هدایت شده از در محضر علامه مصباح یزدی
‼️ امروز نماد اسلام شمایید!
🗓 انتشار به مناسبت ۸ آذر، سالروز ارتحال آیت الله العظمی شیخ محمد علی اراکی (ره)
✔️ @mesbahbasir_com
دانشجویان محترم دانشگاه پیام نور شازند... ضمن عذر خواهی بنده با نیم ساعت تاخیر حدود ساعت 8.30 به دانشگاه می رسم. 10 آذر 1397
هدایت شده از اندیشکده فطرت
﷽
✳️چقدر با مباحث سواد رسانهای آشنائید؟
4⃣: ذائقهسازی رسانه
#اندیشکده_فطرت
دانلود نسخه با کیفیت در پیام بعدی
😍دهم، بیستم و سیام هر ماه، یک انیمیشن، یک پوستر
_______________
🌐با ما همراه باشید.
@Fetratarak
▶️instagram.com/andishkadefetrat
هدایت شده از اندیشکده فطرت
ذائقه سازی.jpg
10.36M
🌍امام خامنهای: دشمن از ابزار رسانه استفاده میکند برای اثرگذاری بر افکار عمومی. توجّه کنید! ابزار رسانه، ابزار مهم و اگر دستِ دشمن باشد، ابزار خطرناکی است.
4⃣:ذائقهسازی رسانه
🖼نسخه چاپی 100 در 70
👏شما میتوانید با چاپ این پوستر و نصب در اماکن عمومی در نهضت سواد رسانه آموزی شرکت کنید.
😍دهم، بیستم و سیام هر ماه، یک انیمیشن، یک پوستر
___________
🌐با ما همراه باشید.
@FetratArak
به اطلاع دانشجویان محترم دانشکده فنی امیر کبیر می رساند کلاسهای اینجانب در تاریخ دوشنبه 12 آذر 1397 (فردا) برگزار نمی شود.
این یادداشت را وقتی نخستین قسمت فصل دوم سریال شهرزاد منتشر شد، نوشتم. بازخوانی اش بد نیست. تاریخ مقاله اول تیر 1396 است و در کانال تلگرامی اندیشکده فطرت و در کانال درسی ام در تلگرام، منتشر شد.
این هفته قسمت نخست فصل دوم سریال شهرزاد منتشر شد.
متاسفانه به دلایل زیادی نمیتوان انتظار موفقیت این سریال را داشت:
1⃣ دو اشتباه فاحش در فصل نخست یعنی مرگ جمشید و بزرگ آقا که با واقعیت تاریخی سریال در تضاد کامل است، سبب شده تا فیلمنامه از یک خلاء جدی روایی برخوردار شود. ای کاش جمشید زنده و بزرگ آقا ویلچیر نشین شده بود!
2⃣ در واقعیت تاریخی «عامل گذار»ی برای انتقال قدرت از انگلیس به آمریکا وجود ندارد و به همین خاطر وجود «عمه» برای انتقال قدرت بزرگ آقا به قباد سبب دوری هر چه بیشتر روایت داستان از واقعیت میشود.
3⃣ تحریف تاریخ انجام شده در فصل نخست، اینجا سبب میشود که شخصیت فرهاد از قوام لازم برای جایگزینی به جای نقش امام خمینی (ره) برخوردار نباشد و یک خمینی ملی گرا تحویل جامعه دهد، که این هم تحریفی دیگر از تاریخ خواهد بود.
4⃣ با سرعتی که در قسمت نخست این فصل سریال شاهد بودیم بعید به نظر می رسد در فصل دو شاهد انتقام امید (فرزند شهرزاد) از قباد باشیم، مگر با یک فلش فوروارد، که خواهی نخواهی از کیفیت فیلم به شدت خواهد کاست و به نوعی به فصل سوم ورود خواهد کرد. اگر هم از این فلش فوروارد استفاده نکند، داستان روایتی هندی گونه و صرفاً ملودرام خواهد داشت.
5⃣ هر چند در فصل نخست صدا و موسیقی محسن چاوشی عامل بسیار تأثیر گذاری در موفقیت سریال بود، اما به نظر نمیرسد که در این فصل صدای او توانایی لازم را برای رساندن مفهوم به مخاطب داشته باشد. به نظر میرسد جایگزین شدن صدای سینا سرلک به صدای اصلی و صدای محسن چاوشی به صدای پس زمینه بهتر باشد. به هر حال در این فصل همچنان که حضور شهرزاد و فرهاد زیر گنبد مسجد شیخ لطفاله اصفهان را به زیبایی و البته متاسفانه کمی با عجله نشان داد، باید به سراغ موسیقی اصیل ایرانی برود و از موسیقی صریحاً اعتراضیای که در فصل یک به خوبی موفق شده بود، در این فصل پرهیز کند.
