یه بار از یکی شنیدم که میگفت:
اگه حس کردی داری
همه چیزت رو از دست میدی،
اینو به یاد بیار که
درختها هر ساله
شاخ و برگهاشون میریزه
و همچنان سرپا و پا برجان
و منتظر روزهای بهتر میمونن.🍁
#کانال_رسمی_عجایب_جهان👇
💟🇯🇴🇮🇳👇
cнαɴεℓ☞ @Ajaieb_Jahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادرم
این روزها دلم مدام بهانه میگیرد
بهانه تو
تویی که نیستی
تویی که داری از اون بالا نگام میکنی
تویی که حواست بهم هست
تویی که میدونم هیچ وقت فراموشم نمیکنی
تویی که نیستی ولی هنوزم مادرانه هایت پا بر جاست
پس دعایم کن مادر
خیلی محتاج دعای خیرت هستم
فقط دعام کن
دلتنگتم 🥀😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• • دلتنگم
دلتنگ روزهای باتو بودن باباجان
من صدایت کنم بابا
و تو بگویی جان بابا
و من خالی از هر دلشوره و غم و غصه ای
زندگی را بگذرانم
دلم تنگه همان روزهاییست که
پشتم به کوهی همچون پدرم گرم بود
حالا اینچنین در هیاهوی نچسب زندگی
مانند یه برگه کاغذ مچاله شده ام
و دیگر بازوان پدرم نیست که مرا در برگیرد
روزهای خوب چه زود تمام شدند😔😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماه قشنگ من تولدت مبارک 😍❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاییز همش شبه🍁❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز تـولــد کـیه؟🎂
زاده #نوزدهمین روز مهرمـاه🥳
تولدت مبارک مهر مـاهی جـان🎉🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداصداتومیشنوه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ چهارشنبه های امام رضایی ....
#کانال_رسمی_عجایب_جهان👇
💟🇯🇴🇮🇳👇
cнαɴεℓ☞ @Ajaieb_Jahan
داستان کوتاه نقاشی مادر یک چشم
پسر کوچولو از مدرسه اومد و دفتر نقاشیش رو پرت کرد روی زمین! بعد هم پرید بغل مامانش و زد زیر گریه! مادر نوازش و آرومش کرد و خواست که بره و لباسش رو عوض کنه. دفتر رو برداشت و ورق زد. نمره نقاشیش ده شده بود! پسرک، مادرش رو کشیده بود، ولی با یک چشم! و بجای چشم دوم، دایرهای توپر و سیاه گذاشته بود! معلم هم دور اون، دایرهای قرمز کشیده بود و نوشته بود: «پسرم دقت کن!»
فردای اون روز مادر سری به مدرسه زد. از مدیر پرسید: «میتونم معلم نقاشی پسرم رو ببینم؟»
مدیر هم با لبخند گفت: «بله، لطفا منتظر باشید.»
معلم جوان نقاشی وقتی وارد دفتر شد خشکش زد! مادر یک چشم بیشتر نداشت! معلم با صدائی لرزان گفت: «ببخشید، من نمیدونستم...، شرمندهام.»
مادر دستش رو به گرمی فشار داد و لبخندی زد و رفت. اون روز وقتی پسر کوچولو از مدرسه اومد با شادی دفترش رو به مادر نشون داد و گفت: «معلم مون امروز نمرهام رو کرد بیست!» زیرش هم نوشته: «گلم، اشتباهی یه دندونه کم گذاشته بودم!»
بیا اینقدر ساده به دیگران نمرههای پائین و منفی ندیم. بیا اینقدر راحت دلی رو با قضاوت غلطمون نشکنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درد و بلات به جونم مادر مهربونم🥰❤️