eitaa logo
سجاد رحیمی مدیسه
166 دنبال‌کننده
15 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مکانی برای اشتراک برخی آموخته‌ها و مشاهداتم امیدوارم مفید باشد؛ حتی برای یک نفر. @srahimim یک نویسنده‌ی مدیریت خوانده(متخلص به قلم‌دست) http://rahimim.ir/page/about
مشاهده در ایتا
دانلود
سه سال پیش این کانال را ایجاد نمودم برای ارتباط بهتر با دوستان و مخاطبان محتواهایم؛ به نیت زکات دانش و تجربه و مشاهداتم در زندگی. با نیت تغییر و تحول کیفی در محتواها، کانال را اختصاصی‌تر و هدفمندتر، حذف و مجدد ایجاد نمودم. امیدوارم محتواهایی که در این کانال نشر می‌دهم، در و دنبال‌کنندگان، اثری مثبت و ماندگار داشته باشد. سجاد رحیمی مدیسه ۱۶ آبان ۱۴۰۳ @Madiseh
✍️ چه فرقی می‌کند ترامپ رئیس جمهور امریکا باشد یا هریس؟ اگر استراتژی داشته باشیم، به آدم‌ها نگاه نمی‌کنیم؛ به مسیرمان نگاه می‌کنیم. اگر هم استراتژی نداشته باشیم، با هر تکانه‌ای آسیب می‌بینیم و منفعل هستیم. چیزی که مسلم است، این هست که نه ترامپ و نه هریس هیچ کدامشان دلشان برای ایران و ایرانی نسوخته و نخواهد سوخت؛ این ما ایرانیان هستیم که باید دلمان برای این آب و خاک بسوزد و برای ساختنش به اندازه‌ی توانمان تلاش و فداکاری کنیم. وای به حال انسانی که زندگی و سرنوشتنش را به آمدن این و آن گره می‌زند. اگر سرنوشت خودمان را در دست نگیریم و روی دایره‌ی کنترل خود تمرکز نکنیم، بدجور باخته‌ایم. @Madiseh
✍ "نه" را محکم بگوییم و مسئولیت آن را کامل قبول کنیم. "نه" گفتن راحت نیست؛ فشار روحی و روانی زیادی را تحمیل می‌کند؛ اما اگر بدانید با یک "بله" تعهدات و مسئولیت‌هایی را قبول می‌کنید که توانایی کنترل آن‌ها را ندارید چطور؟ آن‌وقت است که متوجه می‌شوید اسیر یک فشار روحی و روانی مستمر خواهید بود که حالا حالاها تمامی ندارد. اگر نگوییم جهنم، حقیقتن صبح و شب دردناکی را برای خود رقم خواهیم زد. از "نه" گفتن و مخالفت نهراسیم؛ به شرطی که مسئولیت آن را کاملن بر عهده بگیریم و تقصیر این و آن نیندازیم. یادمان نرود ممکن است با هر "نه" گفتن بخشی از ارتباطات خود را از دست دهیم و حتی دشمنی برای خود بسازیم! پس خوب باید دقت کرد: ارزشش را دارد که قبول نکنم؟ یا ارزشش را دارد و رابطه برایم مهم‌تر هزینه‌هایش است؟ @Madiseh
✍️ چقدر ما انسان‌ها، شگفت انگیز هستیم و دنیایی درون خودمان داریم و برای همین هست مفهومی به اسم برای ما معنا پیدا می‌کند. به عمر خودمان دقت کنیم؛ چه راه‌هایی در زندگی تا به امروز آمدیم؟ چه راه‌هایی را انتخاب نکردیم و یا رها نکردیم؛ که چه بسا شاید همان مسیر، مسیر موفقیتی بزرگ و تعالی بود؛ یا بالعکس: مسیری که می‌توانست برای ما یک فاجعه و تباهی رقم بزند! فکر کردن درباره‌ی چنین مفاهیم عمیق و سؤالات کلیدی به اعتقاد من، به شدت هر انسانی را آگاه می‌کند و به وی بینش نگاه به زندگی از بالا را می‌دهد. فکر کردن اساسن کار راحتی نیست؛ معمولن دنباله‌روی از سایرین و تقلید از آنها راحت است که خودمان را فریب دهیم و بگوییم: ضرر نکردیم و مانند بقیه، زندگی کردیم! اما این یک خودفریبی هست. ما انسان هستیم و باید یاد بگیریم که نباید برای یک زندگی که فقط یک بار هست و تکراری ندارد، به دنبال تقلید از دیگران و نسخه‌های تجویزی این و آن باشیم؛ بلکه باید بیاموزیم و یاد بگیریم و مسیر خودمان را بر اساس سلایق و ویژگی‌های شخصیتی خود بسازیم و جلو برویم. وقتی زندگی بسیاری از افراد موفق و بزرگان حوزه‌های مختلف را بررسی می‌کنم، شخصن به این باور می‌رسم که فرد تلاش کرده مسیر موفقیت اختصاصی خودش را کشف و آن مسیر را به تنهایی ادامه دهد و در این راه از سختی‌ها و مشکلات راه هم هراسی به دل نداشته باشد. @Madiseh
✍ برای هر موفقیت و رشد، هم باید زمان صرف کرد و هم سختی کشید. اساسن هیچ امری بدون تلاش و کوشش بیشتر نسبت به میانگین جامعه، منجر به نتایج بزرگ نمی‌شود. این اصل کلیدی از حفظ ارزش پول و سرمایه‌گذاری گرفته تا پیدا کردن فرصت‌ها و خرید یک وسیله، تمامن مصداق دارد. یک راه ساده و عامیانه این هست که پول داخل عابربانک را دست نزنیم و دچار روزمرگی شویم و هر چه قدر بی‌ارزش‌تر شد بازهم تکانی نخوریم! اما راه دیگر این هست که از خود بپرسیم: چکار می‌توانم بکنم که یا سرمایه‌گذاری نمایم و یا حداقل از ارزش پولم کمی بیشتر حفاظت کنم؟ این امر هم مستلزم فکر و مشورت است و هم در نهایت صرف زمان. @Madiseh
✍ پاییز از نیمه گذشت و دقت کنیم این منظره‌های زیبا رو از دست ندیم. تنبلی نکنیم و دچار روزمرگی نشیم. امروز که از این مسیر قدم می‌زدم، به این فکر می‌کردم روزی می‌شه که اگر عمر داشته باشم و به سن پیری برسم، قطعن دیگر توان و انرژی الآن رو ندارم. پس تلاش کنید در کنار کار، زندگی هم کنید؛ زندگی فقط کار نیست. @Madiseh
✍ یاد بگیریم در ارتباطات روزانه خودمان خیلی مراقب زبان باشیم؛ فرقی نمی‌کند در محیط کاری و حرفه‌ای باشد یا خانواده و دوستان. گاهی اوقات یک کلمه، جهانی را به هم می‌ریزد! @Madiseh
✍ به بهانه‌ی روز کتاب و کتاب‌خوانی در جامعه‌ای که کتاب مهجور و مظلوم است و صف خرید برای آن اصلن وجود ندارد، نباید انتظار پیشرفت و توسعه داشت. برخلاف آنچه در بسیاری رسانه‌ها و یا حتی از قول کارشناسانی بیان می‌شود، مشکل فقط مسائل اقتصادی نیست؛ بلکه ما با چالشی فرهنگی و حتی ذهنی در بسیاری هم‌وطنان مواجه هستیم که ارزش فست‌فود و اغلب خوراکی‌های پرضرر، برایشان ارزشمندتر است. بدیهی است در این جامعه، افراد اهل کتاب و کتابخوانی رنج می‌برند و از کوچکی ذهن‌های بسته، غصه می‌خورند و تلاش می‌کنند راهی پیدا نمایند تا جامعه و مردم از این جهالت نجات پیدا نموده و به جای پرسه زدن و تلف کردن عمر گرانبهایشان در موبایل‌ها و شبکه‌های اجتماعی(که شاید بهتر باشد بگوییم: شبکه‌های تنهایی!)