eitaa logo
عاشقان شهید بهنام محمدی
141 دنبال‌کننده
59.7هزار عکس
33.1هزار ویدیو
458 فایل
عاشقان شهید بهنام محمدی راد مسجد سلیمان مزار شهدای گمنام به یادشهیدان محمدحسین فهمیده.سعید طوقانی. علیرضا کریمی. مهرداد عزیز الهی.مصطفی کاظم زاده.احمد علی نیری.رضا پناهی 28 / 7 /1359 شهادت خرمشهر 1345/11/12 تولد خرمشهر @MOK1345 @MOK1225
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🍁 ڪاش اسم تو آخرین ڪلامم باشد پروانہ شدن حُسن ختامم باشد.. مانند ڪبوترانِ در خون خفتہ عنوان قبل نامم باشد..
🌷 پيامبراکرم(صلّي الله عليه و آله) فرمودند : 👌 گروهي روز قيامت وارد صحراي محشر مي شوند در حالي كه حسنات و كارهاي نيكي به بزرگي كوه ها دارند ، 🍂 خداوند حسنات ايشان را همچون ذرات غبار در هوا پراكنده مي سازد، سپس فرمان مي دهد آنها را به آتش دوزخ اندازند. 🌱 عرض كرد : يا رسول الله! آنها را براي ما توصيف نما. فرمودند : ✍ آنها كساني هستند كه مي گرفتند ، مي خواندند و مي كردند ، 🌿 اما هنگامي كه به دست مي يافتند بر آن هجوم مي بردند. 📚 مستدرك الوسائل ✧═════•❁❀❁•═════✧ 💕💚
به حکیمی گفتم از زور گرسنگی مجبور شدم کوزه سفالین یـادگار سیصد ساله ی اجدادم را بـفروشم گفت خـدا روزی ات را سیصد سال پیش کنـار گذاشته و اینگونه ناسپاسی میکنی 💕💚💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. براۍِزمینہ‌سازۍِ ظھورامام‌زماݧ﴿؏ـج﴾🔥 تنھا شعاردادن کافے نیسټ ؛ بایدحرکت‌کرد‌ودرعمݪ . . .⇩ ‌ارادت‌خودرانشاݧ‌داد✌️🏿° . 🌱 💕❤️💕
🌸 معمولا در مردان سه علامت و یا نشانه اصلی مشخص کننده وجود نارضایتی است شناسایی این علائم بسیار حائز اهمیت است زیرا زنان آنها را به خود می گیرند و به اشتباه اتفاقات را خیلی وخیم تر از حالتی که هست می پندارند ✨این سه علامت عبارتند از: ➖کناره گیری ➖غرغر کردن ➖سکوت نمودن ✨وقتی یکی از این علائم آشکار می گردد زن فکر می کند که شوهرش او را دوست ندارد و از این باک دارد که در رابطه زناشویی شان اشکالاتی به وجود آمده است. ✨در حالی که اگر این نشانه ها خوب تفسیر و درک شوند، می تواند به زن کمک کند تا آرامش و تبحر خود شوهرش را حمایت نماید تا با تنش خود مقابله نموده و به حال عادی خود برگردد. 💚💓💚💓♥️💓💚💓💚
👀❌چشم چراني ممنوع در روايت است كه اميرالمؤ منين (عليه السلام) در ميان اصحاب خود نشسته بود كه زني زيبا و جميل از آنجا عبور كرد و اين گروه چشمهاي خود را با نگاهي طولاني به او دوختند. 💠در اين حال حضرت فرمود: چشم هاي اين مردان. گشاده و تيز بين و دنبال كننده مطلوب از راه دو است و همين چشم چراني سبب هيجان نفوس آنها براي آميزش و لمس نمودن زنان است. بنابراين اگر احيانا چشم شما به زن زيبايي افتاد، كه براي شما شگفت آور دلپسند بود فورا برويد، و با عيال خودتان در منزل آميزش نموده و هم بستر شويد: زيرا زوجه شما هم زني است مانند ساير زنان. ♦️مردي از خوارج كه سخن امام علي (عليه السلام) را شنيد به امام گفت: خدا اين مرد كافر را بكشد، چقدر دانا و بينا و فقيه و عاقبت انديش و به اسرار احكام آشنا و بصير است؟! اصحاب امام علي (عليه السلام) از جابر جستند تا آن مرد بي ادب را بكشند. حضرت فرمود: آرام باشيد جزاي او نيست مگر دشنامي در مقابل دشنام او كه به من داده است و يا به عوض آن، عفو و گذشت از گناهي كه مرتكب شده است. 📚هزار داستان از زندگانی امام علی(ع) 💕❤️💕
