eitaa logo
🏴 مداحی گرام
15.7هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
8.7هزار ویدیو
32 فایل
•﷽• تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 ماجرای عجیب ابن زیاد و ماری که در بینی اش بود «عبیدالله بن زیاد» در کنار شهر موصل به دست ابراهیم بن مالک اشتر، کشته شد، ابراهیم سرهای بریده ابن زیاد و سران دشمن را برای مختار فرستاد، مختار در این هنگام غذا می خورد که سرهای بریده دشمنان را کنار مسند مختار به زمین ریختند. در این هنگام دیدند مار سفیدی در میان سرها پیدا شد و وارد سوراخ بینی ابن زیاد شد و از سوراخ گوش او بیرون آمد، و از سوراخ گوش او وارد گردید و از سوراخ بینی او بیرون آمد، و این عمل چندین بار تکرار گردید. مختار پس از صرف غذا برخاست با کفشی که در پایش بود به صورت نحس ابن زیاد زد، سپس کفشش را نزد غلامش انداخت و گفت: «این کفش را بشوی که آن را بر صورت کافر نجس نهادم». مختار سرهای نحس دشمنان را برای محمد حنفیّه در حجاز فرستاد، محمد حنفیّه سر ابن زیاد را نزد امام سجاد (ع) فرستاد، امام سجاد در آن وقت، غذا می خورد، فرمود: روزی سر مقدس پدرم را نزد ابن زیاد آوردند، او غذا می خورد، عرض کردم: خدایا مرا نمیران تا اینکه سر بریده ابن زیاد را در کنار سفره ام که غذا می خورم بنگرم، حمد و سپاس خدا را که دعایم را اکنون به استجابت رسانیده است. نکته قابل توجه اینکه مرحوم حاج شیخ عباس محدث قمی می نویسد: آن مار، مکرر از بینی ابن زیاد وارد می شد و از گوش او بیرون می آمد، و تماشاچیان می گفتند: قََد جائت قَد جائت: «مار باز آمد، مار باز آمد» و می نویسد: همان هنگام که ابن زیاد در مجلس خود با چوب خیزران مکرر بر لب و دندان امام حسین (ع) می زد، شاید بر اساس تجسم اعمال، همان چوب خیزران (در عالم برزخ) به صورت مار درآمده و مکرر از بینی او وارد می شده و از سوراخ گوش او بیرون می آمده، تا در همین دنیا، مردم مجازات ننگینش را ببینند. 📚منابع: 1- منتهی الآمال، ج1: 299. 2- بحارالانوار، ج6: 248؛ 45: 334- 336. 3- عالم برزخ در چند قدمی ما: 172- 175.
✨ کرامت حضرت عباس(ع)به یک لات گردن کلفت 🕌زماني ما عازم سفر کربلا بوديم، در قافله ما يک لات گردن کلفت بود که آخر عمري توبه کار شده بود و به زيارت امام حسين عليه السلام مي رفت. لات گردن کلفت آن قدر قسي القلب بود که ادعا مي کرد تا به حال هيچگاه براي کسي گريه نکرده است. وقتي به کربلا رسيديم، ابتدا به حرم حضرت عباس عليه السلام مشرف شديم، من در صحن حضرت عباس شروع به روضه خواني کردم و داستان کربلا و ظهر عاشورا را کلا بيان کردم ولي اين رفيق گردن کلفت مان خم به ابرو نياورد. اما وقتي به روضه حضرت عباس قمربني هاشم گريز زدم و ماجراي تير انداختن حرمله به چشمان مبارک حضرت عباس قمربني هاشم عليه السلام را بيان کردم ديدم خون در رگ غيرت لات گردن کلفت به جوش آمد و از شدت عصبانيت فحشهاي رکيکي به حرمله و دودمان او صادر کرد.من از اين حرکت و از فحشهاي رکيک او خيلي مکدر شدم و رفتار او را در شان حرم و دستگاه کبريايي حضرت ابوالفضل عباس عليه السلام ندانستم. وقتي شب به منزل رفتيم در عالم خواب ديدم که همه زايران حسيني در حرم حضرت حضور دارند و حضرت عباس به آنها پاداش مي دهد.