"اریش هونکر" ، رهبر آلمان شرقی میبیند که مردم در صف ایستادهاند.
او هم در صف میایستد و از فرد جلویی میپرسد که این صف برای چیست؟
جلویی جواب میدهد که مردم میخواهند اجازه سفر بگیرند و از کشور بروند.
هونکر متوجه میشود که با ایستادن او در صف مردم پراکنده شدند .
از یک نفر میپرسد که حالا چرا یک دفعه صف به هم خورد .
او هم میگوید :
وقتی که تو بروی دیگر لازم نیست ما برویم .
فقط یک نفر کافی است تا یک شهر آباد یا ویران شود!
#فضائل_نمازشب 🌌🤲🏻
🔘جایگاه #نمازشب خوانها در روز #قیامت
✨ چه قدرثواب دارد #نمازشب!
📚 در روایت آمده است که:
👈🏻 خداوند #نمازشب خوانها را در #بهشت خود میبرد.»
♥️ خداوند افراد👥 نمازشب خوان را در #بهشت خودش و در #جوار خودش جای می دهد 🌸
◾️ و آنان را «آمنهم من خوفه»؛
از #ترس ایمن می کند و
◾️ «و انه اذا کان یوم القیامه جمع الله خلائق فی موقف»؛
و روز #قیامت که می شود✔️
♥️ خداوند تمامی مردم را در یک جا جمع می کند:
✨ ینادی منادی ایها المتهجدون فی الدنیا قوموا، فادخلوا الجنه بغیر حساب✨
📌 منادی ندا سر می دهد که ای کسانی که در دنیا #سحرها بر می خواستید و #تهجد می کردید و #نمازشب می خواندید، از جای برخیزید و بلند شوید و بدون حساب به #بهشت بروید.🌻
⏳ در این وقت کسانی که اهل نمازشب بودند
⏪ از بین جمعیت بلند می شوند و به سمت #بهشت می روند،
در حالی که خداوند هنوز به #حساب_خلائق نرسیده و بعد از رفتن آنها به #بهشت🌴
✨«ثم یشغل بحساب الخلائق»؛ ✨
خداوند مشغول رسیدگی به حساب و کتاب مردم می شود.🌟
☃🌨❄️☃🌨❄️
به نام نور
او را به چشم پاک توان دید، چون #هلال
هر دیده جای جلوه ی آن #ماه_پاره نیست
و من، یقین می دانم که چنین است. مگر نه اینکه نگاه، مدار گرانمایه ی #وصال است و من، منتهای معنای وصال را، در نگاه او یافته ام. در نگاهی که مَامَن #خورشید بود. نگاهی که رو به نور داشت. نگاهی نفیس، که تنها در دیده، تفسیر نمی شد. این نگاه، همان اندیشه و عقیده و #ایمان بود. همان عشق و راز. همان وصل، همان وصال.
نگاهی که عشق را، با عطر یاس در آمیخته بود. عقیده ای که وصل را، با #عطر_نرگس در آمیخته بود. اندیشه ای که راز را، با عطر خون در آمیخته بود.
آری! برای دیدار آن ماه پاره، آن #نور، آن عشق، برای وصال، باید عطرآگین شد. مملو از #عطر_خون.
و او، دیده در دریای خون بنهاد و گیتی، از عِطرش مدهوش شد. او دیده و جان درخون بنهاد، بهر نور بهر همان ماه پاره، بهر نرگس و یاس.