، رو به یادگیری اصیل، باکیفیت و در نهایت بهتر کردن زندگی خود بیاورند. سوال: آیا می‌شود به زور، افراد را به کتاب علاقه‌مند نمود و یا این فرهنگ را ترویج داد؟ پاسخ خیر است؛ اما راه و جواب این است که ما باید خودمان تجلی توسعه فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی باشیم. دو راه پیشنهادی ساده و دمِ دستی و کاملن اجرایی: ۱. همیشه کتابی همراهمان باشد. داخل خودرو، موقع پیاده‌روی، صف نانوایی، رفت‌وآمدهای فامیلی و ... همین روش خودش بهترین روش تبلیغ کتاب‌خوانی است. ۲. در صحبت‌های روزانه خود از کتاب‌ها و نقلِ قول‌های ارزشمند نویسندگان آن کتب کمک بگیریم و گفتگوی باکیفیت‌تری داشته باشیم. یقینن وقتی دارای قدرت تاثیرگذاری بر انسان‌ها باشیم، آنها متوجه نقش کتاب در و رشد ما خواهند شد و حتی از ما راهنمایی و کمک برای خواندن یک کتاب خوب می‌کنند. این تجربه برای من بارها اتفاق افتاده که آخرینش، همین چند روز پیش بود. ما هر کدام به عنوان یک شهروند، وظیفه‌ای اساسی در قبال توسعه و پیشرفت این آب و خاک و مردمان خود داریم و نباید تصور کنیم فقط باید به امورات عادی خود پرداخته و نسبت به جامعه بی‌تفاوت باشیم. ❌هرچه یک جامعه در مسیر تنزل و یا خدای نخواسته سقوط از هر منظری قرار بگیرد، ما و فرزندان و نسلمان نیز از آن صدمه خواهند دید. سجاد رحیمی مدیسه ۲۴آبان۱۴۰۳ @Madiseh
هشتگ‌ های بکاررفته در کانال:
✍️ امروز بعد از مدتها به جمعه بازار سری زدم تا بهانه‌ای باشد برای لمس بیشتر کتاب‌های کاغذی؛ این آرامش‌دهنده‌های فوق‌العاده. از تحقیقات علمی ثابت شده آثار مطالعه‌ی کتاب بر ذهن و روان که بگذریم، به نظرم در اهمیت فایده‌ی کتاب خواندن همین فرموده‌ی مولای متقیان حضرت علی علیه‌السلام ما را برای یک عمر بس که: هر کس با کتاب‌ها آرام بگیرد، هیچ آرامشی را از دست نداده است. @Madiseh
✍تنها است که می‌ماند. می‌خواستم بلغزم توی موبایل که به خودم گفتم: «بیا به‌جاش یه پاراگراف از کتابِ رها و ناهشیار می‌نویسم رو بخونیم.» خواندن همانا و حلِ یک مشکل همانا. شبکه‌های اجتماعی (درست مثل تلویزیون) نه برای حل مشکل، بلکه به‌منظور ایجاد نیاز درست شده‌اند (چون بنیادشان کسب درآمد است). تنها کتاب‌ برای باز کردن گره‌ای از آدم آفریده شده، و تنها کتاب‌ هرگز آدم را ناامید نمی‌کند. پی‌نوشت: تصویر قفسه‌ی کتابخانه‌ام که ویژه‌ی نشر عزیزِ اطراف است و به‌نظرم خوب می‌تواند عشق بی‌اندازه‌ام بهش را نشان دهد. @Madiseh
✍️ مفهوم "چرخ زندگی" و درکش توسط ما در خصوص زندگی خودمون، مفهومی هست به ظاهر ساده اما عمیق که با پرسش‌هایی کلیدی مطرح و با پاسخ‌های صادقانه‌ی ما معنا پیدا می‌کند. اگر چرخ زندگی درست نچرخد، رضایتی حاصل نخواهد شد. توصیه می‌کنم اگر جایی در زندگی اون رضایت رو ندارید، در خصوص این مفهوم بیشتر تحقیق کنید و یا از فردی بادانش در این خصوص کمک بگیرید. @Madiseh
