eitaa logo
پدر & مادر
14.3هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
26.4هزار ویدیو
203 فایل
📚 کتاب هایی که قبل ازمرگ باید بخوانیم...👇✅ https://eitaa.com/joinchat/2373517458Cb099503ae7 #مدیر_کانال👇👇💓 @Hossein_Hajivand #تبلیغات👇 http://eitaa.com/joinchat/2953183246Ce6d64e22a6
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سفره دلتون پر برکت ظهرتون سرشار از🌺🍃 عشق و امید طعم لحظہ هاتون عسل شادیهاتون جاودان لبخندتون مستدام و زندگیتون بکام ظهر یعنی عشق عشق یعنی سلامتی شما سلامتی شمایعنی قشنگی این دنیا..🌺🍃 من امروز دنیای قشنگی برای شما آرزو دارم...ظهـرتون🥘 زیبا زندگیتون شاد🕊💐💜 ♡ــده_بانـ♡ـو ↬ 💛 ░҉⃟🧚🏼‍♀↬ @IdehBano ↶⃝⃡🧚‍♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفره دلتون دلپذیر قرمه‌سبزی رو گرم می‌کنی خوشمزه‌ست،😋 سرد می‌خوری خوشمزه‌ست، قاطیش می‌کنی خوشمزه‌ست،.😋 جدا می‌خوری خوشمزه ست، اصن یادش میفتی خوشمزه ست.😋 آخه انقد😍 با کمالات؟! انقد بزرگوار؟!🥘 ظهر تون خوشمزه😋🍃 ناهارتون سرشار از عشق🌺🍃 لباتون پُرخنده‌ دلتون بی کینه نفستون گرم سفره تون💐 پُر برکت ولذیز🕊💐💜 ♡ــده_بانـ♡ـو ↬ 💛 ░҉⃟🧚🏼‍♀↬ @IdehBano ↶⃝⃡🧚‍♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷آهنگ عاشقانه. بسیارزیباااا❤️🌿 🌷تقدیم کن به عشقت ❤️👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنقدر خوب باش که یکی رو ببخشی ولی اینقدر احمق نباش که‌ دوباره بهش اعتماد کنی .
مادر یعنی تمام دلواپسی یعنی هر صبح که بیرون میری پشت سرت دعا بخونه مادریعنی لطف خداوندمهربان به ماانسانها
خدایا هرکه هستم هرچه هستم به یک لحظه فدای مادرم کـــــــــن🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در زندگی گاهی باخته ام گاهی ساخته ام گاهی گریه کرده ام و گاهی بخشیده ام... اما حال زمانش رسیده به خودم بگویم من از تمام اینها درس آموخته ام .. من خودم هستم و این برایم کافیست... 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ℒℴνℯ❤️ امروز برایت زیبا ترین گل های دنیا را خواهم آورد، هرچند تو مهربان تر از همه آن هایی امروز تولد تو تولد همه خوبی هاست 🎂🍰 تولدت مبارک تیر هشت تیر ماهی جان😍❤️
پدر اگه پولدار است همه جوانیش را داده واگر بی پول است همه زندگیش را تا نانی لای سفره گذارد و تو بزرگ شوی و برایش همین بس که بگویند سر سفره پدرش بزرگ شد.. بسلامتی همه پدرا
حسین جانم💞 زاد روزت پر برکت و گل ریزان باد عزيزم 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷آرزو دارم عصر زیباتون 🌼پر از ملودی شـاد 🌷پر از آرامش 🌼پراز لبخند از تہ دل 🌷و پراز زیبایی باشہ 🌼عصرتون سرشار از عشق شادی 🌷رنگ دلتون شـاد 🌼وطعم زندگیتون شیرین 🌷عصرتون بخیر و خوشی ঊ┅🌸🍃❀🕊❀🍃🌸┅ঊ
بالاخره روزی می فهمی پدر چه بود و پدر که بود خداکنه اون روز دیر نباشه
مادر تیر ماهی من جشن تو جشن تولد تموم خوبیهاست مهربان جانم تولدت مبارک 🥳🥳
هممون در حال فراموش کردن آدمایی هستیم که یه روزی باعث میشدن همه دنیارو بخاطرشون فراموش کنیم.