داعش‌بیسیم‌رضاراروشن‌مے‌گذارد..🕹 رضافرمانده‌اطلاعات‌عملیات‌ِ فاطمیوݧ‌بود..👓 . چندبارازاومےپرسندکہ: «برای‌چہ‌اینجاآمدی💣؟» . رضامےگوید:«بہ‌خاطرحضرت‌زینب..🍃» . ‌آنهاهم‌مےگویند: «اگربہ‌مقدساتے‌کہ‌بہ‌آنهامعتقدۍ ‌پشت‌کنےماتوراآزادمےکنیم‌..😈» . رضامے‌گوید:«من‌بہ‌خاطرحضرت‌ زینب‌آمده‌ام‌سرم‌راهم‌بدهم‌محاݪ ‌است‌به‌اعتقاداتم‌پشت‌کنم..♥️» . بعدداعشےهادرحالےکہ‌رضامدام ‌یاعلے‌یازینب‌مےگفتہ‌اوراذبح‌مے‌کنند..😭 🌱 💕💚💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ 📌 *"مظلوم ترین مادر شهید ایران"* 💢 *مادر شهید* میگفت : من *مظلوم ترین مادر شهید ایرانی* هستم برام تعجب بود که یک *مادر شهید* خودش این حرف رو بزند پرسیدم : منظورتون چیه حاج خانم⁉️ 🔹️ *مادر شهید* گفت: *پسرم یوسف* بعد از عملیات آزادسازی خرمشهر آمد مرخصی و به ما در مزرعه کمک میکرد. 🔹️ کوموله ها ریختند و *یوسف* رو دستگیر کردند ، به او گفتند به *خمینی* توهین کن ولی *یوسف* این کار رو نکرد. به من گفتند به *خمینی* توهین کن. گفتم هیچ وقت چنین کاری نمیکنم. 🔹️ گفتند: *بچه ات را میکشیم.* ؛بازهم قبول نکردم. 🔹️ *پسرم یوسف رو بستند به گاری و جلو چشمم سر از تنش جدا کردند و با ساطور دست ها و پاهاش را قطع کردند، شکمش را پاره کردند و جگرش را درآوردند*😔 🔹️ گفتند: به *خمینی* توهین کن؛ بازهم گفتم: نه 🔹️ گفتند: *کاری میکنیم که از غصه دِق کنی.*‼️ من رو با *جنازه تکه پاره شده یوسفم* کردند در یک اتاق و در رو قفل کردند ؛ با *جنازه پسرم* تنها بودم. 🔹️ بعداز ۲۴ ساعت در را باز کردند گفتند: *باید خودت پسرت را دفن کنی.* گفتم : *من مادرم*، با من این کار را نکنید، *من طاقت ندارم روی صورت یوسفم خاک بریزم.*🍂 گفتند: اگه این کار رو نکنی دستانت را میبندیم پشت ماشین و تو روستاها میگردانیم 🔹️ شروع کردم با دستان خودم برای *پسرم* قبر درست کردن، هر مشت خاک که برمیداشتم با گریه میگفتم: *یا فاطمةالزهرا، یا زینب کبری...*❣️ انگار همه عالم کمکم میکردند برای حفر *قبر پسرم.* 💢 *قبر که آماده شد گفتند خودت باید خاکش کنی...* *دلم گرفت، آخه پسرم کفن نداشت که جنازه اش را کفن کنم*،گوشه ای از چادرم را جدا کردم و *بدن تکه تکه پسرم* را گذاشتم داخل چادر. *نگاهم به جنازه اش که افتاد باز دلم گرفت*، آخه نه نمازی بر جنازه خوانده شد ، نه تشییعی شد، نه کسی بود دلداریم بدهد 🔹️ فقط *خدا خودش شاهد هست* که *یک خانم چادری* بالای قبر ایستاده بود و به من دلداری میداد و میگفت: *صبر داشته باش و لا اله الا الله بگو...*🍂 🔹️ کنار قبرش نشستم و *با دستان خودم یواش یواش رو صورت یوسفم خاک ریختم...* به همین خاطر من *مظلوم ترین مادر شهید ایرانی هستم.* 🔹️ به راستی مثل کوه پای *نظام جمهوری اسلامی و امام خمینی* (ره) ایستادند ما چه قدر پای ارزش هایمان ایستاده ایم⁉️ *شهید_یوسف_داورپناه*🕊️🌹