✍ پایبندی به یک عادت یا ترک یک عادت، راه پیشرفت واقعی است. موفقیت و رشد در این همه اطلاعات و بمباران ذهن و هزاران صفحه و ویدئوی رسانه‌های تجاری نیست؛ آن‌ها دنبال منافع خود هستند؛ ولو به قیمت فروختن توهمات و تخیلات به اسم نسخه‌های علمی و ثابت شده. ما به عنوان یک انسان منحصر به فرد، باید راه موفقیت شخص خودمان را پیدا و در آن مسیر قدم برداریم. @Madiseh
✍ امشب کتابی را سفارش دادم. چیزی حدود ۳۵۰هزار تومان. ترجیح دادم از خوراکی‌های رنگارنگ و ضرردار دنیای صنعتی چشم‌پوشی کنم و به جایش، روحم را جلا ببخشم. مگر زندگی فقط خوردن و لذات مادی دنیاست؟ دیشب در خیابان وقتی صف‌های طویل جلوی فست‌فودهای ضرردار را می‌دیدم، افسوس می‌خوردم که چرا کتابفروشی‌ها خلوت و بعضن حتی یک نفر هم داخل خود ندارند. دیشب نزدیک به سه ربع و در اوج شلوغی بعد از غروب، مهمان کتابفروشی بودم و فقط یک نفر برای خرید مراجعه کرد که آن هم یک کتاب تخصصی مدیریتی بود و کتابفروشی نداشت. ترجیح می‌دهم به جای افسوس و امید به تغییر مردم و جامعه داشتن، فقط روی ذهن و روان خودم کار کنم که مسیر موفقیت و جز این نخواهد بود؛ حداقل برای شخص خودم. شامگاه ۲ آذر ۱۴۰۳ @Madiseh
✍ولیکن آدمی را صبر باید صبر و شکیبایی همواره یکی از آموزه‌های اساسی نحله‌های گونه‌گون فکری بوده است. چندان‌که جناب حافظ نیز در بیتی از دیوان شورانگیز خود به این مهم اشاره می‌کند: صبر کن حافظ به سختی روز و شب عاقبت روزی بیابی کام را ناگفته پیداست که منظور جناب حافظ از شکیبایی، دست بر دست نهادن و کوشش نکردن نیست؛ بلکه او استمرار را هم لازمه‌ی کامیابی می‌داند، چه اگر کسی تلاش نکند، چگونه می‌تواند امید وصال و کامیابی داشته باشد؟ کامیابی و رسیدن به آرزوها، «تلاش پیوسته و پی‌درپی» و «انسان نستوه و ستیهنده» می‌خواهد. گاه عوامل بیرونی، دست به دست هم می‌دهند تا انسان به هدفی که در سر می‌پروراند نرسد و دلسرد و وازده شود. در چنین مواقعی‌ست که ارزش استمرار و مداومت آشکار می‌شود و انسان‌های مذبذب از صف ثابت‌قدمان بیرون می‌آیند. جناب سعدی هم غزل طرب‌انگیزی در باب صبر دارد که خواندنی‌ست: نگفتم روزه بسیاری نپاید؟ ریاضت بگذرد سختی برآید؟ پس از دشواری آسانی‌ست ناچار ولیکن آدمی را صبر باید گاه با نگریستن به اهدافی که در سر می‌پرورانیم با خود می‌گوییم: آیا واقعاً شدنی‌ست؟ آیا می‌توانم به چنان جایگاه یا دست‌آوردی برسم؟ با اندکی اندیشه می‌توان دریافت که این آرزوها باوجود دشواریاب بودن، در دسترسند؛ ولی دستیابی به آن‌ها نیازمند کوشش دمادم، پاس‌داشت امید و به زانو درنیامدن در برابر شکست‌هاست. ۳ آذر ۱۴۰۳ سجاد رحیمی مدیسه @Madiseh
