- مَفتون -
ــــ
یه بار گفتی بهم؟
زبونم لال یه روزی، یکی بود یکی نبود،
اون که نبود خودت بودی چیکار کنم؟!
کاش یاد بگیریم که قدر آدمای اطرافمون
رو بدونیم ؛ روزی میرسه که از دستشون
میدیم و تازه یادمون میوفته باید قدرشون
رو میدونستیم.اون موقعست که زندگیمون
میشه پر از حسرت ؛ پس بیاید قدر آدما رو
بدونیم تا بعدا حسرت کنارشون بودن رو
نخوریم . حسرت اینکه یه بارم که شده دوباره
دستشون رو بگیریم، بغلشون کنیم، باهاشون
حرف بزنیم و . .
-
- مَفتون -
دنیا مکان ماندن ما نیست ؛ بگذریم .
هرچند دشمنم شده ای، دوست دارمت
بر دوستان گلایه روا نیست؛ بگذریم .
اینجوری بود که اگه رفیقام تو بدبختی بودن
صبح و ظهر و شب زنگ میزدم ، بهش نزدیک
میشدم. ولش نمیکردم ؛ که بگم من هستم که
بفهمه تنها نیست ؛ که بدونه یکی رو داره اگه
همه رفتن اون هست . ولی نمیدونم چرا برای
من کسی اینجوری نبود !
-
بعضی وقتا اونقدر خسته میشی که فقط
میخوای بری، که نباشی، که نبینی، که نشکنی،
که نشنوی،فقط بری و پشت سرتم نگاه نکنی !