eitaa logo
مجله مجازی دختران باران🌦
436 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
3 فایل
دختران بارانیم🌦 زنده و بالنده🌱 پر از شور و انگیزه😉 به وقتش رحمت🌳 به جایش سیل آسا و طوفنده⛈ با ما بارانی شوید...😍 @Pa_Dokhtaran_Baran 👈 آیدی 💌 لینک ناشناس مون https://gkite.ir/es/8947707 🔖 مجله مجازی دختران باران
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️نگاهی به آسیب‌های فضای مجازی ❓فابینگ (Phubbing) چیست؟ ⚠️«فابینگ»، بی اعتنایی به دیگران با نگاه کردن به تلفن همراه یک اختلال رفتاری جدید است. فابینگ عملی است که باعث می‌شود افراد در محیط‌های اجتماعی یا خانوادگی به جای توجه به دیگران به تلفن خود نگاه کنند. ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌹 با ما همراه باشید ⇩⇩⇩ مجله مجازی دختران باران | ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️تفاوت مردم ایران و فرانسه 🌱خدایا شکرت که مسلمانیم و ایرانی و نسبت به هم بی‌تفاوت نیستیم🌱 ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌹 با ما همراه باشید ⇩⇩⇩ مجله مجازی دختران باران | ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر زیباست 🐬🐋🐟🐳 آیات و نشانه‌های خدا ❤❤ ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌹 با ما همراه باشید ⇩⇩⇩ مجله مجازی دختران باران | ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
راه نجات🍃 -اَه از این مدرسه... مثل مکتب‌خونه‌های عهد دقیانوسه... آخه چرا ما باید اینقدرررر از همه عقب باشیم؟ چرا باید روی نیمکت‌های زهواردررفته و درب‌وداغون بشینیم؟ چرا نباید تخته‌های دیجیتال و به‌روز داشته‌باشیم؟ هنوز غرولندهایش تمام نشده‌ بود که مادر، ملاقه به دست از آشپزخانه بیرون زد و با آرامش گفت: -پسر عزیزم، حسام جان! بذار برسی از مدرسه بعد اینقدر غر بزن... برو این لباس فرم‌ رو در بیار که بوی عرقش حالم رو بد کرد. بازم با این لباسا فوتبال بازی کردی؟ برو مادر، برو عزیزم... برو دست‌وصورتت رو هم بشور که حسابی آفتاب‌سوخته و کثیف شدی. پایش را به زمین‌ کوبید و غرید: -آخه مااااماااان.... -آخه بی آخه؛ همین که گفتم. برو دیگه... از سروصدای‌شان، پدربزرگ عصا به دست و با قدم‌های آهسته از اتاق بیرون آمد و رو به من و حسام گفت: -چی‌شده عروس گلم؟ چه کار داری به این نوجوون مطالبه‌گر ما؟ درحالی‌که نگران سوختن غذایش بود، با عجله به سمت آشپزخانه برگشت و خنده‌کنان گفت: -نسل امروزند دیگه پدرجون... مثل ما نیستن که جنگ و سختی رو از سر گذرونده‌ باشن... نگاه همیشه مهربان پدربزرگ به سمت حسام چرخید، فقط کوله‌اش را روی زمین گذاشته‌ بود، برگشت و گفت: -برو پسر عزیزم، وسایلت رو بذار. برو که تا غذا آماده بشه، باهات کلی حرف دارم... دست و صورتت رو که شستی بیا تو اتاق پیش من و حنانه. راستی شستن پاها و جورابات فراموش نشه‌هاااا... خستگی و کلافگی از سر و رویش می‌بارید اما با این حال، روی حرف پدربزرگ حرفی نزد، سرش را پایین انداخت، چشمی زیر زبانی گفت و رفت. . . . -جنگیدن با دستای خالی رو خوب به خاطر دارم. اون زمان مثل الان نبود که تسلحیات نظامی این‌قدر وسیع و قدرتمند باشه. یادمه که با بچه‌های هم سن‌وسال شما، سنگا رو توی لباسامون جمع می‌کردیم‌، توی خم کوچه به انتظارشون می‌نشستیم‌ و مدام سرک می‌کشیدیم؛ همین که یه سرباز وارد کوچه می‌شد از چند طرف بهش حمله‌ور می‌شدیم، تا بخواد بفهمه از کجا خورده چند تا کوچه ازش فاصله گرفته‌ بودیم. توان‌مون همین قدر بود دیگه... یادم میاد یکی از بچه‌های محله‌مون، یه پسر ۶ ساله بود؛ با همین سنگا به یه جیپ اسرائیلی که ۴ نفر سوارش بودن، حمله کرد. شیشه‌ی ماشین رو شکست و بعد سنگی رو به پیشونی فرمانده‌ زد که روی صندلی جلو نشسته بود. اون نامردا هم سریع، با شلیک گلوله این پسر کوچولو رو جلوی چشم ما و مادرش شهید کردن... چشمان خیس پدربزرگ بین دستان چروکیده و لرزانش گم شده‌بود که حنانه‌ی ۷ ساله، با صدایی آرام و مضطرب گفت: -پدرجون حال‌تون خوبه؟ پدربزرگ که هیچ‌وقت طاقت دیدن ناراحتی و اندوه بچه‌ها را نداشت، سریع اشک چشمانش را با پشت دست پاک کرد و بغض گلویش را فروخورد: -ببخشید بچه‌های گلم، دست خودم نیست؛ هر وقت یاد اون روز می‌افتم ناخودآگاه گریه‌م می‌گیره. داشتم می‌گفتم؛ این پایان ماجرای دفاع ما نبود. شاید به خیال خودشون با این کار، ما رو ترسونده بودن؛ اما نمی‌دونستن انگیزه ما رو برای مبارزه و دفاع از کشورمون بیشتر کردن. حنانه که همزمان داشت به موش و شیر پولیشی میان دستش نگاه می‌کرد، گفت: -آخه چطوری ممکنه... مگه می‌شه با دست خالی جلوی توپ و تانک وایستاد. مگه سنگای شما چقدر می‌تونست روی بدنه‌ی آهنی سلاح اونا اثر بذاره؟! مثلاً مگه می‌شه این موشه حریف این شیره بشه؟ ... ✍️🏻زینب سمیعی مشاور تولید: مریم صادقی ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌹 با ما همراه باشید ⇩⇩⇩ مجله مجازی دختران باران | ایتا
📢 انجمن تبلیغ کانون جامعه الزهرا (سلام‌الله‌علیها) با همکاری پاتوق دختران باران مشهد در بحث توانمند‌سازی مربیان نوجوان و جوان برگزار می‌کند: 💢 سلسله جلسات مهارت افزایی مبلغین نوجوان [پویه دات کام] 🔰اساتید دوره: ۱.حجت الاسلام آقای کرامتی ۲.سرکارخانم امانی ۳‌.سرکارخانم هنرور ♦️عناوین جلسه: تبیین طرح مبلغین نوجوان (جامعه الزهرا سلام‌ الله‌ علیها)، ادیان و مذاهب، نوجوان و موسیقی ⌛️مهلت ثبت‌نام: سه‌شنبه ۱۴ آذرماه 🕰 زمان برگزاری: پنجشنبه ۱۶ آذرماه از ساعت ۸ صبح لغایت ۱۲ ظهر ✴️ مکان برگزاری: مشهد، بلوار شهید مدرس، جنب هتل فردوسی، اداره کل تبلیغات اسلامی استان خراسان رضوی 🆔 جهت و کسب اطلاعات بیشتر به آیدی پاتوق‌ دختران باران @Pa_Dokhtaran_Baran در پیام‌رسان ایتا پیام دهید. ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌹 با ما همراه باشید ⇩⇩⇩ مجله مجازی دختران باران | ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶صــــدا جلوه‌ی خــداست! 👂 خش خش برگ‌های خشکیده شاید؛🍂 موسیقی بازگشت آنهاست به چرخه‌ی هستی! می‌افتند و خاک می‌شوند، تا با جلوه‌ی دیگری از خدا، متولد شوند.🌱 ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌹 با ما همراه باشید ⇩⇩⇩ مجله مجازی دختران باران | ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اگر خوارزمی دانشمند ایرانی مسلمان نبود الان رایانه و هوش مصنوعی نبود!!! 👈 بفرست برای اونهایی که هنوز از تمدن بزرگ اسلامی چیزی نمی‌دونند. ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌹 با ما همراه باشید ⇩⇩⇩ مجله مجازی دختران باران | ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️❗️ این ۹ ستاره را فقط با ۴ خط مستقیم به هم وصل کنید! من اینجا منتظرم زودی بفرست.😌 💌@Pa_Dokhtaran_Baran ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌹 با ما همراه باشید ⇩⇩⇩ مجله مجازی دختران باران | ایتا