✍️ داستان کوتاهی از یک ؛ عنوان داستان: چند سال بعد سوار تاکسی که شدم خشکم زد. راننده تاکسی آقای رضایی، معلم کلاس دوم دبستانم، بود. آقای رضایی پیر و فرتوت شده بود و صورت لاغر و استخوانی‌اش حالا پر از چین‌و‌چروک هم بود. نمی‌توانستم چشم از آقای رضایی بردارم. آقای رضایی که سنگینی نگاهم را احساس کرده‌ بود نگاهم کرد. گفتم: «سلام.» گفت «سلام علیکم.» گفتم «آقای رضایی، من رو نشناختید؟» گفت «نخیر، شما؟» گفتم «من کلاس دوم دبستان شاگردتون بودم.» این‌بار دقیق‌تر نگاهم کرد و شناخت. می‌دانستم آقای رضایی هر کسی را فراموش کند من را نمی‌تواند فراموش کند، چون من باعث اخراجش از آموزش و پرورش شده بودم… سر کلاس جباری، بغل‌دستی‌ام، صدای گربه درآورد، آقای رضایی فکر کرد من بودم و کشیدهٔ آب‌داری توی گوشم زد که جای انگشتانش تا چند روز روی صورتم ماند. پدر و مادرم از رضایی شکایت کردند و این‌قدر دنبال ماجرا رفتند تا حکم انفصال از خدمت رضایی را گرفتند. زن آقای رضایی چندباری آمد و با مادرم صحبت کرد،‌ ولی مادرم رضایت نداد و پدرم هم ول‌کن نبود… آقای رضایی گفت «خوبی؟» گفتم «بله، شما خوبید؟» گفت «نه، من مریضم… زانوهام داغونه.» گفتم «یواش‌یواش باید کار رو کمش کنید.» آقای رضایی نگاهم کرد و چیزی نگفت. گفتم «خانم‌تون حالش چه‌طوره؟» آقای رضایی گفت «فوت کرد.» گفتم « خدا رحمت‌شون کنه.» آقای رضایی گفت «پدر و مادر شما خوبند؟» گفتم «اون‌ها هم فوت کردند.» رضایی گفت «ای بابا.» مدتی سکوت شد. آقای رضایی مستقیم جلو را نگاه می‌کرد. چروک‌های دور چشمش عمیق‌تر شده بود. گفتم «آقای رضایی» گفت «بله؟» گفتم «ببخشید.» آقای رضایی پرسید «چی رو؟» گفتم «همه‌چی رو.» آقای رضایی جوابی نداد، ولی بعد از چند ثانیه گفت «تو هم ببخش.» زن آقای رضایی و مادر و پدر من مرده بودند و من و آقای رضایی همدیگر را بخشیده بودیم. و دیگر هیچ‌کدام‌مان حرفی نزد. @Madiseh
✍جهان اسلام حوادث بزرگی را در پیش خواهد داشت و غربالی عظیم، در حال جدا کردن اهل باطل از اهل حق است. مراقب باشیم در طرف درست تاریخ بایستیم تا حداقل وجدانی آسوده داشته باشیم. @Madiseh
✍چرا به تفکر عمیق نیاز داریم؟ ۱. روزانه فکرهای زیادی از سر ما می‌گذرد، فکرهایی که بعضی از آنها گذرا و برخی دیگر ممکن است چند روزی ذهنمان را درگیر کنند. ۲. ما نیاز داریم مسائل را از زوایای مختلف ببینیم و درباره‌ی آنها فکر و گفتگو کنیم. ۳. گاهی به هیچ شکلی حاضر نیستیم از چارچوب فکری خود بیرون بزنیم، مقاومت می‌کنیم و بر نظر خود پافشاری می‌کنیم. @Madiseh
دوشیزه پاتر، شاهکاری هست که به دلم نشست؛ روایت سرسختی یک نویسنده برای زحماتش و در نهایت فروش ۴۵میلیون نسخه! ما آدم‌ها چقدر برای آنچه که دوست داریم، تلاش می‌کنیم و شب و روز نمی‌شناسیم؟ چقدر برای رشد و خودمان زمان می‌گذاریم که رضایت بیشتری از زندگی داشته باشیم؟ کیفیت زندگی ما را انتخاب‌های هر روز ماست که تعیین می‌کند. اینکه با چه کسانی معاشرت کنیم؛ روی چه چیزهایی سرمایه‌گذاری کنیم و هدف و خودمان را درست بشناسیم. اگر خودمان را درست شناختیم، می‌دانیم به چه مسیری برویم و زندگی را کامل نوش جان کنیم. در غیر این صورت، مانند نابینایی در تاریکی هستیم که به هر سو می‌رویم و رسالت خودمان را هم نمی‌شناسیم و در نهایت با سرخوردگی و کوهی از دردهای روح و قلب، جهان را ترک و زیر خروارها خاک می‌رویم؛ و تمام می‌شویم. @Madiseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اگر مغزتان بتواند شما را متقاعد کند که دست تقلبی مال شماست، این به چه معناست؟ توهم دست لاستیکی فقط یک آزمایش عجیب و غریب نیست. این موضوع مسألۀ عمیقی را نشان می‌دهد که که مغز ما به واقعیت ها چگونه شکل می‌دهد. با همگام سازی بینایی و لامسه، مغز می‌تواند آنچه را که باور دارد بازنویسی کند و از یک دست لاستیکی جعلی به عنوان بخشی از بدن شما استفاده کند. این توهم نمونه واضحی است از اینکه ذهن ما چقدر انعطاف پذیر و قدرتمند است. حالا تصور کنید که این اصل را در زندگی خود اعمال کنید. اگر مغز شما می‌تواند خیلی سریع با محرک‌های بیرونی سازگار شود، به موقعیتهایی از قببیل تغییر شکل باورها، غلبه بر شک به خود یا چارچوب‌بندی مجدد چالش‌ها فکر کنید. نحوه درک شما از یک موقعیت می‌تواند تعیین کنندۀ این موضوع باشد که آیا ادراکتان از محیط، شما را توانمند می‌کند و یا محدود می‌سازد. این هفته، مغز خود را به چالش بکشید تا دیدگاه جدیدی اتخاذ کند. از کوچک شروع کنید: یک مشکل را به دو شکل متفاوت تجسم و تصور کنید؛ و یا یک ایدۀ جسورانه را در آغوش بگیرید یا موفقیت را تجسم کنید تا زمانی که به اندازه یک دست لاستیکی واقعی به نظر برسد. 💎 پتانسیل شما از جایی شروع می شود که دیدگاه شما تغییر می کند. @Madiseh
✍دنیای بیرون به بچه‌ها یاد می‌دهد احساسات خود رو نبیند و نشنوند، این جملات آشنا نیستند: ترسو نباش، مثل باقی دوست‌هات شیرجه بزن. اینقدر نق‌نق نکن. مدام داری شکایت برادرت، خواهرت رو می‌کنی. باشه حالا چی شده مگه، دوستت باهات قهر کرده. «زمانی که به کودک می‌گوییم او نمی‌فهمد چه حس می‌کند، نه تنها او را از دفاع طبیعی‌اش محروم کرده‌ایم، بلکه او را گیج و بی‌احساس و سردرگم بار می‌آوریم. او را مجبور می‌کنیم سیستم دفاعی بسازدکه هیچ ربطی به واقعیت‌های درونی خودش ندارد. او را از شخصیت واقعی خودش جدا می‌کنیم. زمانی که احساسات بچه‌ها را به رسمیت می‌شناسیم، چه نعمت‌های  فوق‌العاده‌ای به آنها می‌دهیم: حرکت از موضع احساسات درونی، امکان داشتن یک قلب رئوف، فرصت ارتباط داشتن با یک موجود استثنائی یعنی خودش.»* 📘 «کودک، خانواده انسان» کتابی کم‌حجم است اما با روش‌هایی کاربردی و مثالهایی آشنا به ما یاد می‌دهد چگونه با فرزندانمان تعامل کنیم. *کودک،خانواده، انسان ادل‌فیبر،ایلین مزلیش، ترجمه‌ی گیتی ناصحی نشر نی @Madiseh