6⃣ در فصل نخست در همان قسمت نخستیناش، تکلیف دو سوی میدان مبارزه که یکی شهرزاد بود و دیگری بزرگ آقا به خوبی تشریح شده بود، اما در فصل دوم اصلاً شاهد چنین چیزی نیستیم و مشخص نیست که این بار دو رقیب چه کسانی هستند؟ شهرزاد و قباد؟ یا قباد و فرهاد؟ یا قباد و امید؟ چه کسی؟ در درست ترین حالت باید قباد با ترکیب فرهاد و امید مواجه شود، اما هیچ نمونی از این در سریال مشاهده نشد.
7⃣ هر چند عینک همچنان بر چشم فرهاد است، اما معلوم نیست داستان را باید از نگاه چه کسی این بار به نظاره بنشینیم.
8⃣ در پایان باید گفت تمام این کاستیها سبب خواهد شد که سریال درام شهرزاد، که رسالتی تاریخی در بیان حالات انسان ایرانی در عصر پهلوی دارد، به ورطه یک ملودرام غلت بزند و صرفاً هدفش گیشه باشد. تمام این وضعیت ناشی از این است که نویسندگان سریال هرگز آمادگی و تصوّر فصل دوم را نداشتند و از سوی دیگر نگاه تحریف شدهشان به تاریخ این ملت، سبب شد تا این بار به جای بیان تاریخ، «شهرزاد قصه گو» اسیر انگیزه مادی سازندگان سریال شود.
9⃣تا کنون 4⃣1⃣ قسمت از فصل نخست سریال در اندیشکده فطرت، نقد، تحلیل و تبیین شده که از طریق کانال @Fetratarak در دسترس عموم است و ان شاء الله به زودی نقد بقیه قسمتهای سریال انجام خواهد شد.
هنرمندان بی سواد! رسانههای بی سواد تر!!!
👓👓👓 عینک در سینما حداقل دو معنا را متبادر میکند:
1⃣ زاویه دید (یعنی بیننده داستان را از چشم فردی که عینک به چشم اوست، میبیند)
2⃣ نگاه بسته و محدود (افرادی که دارای یک ایدئولوژی مشخص و دگم هستند.)
بارها شنیده اید که بازیگران سینما در حوزههایی مثل سیاست و اجتماع اظهار نظر میکنند. مثلا اخیراً بسیار شاهد بودیم که از حسن روحانی در انتخابات حمایت کردند و به طرف مقابل انگ تتلوئیسم زدند.
امّا یکی از نکات بسیار جالب در خصوص این افراد سطح بسیار بسیار پایین هنری آنها است. امروز به طور اتفاقی به مصاحبهای بر خوردم که عمق فاجعه را بدجور نشان میدهد.
نکته: در سریال شهرزاد، فرهاد نماد «مردم ایران» است و عینکی گشاد به چشم دارد که مدام آن را بر روی چشمش تنظیم میکند. معنای این کار این است که دائماً به بیننده یادآوری میشود که راوی داستان «مردم ایران» هستند. امّا این عینک گشاد سوژه بسیاری از تحلیلها و نقدهای منتقدین شده!
از همه خنده دار تر نظر خود مصطفی زمانی بازیگر نقش «فرهاد» است، که در سایت تدبیر و امید!!! منتشر شده:
تحلیلگر: یکی از چالشهایی که بازی مصطفی زمانی در این سریال ایجاد کرده است حرکت او برای میزان کردن عینکش در موقعیتهای مختلف است که سوالاتی را هم برای مخاطبان مطرح کرده است.
زمانی در پاسخ به سوالی درباره اینکه آیا میزان کردن عینک روی صورتش بخشی از تعریف نقش و تیکهای شخصیت است؟ گفت: من از عوامل تیم تولید عذرخواهی می کنم اما آن عینک برای من بزرگ بود و روی صورتم نمیایستاد به همین دلیل دائما ناگزیر بودم آن را بالا ببرم.
یه ضرب المثلی هست که می گه: همه چیزمون به همه چیزمون میاد!
وقتی یه بازیگری میگه فلانی رأی نیاره از ایران میره! وقتی یکی دیگه سفت و سخت میره توی سیاست نظر میده! وضعیت همین میشه دیگه: بازیگر بی سواد، مصاحبهگر بی سواد، تحلیلگر سینما بی سواد، سایت منتشر کننده بی سواد!
آدم یاد جمله خیلی جالب بهناز جعفری میفته که اخیراً گفته بود: این به خاطر عدم سواد و عدم شناخت منتقدین است. یعنی در جایگاهی هنوز ننشستند آدمهای منتقد ما که واقعا منتقد باشند و نقد کنند. (بنده خدا حتی خودشم نفهمید چی گفته! این جمله را باید با طلا نوشت قاب کرد به دیوار زد!!!)