‌ از اول هر چه باشد تا آخر هم همان ميماند! گاهى "تغيير" بى معنى ترين واژه ى دنياست اكثرِ آدمهايى كه ميگويند عوض ميشوم نه تنها عوض نميشوند بلكه همانى هم كه بودند را يادشان ميرود! درست مثلِ لباسى كه فروشنده غالبمان كرده و سالهاست قرار است در تنمان "جا باز كند"، اما هر روز بيشتر خفه مان ميكند! [علي قاضي نظام]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای زیبا ترین ترانه ی هستی ، بدان که شب میلادت برایم ارمغان خوبی ها و زیبایی هاست ٨ تیر ، تولدت مبارک
پروفایل
پروفایل
Yousef Zamani - Madar - Yousef Zamani.mp3
1.16M
آهنگ یوسف زمانی مادر چشماتو نبستی تابخوابم لالایی هات توی خوابم تقدیم به تمام مادران سرزمین
🌷🌷🌷 💕این متن برنده جایزه نوبل شده مردی درحال مرگ بود، وقتیکه متوجه مرگش شد خدا را با جعبه ای در دست دید، خدا: وقت رفتنه. مرد: به این زودی؟ من نقشه های زیادی داشتم خدا: متاسفم، ولی وقت رفتنه مرد: درجعبه ات چی دارید؟ خدا: متعلقات تو را مرد: متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من؛ لباسهام، پولهایم و .... خدا: آنها دیگر مال تو نیستند آنها متعلق به زمین هستند مرد: خاطراتم چی؟ خدا: آنها متعلق به زمان هستند مرد: خانواده و دوستانم؟ خدا: نه، آنها موقتی بودند مرد: زن و بچه هایم؟ خدا: آنها متعلق به قلبت بود مرد: پس وسایل داخل جعبه حتما بدنم هستند؟ خدا :نه؛ آن متعلق به گردوغبار هستند مرد: پس مطمئنا روحم است؟ خدا: اشتباه می کنی، روح تو متعلق به من است مرد با اشک در چشمهایش و باترس زیاد جعبه در دست خدا را گرفت و بازکرد؛ دید خالی است! مرد دل شکسته گفت: من هرگز چیزی نداشتم؟ خدا : درسته، تومالک هیچ چیز نبودی! مرد: پس من چی داشتم؟ خدا: لحظات زندگی مال تو بود ؛ هرلحظه که زندگی کردی مال تو بود زندگی فقط لحظه ها هستند قدر لحظه ها را بدان و لحظه ها را دوست داشته باش آنچه از سر گذشت، شد سر گذشت ... حیف، بی دقت گذشت، اما گذشت ! تا که خواستیم یک دو روزی فکر کنیم، بر در خانه نوشتند: "در گذشت" مطالب زیبا
Γ🍃✨•• هرگاھ‌ڪہ‌نمـازٺ‌قضا‌شـد‌و‌نخواندۍ در‌این‌فڪر‌نباش‌ڪہ‌وقـٺ‌نمـاز‌خـواندݩ‌ نیافٺۍ‌... بلـڪہ‌فڪر‌ڪن‌ چہ‌گناهـے‌را‌مرٺڪب‌شدۍڪہ‌خداونـد‌ نـخواسـٺ،درمقابلـش‌بأیسٺـۍ!💔(:
🌷🌷🌷 💕روزگاری در زدن هم اصولی داشت ، کوبه زنانه داشتیم و مردانه... و وقتی در زده میشد صاحب خانه میدانست آنکه پشت در است زن است یا مرد و بر آن مبنا به استقبال او میرفت، زندگی ها در عین سادگی در و پیکر و اصول داشت... مردها کفشهای پاشنه تخم مرغی میپوشیدند تا از صدای آن از فاصله دور در کوچه پس کوچه های تو در تو خانمها بفهمند نامحرمی در حال عبور است... منزلها بیرونی و اندرونی داشت و از ورود مهمان تا خروجش طوری منزل ساخته شده بود که متعلقات به تکلف نیفتند... آن روزگاران امنیت ناموسی چندین برابر این زمان بود، نه سیستم امنیتی در منازل بود و نه شبکه های مجازی برای پاییدن همدیگر... اطمینان و شرافت و وفاداری و نگه داشتن زندگی با چنگ و دندان و آبروداری زوجین اصل زندگی بود... من هرگز بخاطر ندارم کسی مهریه ای اجرا بگذارد و دادسراها این همه پرونده طلاق و درخواست طلاق و فرزندان طلاق... نه ال سی دی بود نه اسپیلت و لباسشویی، صابون مراغه ای بود و دستان یخ زده مادر در زمستان که با گریسیلین ترکهایش را مداوا میکرد... و پدری که سر شب دم غروب خونه بود و خیز برمیداشت زیر کرسی و مادر کاسه اناردون کرده روی کرسی میگذاشت و نصف بدنمان زیر کرسی و سر و کله کز کرده در بیرون آن،با لباسهای ضخیم... پاییزی پر باران و زمستانی پر از برف داشتیم یادش بخیر همه چکمه داشتیم و تا لبه چکمه برف می آمد،هم زمین برکت داشت هم آسمان... سفره مان برنج بخودش کم میدید،اما صفا و سادگی داشت... و پنج ریالی پدر در صبحگاه مدرسه میشد نصف نان بربری با پنیر... آن روزها پشت این دربهای کوبه دار با هم حرف میزدند خیلی گرم و صمیمی... تابستان ها چقدر روی تخت های چوبی ستاره شمردیم و لذت آسمان بی غبار را بردیم... چه حرمتی داشت پدر و مادر... و پولها و مالها چه برکتی... چقدر دور هم حرف برای گفتن داشتیم، و چقدر از خدا میترسیدیم... کله صبح قمری ها(یاکریم ها) میخواندند ، با دوچرخه درخونه ها نون تازه و عدسی و شیر می آوردند محال بود کسی یازده صبح بیدار شود... زود میخوابیدند و سحر بیدار میشدند و بهترین رزقها را دریافت میکردند، زمستون برف وشیره میخوردیم و خیلی چیزی برای خوردن پیدا نمیشد و بهترین غذا را جمعه ها میخوردیم، آنروزها مردم چقدر به یکدیگر رحم میکردند و مهربان بودند و گره گشا و اعصابها حرام ترافیک و ... نمیشد... نفهمیدم چی شد ولی برف و کرسی و ستاره ها و کاسه بی تکلف انار و درب کوبه دار و دورهمی ها همه یکباره جمع شد... حالا ما مانده ایم و دنیای بی خیر و برکت و دربهای ضدسرقت و آدمهایی که سخت فخر میفروشند و متکبرند گویی هرگز نمیمیرند و چنان دنیا دارند که گویی برای آن آفریده شده اند... چقدر نعمتها از کف رفت و ما خواب خوابیم