گفت:جبران می کنم…
گفتم:
کدام را؟!
عمر رفته را؟!
دل مرده اما تپیده را؟!
حالا من هیچ…جواب این تارهای سفید مو را میدهی؟!
نگاهی به سرم کرد و گفت:چه پیر شده ای..؟!
گفتم:جبران میکنی..؟!
گفت:کدامش را؟!…
یک نفر نيست تو را قسمت من گرداند؟
كار خير است اگر اين شهر مسلمان دارد:)
من از آن روز كه در بند توام فهميدم...
زندگی درد قشنگيست كه جريان دارد!
عشق یعنی که فدایش بکنی دینت را
وقف چشمش بکنی هم دل و آئینت را
چونکه فرهاد شدی تیشه بدستت افتاد
نشکنی هیچ زمانی دل شیرینت را