پ.ن: متن خبر: http://tadbirvaomid.ir/fa/news/74243
دانشجویان محترم دانشگاه ازاد مهاجران... احتمال عدم حضور بنده فردا (سه شنبه 13 آذر) وجود دارد. البته هنوز قطعی نشده ... به محض قطعی شدن همینجا اعلام می کنم...
به اطلاع دانشجویان محترم دانشگاه ازاد مهاجران می رساند کلاسهای اینجانب روز سه شنبه این هفته 13 آذر برگزار نمی شود
خداحافظ رفیق
خداحافظ
با رفتن زود هنگامت داغ قیصر را دوباره در دلم زنده کردی...
باز، یه هوا دلم گرفته امروز
جون شما، دلم گرفته امروز
راست و حسینیش، نمیدونم چرا
بینی و بینیش، نمیدونم چرا
فرقی نداره دیگه شهر و روستا
حال نمیدن، مثل قدیما، دوستا
....
آخ كه بیابون چه شبایی داره
شب تو بیابون چه صفایی داره
شب تو بیابون خدا بساط كن
اون جا بشین با خودت اختلاط كن
دل كه نلرزه، جز یه مشت گل نیست
دلی كه توش غصه نباشه، دل نیست
این در و اون در زدناش قشنگه
به سیم آخر زدناش قشنگه
دلم گرفته بود وغصه داشتم
منم براش سنگ تموم گذاشتم
نصفه شبی،به كوه تكیه كردم
نشستم و تا صبح گریه كردم
سجل و مدرك نمیخواد كه گریه
دستك و دنبك نمیخواد كه گریه
....
جیكجیك مستونم كه بود برادر
فكر زمستونم نبود برادر
تا كه میفته دندونهای شیری
روی سرت میشینه برف پیری
....
كمیسیون مرگ میشه تشكیل
درو میشن بزرگترای فامیل
از جمع بچهها، بیرون باید رفت
مجلس ختم این و اون باید رفت
یه دفعه، همكلاسیها پیر میشن
همبازیها پیر و زمینگیر میشن
الك دولك، الاكلنگ و تیشه
تو ذهن آدما عتیقه میشه
لیلی و گرگم به هوا، دریغا
قایم باشك تو كوچهها، دریغا
...
توی تنور خونهها كلوچه
بوی پیاز داغ توی كوچه
چطور شد؟ تموم شد، كجا رفت؟
مثل پرنده پر زد و هوا رفت
....
بازم همون دوره بیسواتی
قربون اون حرفای عشق لاتی
قربون اون «مخلصتم، فداتم»
قربون اون «من خاك زیرپاتم»
....
مردای ناب و اهل دل نداره
شهری كه بوی كاهگل نداره
بوی خوش كباب و نون سنگك
عطر اقاقیا و یاس و پیچك
....
ای جماعت، چطوره حالاتتون
قربون اون فهم و كمالاتتون
گردنتون پیش كسی خمنشه
از سربنده، سایهتون كمنشه
راز و نیاز و بندگیتون درست
حساب كتاب زندگیتون درست
بنده میشم غلام دربستتون
پیش كسی دراز نشه دستتون
از لبتون خنده فراری نشه
خدا نكرده، اشكی جاری نشه
باز، یه هوا دلم گرفته امروز
جون شما، دلم گرفته امروز
راست و حسینیش، نمیدونم چرا
بینی و بینیش، نمیدونم چرا
خلافامون از سراختلاف نیست
خلاف خلافه، توش خطا خلاف نیست
فرقی نداره دیگه شهر و روستا
حال نمیدن، مثل قدیما، دوستا
شاپركها به نیش مجهز شدن
غریب گزا هم آشناگز شدن
تنگ غروب، كه شهر پرشد از «رپ»
ما موندیم و یه كوچه علی چپ
خورشیده مینشست كه ما پاشدیم
رفتیم و گم شدیم و پیدا شدیم
رفتیم و چرخی دور میدون زدیم
ماه كه در اومد، به بیابون زدیم
آخ كه بیابون چه شبایی داره
شب تو بیابون چه صفایی داره
شب تو بیابون خدا بساط كن
اون جا بشین با خودت اختلاط كن
دل كه نلرزه، جز یه مشت گل نیست
دلی كه توش غصه نباشه، دل نیست
این در و اون در زدناش قشنگه
به سیم آخر زدناش قشنگه
دلم گرفته بود وغصه داشتم
منم براش سنگ تموم گذاشتم
نصفه شبی،به كوه تكیه كردم
نشستم و تا صبح گریه كردم
سجل و مدرك نمیخواد كه گریه
دستك و دنبك نمیخواد كه گریه