✍معنای زندگی از لحظه‌ای که متولد می‌شویم تا لحظه‌ای که ملک‌الموت به سراغمان می‌آید اسیر یک سری قانون‌های نوشته شده هستیم و باید مو به مو اجرا کنیم. زندگی مانند یک گیم است، استارت را که می‌زنیم باید تا آخرش برویم وگرنه می‌بازیم و باید مجدداً بازی را از سر بگیریم. در خردسالی والدین درگیر حرف زدن و راه رفتنمان هستند، کمی بعدتر آموزش و پرورش.  باید فلان مقطع تحصیلی را تمام کنیم و به سراغ مقطع‌ بعدی برویم. سیکل و دیپلم و دانشگاه که تمام شد، کار پیدا کنیم، ازدواج کنیم و بچه‌دار شویم. تازه کارمان در‌می‌آید دوباره باید همه‌ی این مسیر را با فرزندانمان برویم. در طول این مسیر گاهی خسته می‌شویم، می‌بریم اما در آخر چاره‌ای جز ادامه دادن نداریم. همیشه و در هر لحظه به ما یاد‌آور شده‌اند که برای مسیر زندگی تلاش کنیم اما هیچ‌کس یادمان نداد که از زندگی لذت ببریم، رُس وجودمان را بر طی کردن این مراحل کشیده‌اند، غافل از اینکه زندگی چیزی بیشتر از مدرک تحصیلی و شغل و تشکیل خانواده است. باید معنای زندگی را پیدا کنیم. باید عمق زندگی را دریابیم. زندگی شاید همان لحظات ناب و دلچسبی‌ست که با دوستان و خانواده‌مان به سر می‌شود. زندگی شاید گوش دادن به موسیقی مورد علاقه‌مان باشد. زندگی شاید نشستن کنار آتش و خوردن سیب‌زمینی آتشی باشد. زندگی شاید گوش دادن به درد و دل‌های مادر باشد. زندگی شاید قدر دانستن همه‌ی لحظاتمان باشد. فقط این را می‌دانم که باید طوری زندگی کنیم که وقتی به خط پایان زندگی رسیدیم حسرت نخوریم که از طول مسیر لذت نبرده‌ایم و فقط سگ‌دو زده‌ایم. سجاد رحیمی مدیسه @Madiseh
✍ با شتاب از او مگذر. گاهی از هجوم افکار زیاد خودمان، به کودک درونمان پناه می‌بریم. امنیت را از او می‌طلبیم. تلاش می‌کنیم شادی‌اش را با ما شریک شود. بی‌پناه و خسته دردهایمان را برایش بازگو می‌کنیم. برایش از هیولایی که به دنبال نابودی ما برآمده می‌گوییم. از او می‌خواهیم راه را به ما نشان دهد، زیرا تکیه‌گاهی محکم‌تر از او پیدا نخواهیم کرد. داستایوفسکی بسیار زیبا این موقعیت را توصیف می‌کند: «در آغوشم بگیر و نجاتم بده قاتلی به دنبال من است که گاه و بی‌گاه در آینه می‌بینمش.» او در این جمله به این نکته اشاره می‌کند: «همان کسی را که تو می‌دانی(خودت)، اگر هزار بار تو را با افکار منفی‌ات بکشد ولی چون دردش را می‌فهمی، درکش می‌کنی و درصدد حل مشکلاتش هستی، تو را پناه داده و نجات خواهد داد.» به قول مولانا: به طبیبش چه حواله کنی ای آب حیات از همانجا که رسد درد همانجاست دوا خودت را دریاب که تا با التیام دادن زخم‌های درونت، دنیای بیرون برایت زیباتر شود. @Madiseh
✍️ اساساً ما انسان‌ها در این کرۀ خاکی چه چاره‌ای جز صبر بر مسائل و مشکلات داریم؟ هیچ کدام ما از فردای خودش خبر نداره؛ حتی یک ساعت دیگه رو. این رو باید درک کنیم و با تمام وجود بپذیریم. هیچ چیزی تو این دنیا قطعی و دائمی نیست و جهان همیشه در حال تغییر هست. نه خوشی تا ابد هست و نه ناراحتی؛ پس باید فقط صبر کنیم و به بالا و پایین شدن این روزگار بخندیم و بگوییم: خدایا! کی می‌شود که زودتر تو را ببینیم! @Madiseh