بخواب آهسته بر تختِ خیالِ دفتر شعرم ،
و مویت را پریشان کن ، مصرع کردنش با من .
برایت شعر گفتم تا بخوانی عمقِ عشقم را ،
نخواندی بیت هایم را نوشتی ، از غزل سیرم . .
دست هایت ، دست هایم را نمیگیرد ولی ،
چشم هایت ، چشم هایم را هوایی میکند .
تمام ِشب تو را دیدم که همچون ماه میتابی ،
من از فکرِ تو بیدارم ، تو با فکرِ که میخوابی ؟ .
چشم هایش قهوه ای بود و به حق فهمیدهام ،
قهوه از سیگار و قلیان اعتیاد آور تر است ! .