او عاشقی کرد و وصال یافت. او عطر آگین شد و جان راستین یافت. ما چه می کنیم؟ آیا دیده ی پاکی داریم، برای دیدار آن ماه پاره؟ آیا شایان #آغوش نور گشته ایم؟ آیا #عطر_یاس و نرگس می دهیم؟ برای عطر نرگس چه کرده ایم؟ ما چه میکنیم؟
پ.ن: عکس قدیمی بی بی سکینه مادر سردار شهید علی شفیعی بر سر مزار تنها فرزند خود
#اللهم_ارزقنا_شهادت 🌷🕊🌷🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دارد زمان آمدنت دیر می شود
دارد جوان سینه زنت پیر می شود
وقتی به نامه عملم خیره می شوی
اشک از دو دیده ی تو سرازیر می شود
کی این دل رمیده ی من هم زُهیروار
در دام چشم های تو تسخیر می شود؟
این کشتی شکسته ی طوفان معصیت
با ذوق دست توست که تعمیر می شود
حس می کنم که پای دلم لحظه ی گناه
با حلقه های زلف تو درگیر می شود
در قطره های اشک قنوت شب شما
عکس ضریح گمشده تکثیر می شود
تقصیر گریه های غریبانه ی شماست
دنیا غروب جمعه چه دلگیر می شود
#اللهم_ارزقنا_شهادت 🌷🕊🌷🕊🕊
46.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رونمایی از:
🇮🇷نماهنگ جان فدا 🇮🇷
بمناسبت سالروز شهادت سردار دلها
شهید حاج قاسم سلیمانی
✍🏻شاعر:احمد رفیعی وردنجانی
🎼 آهنگساز :مهدی نظری
🎹تنظیم کننده:محمودآقامحمدی
🖥میکس و مسترینگ:مهدی عباسی
🎶نوازنده نی:محمدحسین بهرامی
مربیان فنی و سرپرست :
کمال خلیلی
مهدی نظری
روح الله شهبازی
🗣 اثر تولیدی واجرا:
گروه های سرود
نسیم صبا
(استان چهارمحال و بختیاری)
آوای سپاهان (استان اصفهان)
بسفارش شرکت فولاد مبارکه اصفهان
با همکاری بسیج هنرمندان و سپاه ناحیه لردگان
باشگاه فرهنگی ورزشی فولاد مبارکه سپاهان
سازمان بسیج دانش آموزی اصفهان
سال تولید دیماه ۱۴۰۱
15.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام من بر حسین و زینب پیام آور خون شهیدانش
سلام من بر غلامرضا مدافع حریم حرمش
سلام من به لحظات عروج ختم به خیرش
به روسپیدی و عطر و بوی عجیبش
سلام من به اشک به دل سوخته در عطش
سلام من بر ترکش های افزون بر این عطش
سلام من بر فواره های خون سرخش
سلام من بر لبان عاشقانه سرایش
سلام من بر سکوی پروازش
سلام من بر بسیجی مهمان ملائکش
سلام من بر لحظه رساندن سلامش
بر رهبر و مقتدایش بر فرمانده اش
سلام من بر لحظه وصل و وصالش
آخرین مکالمه بسیجی شهید مدافع حرم شهید غلامرضا لنگری زاده قبل از شهادت
هدیه به روح مطهر و ملکوتی اش صلوات
توی بیمارستان چند دقیقه ای پیش ارشیا نبودم. وقتی برگشتم دیدم خیلی ناراحت است. بغض کرده و...
گفتم چیزی شده ارشیا؟ درد داری؟ از بیماری ناراحتی؟
گفت: نه، برای بیماری خودم ناراحت نیستم. شما که نبودی یک آقایی اومد داروهاش رو از داروخانه بگیره. مبلغ داروها ۲۰۰ هزار تومن شد، اینقدر پول نداشت، نتونست داروها رو بگیره و رفت.
من هم پول همراهم نبود، شما هم نبودی که ازتون پول بگیرم.
گفتم برای این ناراحتی؟!
گفت: خیلی ناراحت شدم که نتونستم گره از کار این بنده خدا باز کنم. ای کاش زودتر می آمدی...
بعدها توی کتاب سلام بر ابراهیم خواندم که یک مرد محتاج سر چهارراه از ابراهیم کمک خواسته بود، ابراهیم هرچه جیب هایش را گشت هیچ پولی همراهش نبود. با ناراحتی از آن شخص عذر خواهی کرد. رفیق ابراهیم میگفت: دیدم که ابراهیم گریه می کنه از اینکه نتونسته مشکل یک بنده خدا رو حل کنه!
رفیق دهه هشتادی شهید هادی
ادامه دارد ...
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
5⃣4⃣ #قسمت_چهل_وپنجم
📖از استاد تا باغبان دانشگاه #ایوب را میشناختند. با همه احوال پرسی میکرد پیگیر مشکلات مالی💰 انها میشد. بیشتر از این دلش می تپید برای سر و سامان دادن به زندگی #دانشجوها. واسطه اشنایی چند نفر از دختر، پسرهای💑 دانشکده با هم شده بود.
📖خانه ما یا محل #خواستگاری های اولیه بود یا محل اشتی دادن زن و شوهر ها💞 کفش های پشت در برای #صاحب_خانه بهانه شده بود. میگفت: من خانه را به شما اجاره دادم، نه این همه ادم.
بالاخره جوابمان کرد☹️
📖با وضعیتی که ایوب داشت نمی توانست راه بیوفتد و دنبال خانه🏘 بگردد، کار خودم بود. چیزی هم به #کنکور کارشناسی نمانده بود. شهیده و زهرا کتاب های درسی📚 را که یازده سال از انها دور بودم، بخش بخش کرده بودند. جزوه های کوچکم را دستم میگرفتم و در فاصله ی این بنگاه تا ان بنگاه درس #میخواندم.
📖نتایج دانشگاه که اعلام شد، ایوب بستری بود🛌 روزنامه خریدم و رفتم #بیمارستان. زهرا بچه ها را اورده بود ملاقات دست همه #کاکائو بود حتی ایوب. خودش گفته بود دیگر برایش #کمپوت نبرند کاکائو🍫 بیشتر دوست داشت.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