اما ديدم سردسته همه زائران امام حسين عليه السلام در آن جمع همان رفيق لات گردن کلفت توبه کارمان بود و حضرت عباس عنايت خاصي به او دارند. من از اين امر تعجب کردم و در فکر فرو رفتم که حضرت عباس رو به من کرده و فرمودند: دشنام لات گردن کلفت به دشمنان ما چون از سر اخلاص و صفاي باطن بود و هيچ قصد و نيتي غير از دلخوشي ما نداشت ، لذا از عبادت و زيارت بسياري از افراد مقرب تر واقع شد. ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌⚫️ماجرای آن ماهی‌ که از اعماق زمین به دست یار امام حسن عسکری(ع) رسید ابوجعفر طبری نقل کرد: روزی در محضر پر فیض امام حسن عسکری(ع) نشسته بودم، از حضرت تقاضا کردم و عرضه داشتم : یا بن رسول‌اللّه! چنانچه ممکن باشد یک معجزه خصوصی برای من ظاهر سازید؟ تا آن را برای دیگر برادران و دوستان هم مطرح کنم، امام(ع) فرمود: ممکن است طاقت نداشته باشی و از عقیده خود دست برداری، به همین جهت سه بار سوگند یاد کردم بر اینکه من ثابت و استوار خواهم ماند. پس از آن ناگهان متوجّه شدم که حضرت زیر سجّاده خود پنهان شد و دیگر او را ندیدم، چون لحظه‌ای از این حادثه گذشت، حضرت ظاهر شد و یک ماهی بزرگی را که در دست خود گرفته بود به من فرمود: این ماهی را از عمق دریا آورده‌ام و من آن ماهی را از حضرت گرفتم و رفتم با عده‌ای از دوستان طبخ کرده و همگی از آن ماهی خوردیم که بسیار لذیذ بود 📚چهل داستان و چهل حدیث از امام حسن عسکری(ع)، عبدالله صالحی
آیاشهربانو دختریزگردسوم همسر امام حسین امام سوم شیعیان بود؟ بنوشته امیر معزی، هیچ یک از تاریخ‌نگاران باستان که به موضوع حمله اعراب به ایران و سرنوشت خانواده ساسانیان پرداخته‌اند، به ارتباط میان یکی از دختران یزدگرد سوم و حسین بن علی اشاره نکرده‌اند. ضمن اینکه ابن سعد و ابن قتیبه مورخ ایرانی قرن سوم هجری مادر علی بن حسین را برده‌ای از اهالی ناحیه سند معرفی کرده‌اند. ویلفرد مادلونگ هم، هویت تاریخی شاهدخت شهربانو را رد کرده و آن را افسانه می داند. ایتان کولبرگ هم ادعای شیعیان در مورد شخصیت تاریخی شهربانو را رد می کند. او می نویسد که نام مادر علی بن حسین، بَرَه، جَیدا یا غَزاله یا ام‌ولدی از ناحیه سند یا سجستان بوده است. بنابر روایات سنتی شیعیان، نام مادر علی بن حسین شهربانویه، جهانشاه یا شاهزنان بود. برخی می گویند که او خودش را به رود فرات انداخت، در حالی که بقیه می گویند او جز بازماندگان جنگ کربلا بود. علی بن حسین، به خاطر تبار قریشی و ساسانی‌اش، در نزد شیعیان، ابن خیرتین نامیده می‌شد. به نوشته دهخدا پژوهش‌ها نشان داده است که این داستان واقعی نیست و یزدگرد را دختری بنام شهربانو نبوده است. داستان شهربانو در واقع از ربیع الابرار زمخشری و قابوس نامه اخذ شده است. سید جعفر شهیدی در کتاب زندگانی علی بن الحسین با ادله های تاریخی ماجرای شهربانو را رد می کند. کوه بی‌بی شهربانو در جنوب تهران منتسب به شهربانو است و می‌گویند مقبره وی در آن مکان مخفی است. آرامگاه بی‌بی شهربانو در دامنه جنوبی کوه ری، با این عقیده که شهربانو، همسر امام حسین و مادر امام سجاد است توسط شیعیان زیارت می‌شود. مری بویس نیز به دلیل قرار گرفتن زیارتگاه بر فراز کوه، مجاورت آن با چشمه، ویژگی‌های معماری سنگی، اختصاص زیارت آن به زنان در برخی دوره‌ها، کاربرد واژه بانو و شهربانو برای الهه آناهید و تشابه افسانه بی‌بی شهربانو با داستان زیارتگاه زرتشتی (بانوی پارس) در یزد بر این عقیده است این بنا در اصل از نیایش‌گاه‌های آناهید، الهه آب‌ها و باروری و از پرستش‌گاه‌های زرتشتیان پیش از اسلام بوده‌است.
