eitaa logo
معجر (رسانه خواهران هیات بیت المهدی عج)
814 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
22 فایل
معجر رسانه واحد خواهران هیأت کربلای بیت المهدی(عج) 🌐صفحه اینستاگرام معجر http://www.instagram.com/maajar_ir خادم پاسخگوی کانال: @ghoghnoos_133
مشاهده در ایتا
دانلود
☘☘☘ امیرالمؤمنین (علیه السلام) : ظَفِرَ بِالشيطانِ مَن غَلَبَ غَضَبَهُ، ظَفِرَ الشيطانُ بِمَن مَلَكَهُ غَضَبُهُ هر كه بر خشم خويش چيره شود، بر شيطان پيروز شود هر كه مقهور خشم خويش شود، شيطان بر او پيروز گردد. (غررالحكم حدیث6048 و 6049) @maajar_ir
جمعه‌ها دلم بی قراری می‌کند! امروز جمعه است ، و من هیچ توقعی ندارم، جز ظهور تو ... این را قبول دارم که کم و کاستی، سراسرِ کوله پشتیِ اعمالم را گرفته ... اما وعده‌ی خداوند که شاید و اما و اگر ندارد !! و شاید این، تنها و زیباترین توقعی‌ست که منتظر تو می تواند داشته باشد ...:) 🌼 🌐 @maajar_ir
شروع ثبت نام دوره حضوری و مجازی صحیفه سجادیه ویژه خواهران برای ثبت نام و اطلاعات بیشتر به آی دی زیر مراجعه کنید @ghoghnoos_133 ایتا رسانه واحد خواهران هیات کربلای بیت المهدی عج 🌐 @maajar_ir
🍃 . . وَ انهَـج لۍ اِلی مُحَبَّتِـکَ سَبیلـاََ (و راهۍ همـوار بسوۍ عشقت برایـم باز کن . . .) 🌐 @maajar_ir
*❁ ﷽ ❁ 🌹 کمیل سرش را پایین انداخت تا نگاهش به چشمان سمانه گره نخورد. سمانه کیفش را از روی زمین برداشت و سریع به سمت در خانه رفت،کمیل با شنیدن صدای قدم های سمانه ،سریع از جا بلند شد و با دیدن جای خالیه سمانه به طرف دوید. با دیدن سمانه که به طرف ماشین خودش می رفت،بلند صدایش کرد: ـــ سمانه،سمانه صبر کن اما سمانه با شنیدن صدای کمیل ،به کارش سرعت بخشید و سریع سوار ماشین شد وآن ر،ا روشن کرد، پایش را روی پدال گاز فشرد. کمیل دنبالش دوید،اما سریع به طرف پارکینک برگشت،سوار ماشین شد،همزمان با روشن کردن ماشین و فشردن ریموت در پارکینگ،شماره ی یاسر را گرفت. بعد از چند بوق آزاد صدای خسته ی یاسر در گوش کمیل پیچید؛ ــ جانم کمیل در باز شد و کمیل سریع ماشین را از ماشین بیرون آورد و همزمان که دنده را جابه جا می کرد گفت: ــ سمانه،سمانه از خونه زد بیرون،نتونستم آرومش کنم،الان دارم میرم دنبالش از طریقgps بهم بگو کجاست صدای نگران و مضطرب یاسر ،کمیل را برای چندلحظه شوکه کرد!! ــ چی میگی کمیل؟وای خدای من ــ چی شده یاسر؟ ــ گوش کن کمیل،الان جون زنت در خطره هرچقدر سریعتر خودتو بهش برسون کمیل تشر زد: ــ دارم بهت میگم چی شده؟ ــ الان مهم نیست چی شده.فقط سریع خودتو به سمانه برسون کمیل مشتی به فرمون زد و زیر لب غرید: ــ لعنتی لعنتی بعد از چند دقیقه یاسر موقعیت سمانه را با ردیابیه گوشی همراهش ،را برای کمیل فرستاد. کمیل بعد بررسی موقعیت سمانه پایش را روی پدال گاز فشرد. @maajar_ir
با دیدن ماشین سمانه نفس راحتی کشید. اما با پیچیدن ماشینی بین ماشین او و سمانه اخم هایش در هم جمع شدند. ــ یاسر هستی؟ یاسر که از طریق گوشی باهم در ارتباط بودند،گفت: ــ بگو میشنوم ــ یه ماشین الان پیچید جلو ماشین من و سمانه،خیلی مشکوکه ــ آره دارم میبینم ــ باید چیکار کنیم ــ باید حتما با همسرت در ارتباط باشی ــ من شماره ای ندارم ــ من وصلش میکنم به تو،اما قبلش من براش کمی توضیح بدم اینجوری بهتره ــ خودم توضیح میدم ــ کمیل وقتی صداتو بشونه مطمئن باش قطع میکنه . ــ باشه کمیل دوباره نگاهی به ماشین انداخت تا شاید بتواند از سرنشین های ماشین اطلاعی داشته باشد،اما شیشه های دودی ماشین مانع این قضیه می شدند. بعد از چند دقیقه ،صدای ترسان سمانه در اتاقک ماشین پیچیید: ــ کمیل کمیل لعنتی بر خودش و تیمور فرستاد که اینگونه باعث عذاب این دختر شده بودند. ــ جانِ کمیل،نگران نباش سمانه فقط به چیزی که میگم خوب گوش کن . ــ چشم لبخند کمرنگی بر لبان کمیل نشست. ــ کم کم سرعتتو ببره بالا،کم کم سمانه حواست باشه ،کی جلوتر یه بریدگی هست نزدیکش شدی راهنما بزن کمیل نگاهی به پیامک یاسر انداخت "یاعلی" با راهنما زدن ماشین سمانه،ماشین عقبی هم راهنما زد،صدای لرزان سمانه کمیل را از فکر ماشین جلویی بیرون کشید: ــ الان چیکار کنم ــ اروم باش سمانه،برو داخل کوچه ــ اما این کوچه بن بسته ــ سمانه دارم میگم برو تو کوچه نگران نباش با پیچیدن سمانه داخل کوچه ،ماشی مشکوک و ماشین کمیل هم وارد کوچه شدند. ــ کمیل بن بسته چیکار کنم؟ ــ آروم باش سمانه ،نترس،در ماشینو قفل کن بشین تو ماشین،هر اتفاقی افتاد از ماشین پیاده نشو ــ اما. ــ سمانه به حرفم گوش بده @maajar_ir
کمیل سریع اسلحه اش را چک کرد،به دو مردی که از ماشین پیاده شدند نگاهی انداخت،متوجه ماشینش نشده بودند. آرام در را باز کرد و از ماشین پیاده شد،باید قبل از اینکه به ماشین سمانه نزدیک میشدن،آن ها را متوقف می کرد،اسلحه را بالا آورد و شلیک هوایی کرد. آن دو هراسان به عقب برگشتند ،با وحشت به کمیل و اسلحه ان نگاه کردند. یکی از آن ها با لکنت گفت: ــ تو،تو زنده ای؟ کمیل همزمان که آن ها را هدف گرفته بود، با دقت به چهره اش نگاهی انداخت اما او را به خاطر نیاورد. ــ کی هستی؟برا چی دنبال این ماشینید؟ نفر دومی آرام دستش را به سمت اسلحه اش برد که با شلیک کمیل جلوی پایش دستپاچه اسلحه بر روی زمین افتاد. عصبی غرید: ــ با پا بفرستش اینور وقتی از غیر مسلح بودن آن ها مطمئن شد،دوباره سوالش را پرسید،اما یکی از ان دو بدون توجه به سوال کمیل وتیر شلیک شده دوباره پرسید: ـ مگه تو نمردی؟من خودم بهت شلیک کردمـ کمیل پوزخندی زد! ــ پس تو بودی که شلیک کردی؟تیمور شمارو فرستاد؟ تا میخواستن لب باز کنند،ماشین های یگان وارد کوچه شدند. آن دو که میدانستند دیگر امیدی برای فرار نیست،دست هایشان را روی سر گذاشتند و بر زمین زانو زدند. دو نفر از نیروه های یگان به سمتشان آمدند و آن ها را به سمت ماشین بردند،تا آخرین لحظه نگاه شوکه ی آن مرد بر روی کمیل بود. یاسر به سمتش آمد و با لبخند خسته از گفت: ــ تیمور دستگیر شد کمیل ناباور گفت: ــ چی ؟ ــ تیمور دستگیر شد،همین یک ساعت پیش @maajar_ir
( شبّور) و خلقت َ بها الشَّمسَ و جعلْتَ الشَّمسَ ضياءً و خلقْتَ بهَا القمَرَ و جعلْتَ القمَرَ نوراً و خلقْتَ بهَا الكواكبَ و جعلتَها نُجوماً و بُرُوجاً و مصابيحَ و زينةً و رُجوُماً و جعلْتَ لها مشارقَ و مغاربَ و جعلْتَ لها مطالعَ و مَجاريَ و جعلْتَ لها فلكاً و مسابحَ و قدَّرتَها في السماءِ منازلَ و فاَحسنتَ تقديرها و صوَّرتها فاَحسنتَ تصويرها و أحْصيتَها بِأسمائكَ إحصاءً و دبَّرتها بِحكمتك َتدبيراً و أحسنت َتدبيرها. و به وسیله آن خورشید را آفریدی و خورشید را پرتو افکن قراردادی و به وسیله آن ماه را آفریدی و ماه را روشنایی قراردادی و به وسیله آن ستارگان را آفریدی و آنها را اخترها و برجها و چراغها و زینتها و شهاب سنگ ها قرار دادی و برای آنها محلهای طلوع کردن و محلهای غروب کردن را قراردادی و برای آنها طلوع گاه هایی و عبورگاه هایی قرار دادی و برای آنها مداری به شناورگاه هایی قرار دادی محل فرود آنها را در آسمان اندازه نمودی پس اندازه‌گیری آنها را نیکو و دقیق ساختی و آنها را صورتگری کردی پس تصویر آنها را نیکو و دقیق ساختی و آنها را به نام های دقیق شمارش کردی با حکمت دقیقت آنها را چاره اندیشی کردی و نیکو آن ها را مرتب ساختی. 🔸 مستحب است خواندن دعای سمات در آخر روز جمعه واحد رسانه خواهران هیئت کربلای بیت المهدی عج 🌐@maajar_ir
شک ندارم که شب با یادت بخیر است مولا جانم❤️ یه جمله حرف دل... @maajar_ir
☘☘☘ امیرالمؤمنین (علیه السلام) : « المُداراةُ أحمَدُ الخِلالِ » مدارا كردن، پسنديده ترين خصلت است (غررالحكم حدیث1313) @maajar_ir