: شعاع نور شعاع نور از بين پرده ها، درست افتاده بود روي چشمم ... به زحمت کمي بين شون رو باز کردم ... و تکاني ... درد تمام وجودم رو پر کرد ... - هي واضح نبود ... اوبران، روي صندلي، کنار تختم نشسته بود ... از جا بلند شد و نيم خيز شد سمت من ... - خیلی خوش شانسی ... دکتر گفت بعيده به اين زودي ها به هوش بياي ... خون زيادي از دست داده بودي ... گلوم خشک خشک بود ... انگار بزاق دهانم از روي کوير ترک خورده پايين مي رفت ... نگاهم توي اتاق چرخيد ... - چرا اينجام؟ ... تختم رو کمي آورد بالاتر ... و يه تکه يخ کوچيک گذاشت توي دهنم ... - چاقو خوردي ... گيجي دارو که از سرت بره يادت مياد ... وسط حرف هاي لويد خوابم برد ... ضعيف تر و بي حال تر از اون بودم که بتونم شادي زنده موندم رو با بقيه تقسيم کنم... اما اين حالت، زمان زيادي نمي تونست ادامه پيدا کنه ... نبايد اجازه مي دادم اونها از دستم در برن ... شايد اين آخرين شانس من براي حل اون پرونده بود ... کمتر از 24 ساعت ... بعد از چهره نگاري ... لويد بهم خبر داد که هر سه نفرشون رو توي يه تعميرگاه قديمي دستگير کردن ... شنيدن اين خبر، جون تازه اي به بدنم داد ... به زحمت از جا بلند شدم ... هنوز وقتي مي ايستادم سرم گيج مي رفت و پاهام بي حس بود ... اما محال بود بازجويي اونها رو از دست بدم ... سرم رو از دستم کشيدم ... شلوارم رو پوشيدم و با همون لباس بيمارستان ... زدم بيرون ... بدون اجازه پزشک ... بقيه با چشم هاي متحير بهم نگاه مي کردن ... رئيسم اولين کسي بود که بعد از ديدنم جلو اومد ... و تنها کسي که جرات فرياد زدن سر من رو داشت ... - تو ديوونه اي؟ ... عقل توي سرته؟ ... ديگه نمي تونستم بايستم ... يه قدم جلو رفتم، بازوش رو گرفتم و تکيه دادم به ديوار ... و دکمه آسانسور رو زدم ... - کي به تو اجازه داده از بيمارستان بياي بيرون؟ ... مي شنوي چي ميگم؟ ... در آسانسور باز شد ... خودم رو به زحمت کشيدم تو و به ديوار تکيه دادم ... - کسي اجازه نداده ... فرار کردم ... با عصبانيت سوار شد ... اما سعي مي کرد خودش رو مسلط تر از قبل و آروم نشون بده ... - شنيدم اونها رو گرفتيد ... با حالت خاصي بهم نگاه کرد ... - ما بدون تو هم کارمون رو بلديم ... هر چند گاهي فکر مي کنم تو نباشي بهتر مي تونيم کار بکنيم ... نگاهم چرخيد سمتش ... لبخند معناداري صورتم رو پر کرد... - يعني با استعفام موافقت مي کني؟ ... - چي؟ ... - اين آخرين پرونده منه ... آخريش ... و درب آسانسور باز شد ... بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📷‌ تصاویری از آغاز راهپیمایی نمادین موتوری و خودرویی