دیدنش حال ِمرا یك جور ِدیگر میکند ،
حال ِیك دیوانه را ، دیوانه بهتر میکند ..
در نگاهش یك سگ ِوحشی رهاکرده ُاین ،
جنگ ِبین ِما دوتا را نا برابر میکند : )) .
آنقدر دل بستهام بر دکمهی ِپیراهنش ،
فکر ِآغوشش لباسم را معطر میکند : )) .
مثل ِخورشیدی ولی نه ، ماه میآید به تو ،
چشم های ِقهوهای والله میآید به تو !
منکه رعیت زادهام ، آهی ندارم در بساط ،
تو ولی از نسل ِخانی ، شاه میآید به تو .
هم تو میخواهی خودت را هم من ، اما اینوسط ،
بی تعارف واژهی ِ[ خودخواه ] میآید به تو .
وای اگر دست ِتو با موهای ِمن بازی کند ،
وای اگر دست ِخود از موهای من کوته کنی .
میشود یك لحظه شاعر باشم ُدیوانهات ،
وای اگر با شاعر ِدیوانهات بد تا کنی .
دل به او دادم که با جانش نگهداری کند ،
مرهم ِزخمم شود ، جان ِمرا یاری کند ..
از همه عشاق ِعالم ، چشم من او را گرفت ،
جای ِدل جان دادمش تا بلکه غمخواری کند ! .
با خیال ِوصل ِاو ، نامش شده ورد ِلبم ،
در هوایش تب کنم ، شاید پرستاری کند ..
روز ُشب در فکر ِمن رویای او میپرورد ،
چشـم من جز او از عالم حس ِبیزاری کند ! .