در باره خلق تابلوی ضامن آهو می‌فرمودند: این اثر، ادای نذر من است! پیش از خلقِ این اثر، مدتی بود دست راستم، حالتی فلج به خود گرفت و از کار افتاد به گونه‌ای که نمی‌توانستم انگشتانم را حرکت بدهم. پزشکان حاذق و پرآوازه هم تشخیص دادند که به مرور زمان و فشار زیاد، عصب های دستم به شدت آسیب دیده و به راحتی قابل ترمیم نیست و تاکید کردند، هرگز نباید قلم بدست بگیرم و نقاشی کنم! دلم خیلی شکست که دیگر توان خلق اثر و نقاشی را ندارم تا این که به ذهنم رسید از امام رئوف و باب الحوائج حضرت رضا (ع) درخواست کنم کمکم کنند تا این بیماری علاج شود و همان لحظه نذر کردم که اگر این دستم بهبود یافت، ماجرای شفاعت وضمانت آهو را به تصویر کشم! شب خواب دیدم تابلو را پیش رویم گذاشته ام و ابزار و قلم هم آماده است ولی دستم مشکل دارد ناراحت بودم که دیگر هرگز نخواهم توانست نقاشی کنم، در همان عالم خواب یک چهره مبارک و نورانی به من فرمان داد و فرمود: قلم بردار و آنچه می خواهی ترسیم کن! عرض کردم که دستم مشکل پیدا کرده است و دیگر قادر نیستم! همان صدای آسمانی فرمود: الان می‌توانی، شروع کن! من از این که توانستم دست به قلم ببرم هیجان زده بیدار شدم و دیدم اثری از بیماری و ناتوانی در دستم نیست و از همان لحظه، خلق تابلو ضامن آهو را آغاز کردم که این هم مثل تابلو عصر عاشورا، که برای خلق آن بسیار دل دادم تاثیر فوق العاده ای در بیننده می‌گذارد. برای طراحی ضریح مبارک حضرت رضا علیه السلام هم وقت زیادی گذاشتم و بابت آن هیچ دستمزدی هم نگرفتم تا هدیه ناقابلی به آستان مقدس آن بزرگوار باشد!
❖ نامه واقعی به خدا این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه ،دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود و بسیار بسیار آدم فقیری بود. یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد. نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود. مضمون این نامه : بسم الله الرحمن الرحیم خدمت جناب خدا ! سلام علیکم ، اینجانب بنده ی شما هستم. از آن جا که شما در قران فرموده اید : "و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها" «هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.» من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین. در جای دیگر از قران فرموده اید : "ان الله لا یخلف المیعاد" مسلما خدا خلف وعده نمیکند. بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم : ۱ - همسری زیبا و متدین ۲ - خانه ای وسیع ۳ - یک خادم ۴ - یک کالسکه و سورچی ۵ - یک باغ ۶ - مقداری پول برای تجارت ۷ - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید. مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶- نظرعلی طالقانی نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟ می گوید،مسجد خانه ی خداست. پس بهتره بگذارمش توی مسجد. می رود به مسجد در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه! او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می ذاره. صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره. کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته، از آن جا که(به قول پروین اعتصامی) "نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد وخاک سرگردان ماست" ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه نامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازه. ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد. او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد، و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند. وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید: نامه ای که برای خدا نوشته بودید ،ایشان به ما حواله فرمودند پس ما باید انجامش دهیم. و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود. این مطلب را میتوان درس واقعی توکل نامید. یادت باشه وقتی میخوای پیش خدا بری فقط باید صفای دل داشته باشی ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎
