میسرایم تو و چشمان تو را نه سپیدی ،
نه غزل ، تویی آن شعر دلانگیز و بلند
که پر از مثنویِ بارانی!
منم آن شاعر بیدل ، که فقط برق چشمان
تو را میبیند!
سبک من عاشقی و قافیهام دلتنگیست...
منم آن مست و پریشان نگاهت؛که دلم
تو و احساس تو را میخواهد .
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
دیگر از نبودنش دلگیر نیستم و به آن عادت کردهام؛ حتی وقتی خوب به این فقدان فکر می کنم، میبینم که چیزهای زیادی هم از آن یاد گرفتهام...
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
مدام ذهن خسته ام تو را مرور می کند ،
خبر نداری از دلم که ساده درد می کند ،
از این دلی که بی تو بی اراده درد می کند .
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
مطمئنم اگه مغزم میتونست ، از این همه
حرفا و کارایی که بهش فکر کردم فرار میکرد !
هر شبم بی تابی و بی خوابی و بی حاصلی
حال و روزم را نمی فهمند جز شب کارها !
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-