبان نوجوان ترکمنستانی، "علی اکبر عباس اُف" بود که رخت زیبای خادمی را بر تن و طعم شیرین خادمی را چشید✨️ با آرزوی موفقیت برای همه نوجوانان این سرزمین🌱 # نوجوان حضرت قاسم