⚫️امام هشتم (ع) و ماجرای تشییع جنازه موسي بن سيار كه از ياران حضرت رضا عليه السلام است ،‌مي‌گويد : « ‌روزي همراه ايشان بودم همين كه نزديك ديوارهاي طوس رسيديم صداي ناله و گريه‌اي را شنيدم . من به جست و جوي آن رفتم . ناگاه ديدم جنازه‌اي را مي آورند در اين حال حضرت از مركب پياده شده و به طرف جنازه آمدند و آنرا بلند كردند و چنان به آن جنازه چسبيدند، همچون بچه‌اي كه به مادرش مي‌چسبد آنگاه رو به من نموده فرمودند : « هر كس جنازه‌اي از دوستان ما را تشييع كند، مثل روزي كه از مادر متولد شده، گناهانش پاك مي‌شود » وقتي جنازه كنار قبر گذاشته شد، حضرت كنار ميت نشسته و دست مبارك خود را روي سينه‌ي او گذاشتند و فرمودند :« فلاني ! تو را بشارت مي‌دهم كه بعد از اين ديگر ناراحتي نخواهي ديد .» (1) عرض كردم : فدايت شوم، مگر اين مرد را مي‌شناسيد، در حاليكه اينجا سرزميني است كه تا كنون در آن گام ننهاده‌ايد امام عليه السلام فرمود: موسي ! مگر نمي داني كه اعمال شيعيان ما هر صبح و شام بر ما عرضه مي‌شود. اين چنين است كه امامان عليهم السلام از احوال ما آگاهند و لذا هر حاجتمندي كه رو به سوي آنان مي‌كند، مورد توجه قرار مي‌گيرد و حاجتش به نحو شايسته‌اي برآورده مي‌گردد. 📚 بحارالانوار 49/98.
. 🔞ماجرای عابد بنی‌اسرائیل، بچه شیطان و زن‌بدکاره شیطان جلوی عابد آمد و شروع به نماز خواندن طولانی کرد، سجده‌های طولانی، گریه‌ها، ناله‌ها، عابد دید یک نفر از خودش موفق‌تر پیدا شده، حال بیشتری دارد. نشاط بهتری دارد، به او گفت: خوش به حالت! تو کی هستی که آن قدر حال داری، نشاط داری، توفیق داری. گفت: راستش من یک گناه کردم و بعد توبه کردم و وقتی یاد آن گناه می‌افتم، نشاط در عبادت پیدا می‌کنم، می‌خواهی مثل من شوی؟ گفت: خیلی دوست دارم، مثل تو عبادت کنم. گفت: خوب این پول را بگیر برو شهر، منزل فلان زن بدکار و گناه کن و وقتی برگشتی یاد گناهت که بیفتی حال پیدا می‌کنی، این بیچاره را اغفال کرد، عابد پول را گرفت و آمد خانه زن بدکاره پول را انداخت، گفت: پاشو گناه کنیم، زن بدکاره از زبانش استفاده مثبت کرد، گفت: در تو سیمای صالحین می‌بینم، تو اهل گناه نیستی، چرا می‌خواهی گناه کنی، گفت: حقیقت این است که یک عابدی آمده از من اعبد است و خیلی حال خوشی دارد، می‌خواهم حال او را پیدا کنم، گفتم، چطور این قدر موفق هستی؟ گفت: من یک گناه کرده‌ام، یاد گناهم که می‌افتم نشاط در عبادت پیدا می‌کنم. زن زانیه گفت: به گمانم آن بچه شیطان بوده که خواسته تو را اغفال کند، الان هم اگر بروی او را نمی‌بینی، عابد حیف است که دامنت را به گناه بعد از چند سال عبادت آلوده کنی، بلغزی، آمد دید، آن عابد نیست. فهمید بچه شیطان بوده، خواسته آلوده‌اش کند! امام صادق(ع) می‌فرماید: آن زن زانیه آن شب، شب آخر عمرش بود و به پیغمبر آن زمان خطاب آمد که بر پیکر او نماز بخوانید و او را تشییع کنید، گفت: خدایا! زن بدکاره را من بروم نماز بخوانم چرا؟ خطاب آمد چون یک بنده مرا از گناه دور کرد. زبان می‌تواند کارساز باشد و چقدر خوب است یک کلمه برای رضای خدا انسان امر به معروف کند. 📚داستانهای عبرت آموز