با همان دستانِ کوچک ، دستِ مارا هم بگیر :))

به باباییت بگو ، کارمو ، خانوم سه ساله ..

ذره تربتی ز غبار های چادرت از گوشه‌یِ خرابه مرا کربلا بده :)) کربلای‌ ما‌ امشب‌ دست‌ شماست‌ خانوم‌ سه‌ساله :)

- واضحه این اصن که حالم خوب نیست -

پارسال همین ایام بود مراسم شهادت حضرت رقیه .. دقیقا زمانی که فکر میکردیم دنیا به آخر رسیده همه‌چی دیگه تموم شده‌و اربعین نمیریم کربلا .. از لحاظ روحی‌ام ، همه داغون بودیم اون شب ، مراسم ت‌حیاط مسجدمون بود همه‌ ی حس و حالی داشتیم نشسته بودیم فقط زار میزدیم آخه قبلش خبر رسیده بود که کاروانمون کنسل شده :) میگفتیم چیمیشه ینی؟! اربعین بدون حرم چیکار کنیم؟! اون شب ، ۸ شهریور بود و ما ۱۸ شهریور راهی کربلا شدیم :)) - الان کنار هم بودیم نزدیکای همون روزا .. و دقیقا با همون حس و حال‌های سالِ پیش:))💔 دلتنگ ، نگرانی ، بی‌تابی هاا میخواستم بگم - آقای امام حسین - ما جز شما ، هیچکس رو نداریم تنها پناهِ ما ، شما هستید :)) #یادگاری

برایِ اربعین عجیب دست به دامانِ حضرت‌عباس شده‌ام :))

با دستایِ بریده امسال به ما اربعین میدی ؟!💔

- آقا جان -

میگم نکنه امسال ، واقعا قراره جابمونم ؟!

خودت آروم کن مارو .

- من حالم خرابه ، خراب بشه خرابه -