چجوری می‌تونیم دین رو بشناسیم❓🧐 ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌹 با ما همراه باشید ⇩⇩⇩ مجله مجازی دختران باران | ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | مستند «برنامه شیطان» 🎯 قسمت پانزدهم: تروریسم (٢) 📚 مقالات مرتبط: 📖 اسلام و تروریسم تاریخی یهود https://jscenter.ir/judaism-and-islam/jewish-intrigue/3582 📖 تروریست‌هایی که نخست‌وزیر اسرائیل شدند! https://jscenter.ir/slave-jews/israel/6829 📖 طرح یهود برای عقیم کردن ۴۰‌میلیون آلمانی https://jscenter.ir/jewish-methods/jews-and-politics/18225 📖 قوم‌کشی یهود https://jscenter.ir/jewish-methods/jews-and-politics/6807 ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌹 با ما همراه باشید ⇩⇩⇩ مجله مجازی دختران باران | ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
راه نجات🍃 پدربزرگ که به این‌جور سؤالات عادت داشت، با لبخند گفت: -حنانه جان، ما هم کمی که بزرگتر شدیم فهمیدیم، باید پرتاب سنگامون قوی‌تر باشه و بُردش رو بیشتر کنیم. ساخت قلاب رو از بزرگترهامون یاد گرفتیم و این‌بار از فاصله‌ی دورتر بهشون حمله‌ کردیم؛ ولی بازم در ظاهر فایده‌ای نداشت. نهایت کار ما همین سرشکستنا و عقب‌روندنای موقتی بود. در هر حال این حرکتای به ظاهر ساده‌ به اون مزدورا می‌فهموند، که ما از کوچیک تا بزرگ، هیچ‌وقت صحنه رو خالی نمی‌کنیم. شاید دستامون خالی باشه ولی ایمان داریم که حق با ماست و حق هم همیشه پیروزه. اونا می‌دونستن ما راحت تسلیم نمی‌شیم و زود کشورمون رو تقدیم‌شون نمی‌کنیم. حسام که تا آن موقع مدام سرش در گوشی بود و با بی‌اعتنایی به حرف‌های پدربزرگ، اینترنت را بالا و پایین می‌کرد برای دیدن عکس‌های قدیمی از فلسطین، گفت: -پدربزرگ چرا این‌قدر جنگ فلسطین و اسرائیل طول کشید؟ پدربزرگ هوفی کشید و سری تکان داد؛ با افسوسی فراوانی گفت: -عزیز دلم، اسرائیل حامیان خیلی زیادی داشت. آمریکا، انگلیس، عربستان و خیلی از کشورهای دیگه ازش پشتیبانی می‌کردن؛ نه فقط حمایت سیاسی بلکه از نظر مالی و نظامی هم براش تسلیحات می‌فرستادن. از طرفی ما رو به شدت محروم و محدود می‌کردن، ما از همه جهات تحریم بودیم؛ حتی کشوری مثل اگه می‌خواست از ما حمایت کنه یا برامون چیزی بفرسته، نمی‌تونست. آخه تمام راه‌های ارتباطی زمینی و هوایی بسته بود. تنها چیزی که ما رو زنده نگه‌‌ می‌داشت؛ نیروی و امیدمون بود که توی همین مبارزات جزئی و محدود خودش‌ رو نشون می‌داد. ما خیلی به آینده امیدوار بودیم. همیشه داشتیم که یه روزی طعم پیروزی رو می‌چشیم. حسام با نیشخند گفت: -پس واقعاً قضیه موش و شیر درست بوده‌هااا... نگاه پدربزرگ این‌بار جدی بود، گویی دیگر قصد قصه‌گویی نداشت. باید باور فرزندانش را اصلاح می‌کرد: -بچه‌های گلم! من و بچه‌های هم سن و سالَم، توی جنگ بزرگ شدیم. تمام عزیزامون رو توی این مسیر از دست دادیم. مقاومت و ظلم‌ناپذیری با خون و گوشت ما عجین شده. ما کسی نبودیم که سرزمین آباواجدادی‌مون رو دو دستی تقدیم دشمن کنیم. بزرگتر که شدیم، سر از جبهه‌ی مقاومت و حماس در آوردیم. با ساخت موشکا و راکتایی که فناوری‌ش رو از کشورهای دوست و همسایه‌مون یاد گرفته‌بودیم؛ تونستیم مقابل زورگویی این ظالما، حرفی برای گفتن داشته باشیم. این‌قدر قوی شدیم که دیگه کوچیک‌ترین حملات‌شون رو بی‌جواب نمی‌ذاشتیم و شدیدتر پاسخ می‌دادیم. یه روزی رسید که ما غافلگیرشون کردیم. این‌بار اونا بودن که بارون موشک رو روی سرشون می‌دیدن. این‌بار اونا بودن که هراسون و مضطرب به این‌طرف و اون‌طرف فرار می‌کردن. این‌بار اونا بودن که برای نجات جون‌شون آواره بیابون