رولبمون همیشه خنده پیداست
میخندیم،اما دلمون كربلاست
ساعت الان حدود چهار و نیمه
غصه نخور دادش، خدا كریمه
شعرم اگه سست و شكسته بسته است
سرزنشم نكن، دلم شكسته است
آدم دلشكسته، بش حرج نیست
شعر شكسته بسته، بش حرج نیست
جیكجیك مستونم كه بود برادر
فكر زمستونم نبود برادر
تا كه میفته دندونهای شیری
روی سرت میشینه برف پیری
كمیسیون مرگ میشه تشكیل
درو میشن بزرگترای فامیل
از جمع بچهها، بیرون باید رفت
مجلس ختم این و اون باید رفت
یه دفعه، همكلاسیها پیر میشن
همبازیها پیر و زمینگیر میشن
الك دولك، الاكلنگ و تیشه
تو ذهن آدما عتیقه میشه
لیلی و گرگم به هوا، دریغا
قایم باشك تو كوچهها، دریغا
رمق نمونده تا بریم صبح زود
پیاده تا امامزاده داود
بیحرمتی با معرفت درافتاد
یه باره نسل لوطیها ورافتاد
توی تنور خونهها كلوچه
بوی پیاز داغ توی كوچه
چطور شد؟ تموم شد، كجا رفت؟
مثل پرنده پر زد و هوا رفت
سرزده آفتاب از پشت بوم
ما موندیم و یه قصه ناتموم
بازم همون دوره بیسواتی
قربون اون حرفای عشق لاتی
قربون اون «مخلصتم، فداتم»
قربون اون «من خاك زیرپاتم»
قربون اون حافظ روی تاقچه
قربون حسن یوسف تو باغچه
قربون مردمی كه مردم بودن
اهل صفا، اهل تبسم بودن
قربون اون دوره تردماغی
قربون اون تصنیف كوچهباغی
قربون دورهای كه خوشبینی بود
تار سبیلها چك تضمینی بود
مردای ناب و اهل دل نداره
شهری كه بوی كاهگل نداره
بوی خوش كباب و نون سنگك
عطر اقاقیا و یاس و پیچك
بوی گلاب و بوی دود اسفند
جمع قشنگ اشك شوق و لبخند
بوی خیار تازه،توی ایوون
تو سفرهای پر از پنیر و ریحون
بوی سلام گرم مرد خونه
تو حوض خونه، رقص هندوونه
بوی خوش كتابهای كاهی
تو امتحان كتبی و شفاهی
قدم زدن تو مرز خواب و رؤیا
خدا، خدا، خدا، خدا، خدایا!
آی جماعت، چطوره احوالتون؟
چی مونده از صفای پارسالتون؟
نگین فلانی از لطیفه خسته است
خداگواهه من دلم شكسته است
با خنده شماس كه جون میگیرم
برای تكتك شما میمیرم
حتی اگه فقیر و بیپول باشید
دلم میخواد كه شاد و شنگول باشید
خونههاتون چرا خوشآب و رنگ نیست؟
چیشده؟ خندهتون چرا قشنگ نیست؟
حرفهای گریهدار نمیپسندین؟
میخواین یه جوك بگم كمی بخندین؟
خوشا به حال اون كه تو محلهش
هوای عاشقی زده به كلهش
كسی كه قلبش اتصالی داره
میدونه عاشقی چه حالی داره
با این كه سخته، بازدلنشینه
«تپش، تپش، وایاز تپش» همینه
رد وبدل كه شد نگاه اول
بیرون میاد از سینه آه اول
دل میگه هرچیبش بگی فوتینا
خواب و خوراك و زندگی فوتینا
عاشق شدن شیدایی داره والا
«خاطرخواهی رسوایی داره» والا
وقتی طرف توكوچه پیدا میشه
توی دلت یه باره غوغا میشه
آرزوهات خیلی دورن انگاری
توی دلت، رخت میشون انگاری
صدای قلبت اون قدر بلنده
كه دلبرت میشنوه و میخنده
دین و مرام و اعتقادت میره
اون كه میخواستی بگی، یادت میره
میخوای بگی: «فدات بشم الهی»
میگی كه: «خیلی مونده تا سهراهی؟»
میخوای بگی: «عاشقتم عزیزم»
میگی كه: «من عاعاعاعا، چیچیزم!»
میخوای بگی: «بیام به خواستگاری؟»
میگی: «هوای خوبی داره ساری»
كوزه ضربه دیده بیترك نیست
حال طرف هم از تو بهترك نیست
میخواد بگه، «برات میمیرم اصغر!»
میگه «تمنا میكنم برادر!»
میخواد بگه: «بیا به خواستگاریم»
میگه كه: «ما پلاك شصت وچاریم»