شدن. اونجا بود که فهمیدیم اونقدرا هم شجاع نیستن و زود جا می‌زنن. دیگه آقا شیره دنبال سوراخ موش می‌گشت... صدای خنده پدربزرگ و نوه‌ها، توجه بقیه را به خودش جلب کرد. پدر که روی مبل نشسته بود و روزنامه می‌خواند، به جمع‌شان پیوست و با خنده گفت: -منم اون روزا رو خوب یادمه. انگار همین دیروز بود، که بچه‌های فلسطین تونستن از گنبد آهنی یهودیا رد بشن و حسابی غافلگیرشون کنن... یه شکست بزرگ بود برای اسرائیلیا؛ چون تونسته بودیم هم از نظر اطلاعاتی، هم از نظامی ساختارهاشون رو به‌ هم بریزیم... پدربزرگ خیره به قاب عکس همسرش، که روی دیوار با لبخندی ملیح به او نگاه می‌کرد، در افکارش غرق شده بود؛ باز هم با تکان‌های حنانه به خودش آمد و گفت: -عزیزانم ولی اینجا پایان کار نبود... تازه شروع جنگی بود که هر چند ما پیروز نهایی‌اش بودیم امّا... خیلی از عزیزان‌مون رو هم از دست دادیم. هزاران‌هزار زن و کودک بی‌گناه، از بیم ما رفتن تا ما تونستیم اون ظالما رو از کشورمون بیرون کنیم. همان‌طور خیره به قاب عکس همسر شهیدش، اشک گوشه چشمانش را پاک کرد و ادامه داد: -اون غاصبا توی بمبارون‌ها خیلی از مناطق مسکونی و غیرنظامی رو هدف می‌گرفتن؛ حتی به بیمارستان‌ها هم رحم نمی‌کردن و خلاف قوانین بین‌الملل به اونا هم حمله می‌کردن. مادربزرگ‌تون هم چون پرستار بود، توی بمبارون شهید شد. واسه همینه که خیلی از شهدای ما از غیرنظامیا بودن که این خلاف حقوق بشره. اونا آب، برق و گاز ما رو هم قطع کرده‌ بودن؛ ولی هر طور که بود ما مقاومت و ایستادگی کردیم تا کشورمون رو پس بگیریم. ... ✍️🏻زینب سمیعی مشاور تولید: مریم صادقی ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌹 با ما همراه باشید ⇩⇩⇩ مجله مجازی دختران باران | ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🌱🍃 ساکنان قلب‌ات را به دقت انتخاب کن زیرا هیچ‌کس به غیر از تو بهای سکونت‌شان را نخواهد پرداخت ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌹 با ما همراه باشید ⇩⇩⇩ مجله مجازی دختران باران | ایتا
ملخ صورتی دیده بودین تا حالا؟! ☺️ ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌹 با ما همراه باشید ⇩⇩⇩ مجله مجازی دختران باران | ایتا
سعی کنیم جزو کسانی باشیم که همت بیشتر و ارزش‌های اصیل‌تر و انگیزه‌های قوی‌تر دارند. ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌹 با ما همراه باشید ⇩⇩⇩ مجله مجازی دختران باران | ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فرمانده‌ای که مراقبِ خانواده مجرمین بود! 🇮🇷 ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌹 با ما همراه باشید ⇩⇩⇩ مجله مجازی دختران باران | ایتا
📚؟! 🌻 من با خدای کوچکم قهرم؛ خدا رو باید بزرگ دید... کتاب من با خدای کوچکم قهرم؛ خدا رو باید بزرگ دید...، به قلم محسن عباسی ولدی و با زبان عامیانه و صمیمی نوشته شده است و در انتشارات آیین فطرت به چاپ رسیده است. موضوع این کتاب بزرگ دیدن خداوند است. در این کتاب نویسنده می‌خواهد بگوید اگر ما به وجود خدا اعتقاد داشته باشیم، اما به بزرگی او ایمان نیاوریم، آن اعتقاد نمی‌تواند تاثیر زیادی در زندگیمان بگذارد. در این کتاب، مفصل درباره «بزرگ دیدن خدا» صحبت می‌شود. همچنین توسط برنامه بارکدخوان در گوشی‌های هوشمند می‌توانید، قسمت‌های مشخص شده‌ای از متن کتاب را به همراه صدای نویسنده گوش کنید. ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌹 با ما همراه باشید ⇩⇩⇩ مجله مجازی دختران باران | ایتا