eitaa logo
༺✼ منجے ✼༻
82 دنبال‌کننده
420 عکس
176 ویدیو
8 فایل
﷽ اللّهم عجّل لولیک الـفـرج پَنـٰاهِ‌‌هَردلِ‌تَنهـٰا‌چـِرا‌نِمـٖے‌آیٖی..؛💔 ارتباط با ما : @SeyedRezaSajjad کانال های ما : @oramiralmumininhaidar @madahysara @Mahdi_monji
مشاهده در ایتا
دانلود
ما انسانا انقدر سرگرم زندگی مادی خودمون شدیم که واقعا یادمون رفته یه نفر غریب و مظلوم این گوشه ی دنیا منتظر نشسته و ناظر بر اعماله ماست اما دریغ از اینکه به خودمون بیایم و برای ظهور امامون حتی یه قدم برداریم🥀🥀...
لازم نیست حتما کار خیلی بزرگی انجام بدیم .همینکه وقتی صدای اذونو میشنویم بریم نمازمونو بخونیم همین که وقتی حال نداریم و خسته ایم اما به پدر و مادرمون بی احترامی نکنیم و اونارو از خودمون نرجونیم . همینکه وقتی تو خیابون راه میریم اگه ببینیم خانمی حجاب درستی نداره فقط با یه تذکر کوچیک بهش یادآوری کنیم توی این شخصا خیلیامون مخصوصا خودم بی توجهی میکنم احساس میکنم اگه این حرفو بزنم غرورم شکسته خواهد شد اما دریغ از اینکه امام زمانمون چقدر با دیدن این بی حجابیا و بی توجهی ماها دلشون مگیره و ناراحت میشن 😔😔😔
امروز یه کتابی رو خوندم که آخرش نوشته بود (( به زودی همه ی جهانیان باور خواهند کرد که هیچ راه نجاتی جز آمدن آن یگانه منجی موعود نیست . کم کم نور حقیقت وجود او برهمه عالمیان روشن تر از نور خورشید خواهد تابید و سرانجام او خواهد آمد. تا آن زمان دورهم نیست به انتظارش تا پای جان می ایستیم ودر گوش جهانیان فریاد می زنیم که سرانجام مهدی موعود خواهد آمد و همه ی جهان به یمن قدم های نازنینش به پا میخیزند ))
حالا ماها باید خودمونو بسنجیم که آیا وقتی اماممون اومد آمادگی همراهی ایشونو داریم یا مثل قوم موسی به امام خواهیم گفت تو برو بجنگ و ماهمینجا مینشینیم ...
ماها خیلی اوقات دلمون برای تنهایی امیرالمونین و اسارت امام هادی و مظلومانه به شهادت رسیدن امام حسین میسوزه اما دریغ از اینکه این گوشه ی دنیا یه امام غریب هست که شاید فقط منتظر باشه ماها خوب بشیم 😔💔
نمیدونم شماها چقدر با امام زمان درد و دل کردین ولی من هروقت دلم میگیره و با امام زمان درد و دل میکنم ؛غصه هامو میگم و شکایتامو میکنم ،آرزوها و خواسته هامو میگم هروقت واقعا احتیاج داشتم یک نفر صدای قلب منو بشنوه واقعا حضور اماممو حس کردم و شنیدم یکی بهم میگه ما تورو تنها نمیزاریم حتی اگه همه ولت کنن🙂🥲❤️
❣ ☀️صبحی نو سر زد و زندگی به برکت نفس های زهرایی شما آغاز شد و این نهایت امیدواری است که در هوای یادتان، نفس می کشیم و در عطر نرگس بارانِ نامتان، دم می زنیم ... شکر خدا که در پناه شماییم 🤲 🍃✋ السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الامان (عج)♥️ 🇮🇷👇🏿 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• 🆔https://eitaa.com/Mahdi_monji ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
سلام👋 صبحتون پر از لطف و محبت امام زمان😇🌸
ادامه رمان و آنکه دیرتر آمد
༺✼ منجے ✼༻
(1) نام من میرزا حسین است و شغلم کتابت چهارده ماه پیش به بیماری سختی دچار شدم که تمام طبیبان از درم
به اتاقی ،کوچک ساده و تمیز راهنمایی شدیم. مردی با قبای سفید و مو و ریشی سیاه نشسته بود و قرآن میخواند سلام کردیم. سر بلند کرد و با دو چشم آبی و بسیار درخشان به ما خیره شد با دیدن مسلم تبسمی کرد و خواست از جا بلند شود. گفتم خجالتمان ندهید. جلو رفتم و دست روی شانه اش گذاشتم؛ اما با وجود فشار دستم از جا برخاست. پیش خودم فکر کردم چقدر رشید است گفتم شرمنده مان کردید . با صدای پرطنینی :گفت دشمنتان شرمنده باشد چه افتخاری بالاتر از دیدن روی مؤمن ؟ روبوسی کردیم آهسته گفت: «مخصوصاً که بوی بهشت هم بدهد. حرفش به دلم نشست با مسلم هم روبوسی کرد و نشستیم چشمان نافذ و درخشان محمود فارسی مانع میشد مستقیم در چشمانش نگاه کنم و حرف بزنم مسلم سینه ای صاف کرد و گفت: در مجلسی بودیم صحبت شما شد و ماجرایی که بر شما رفته این آقا مشتاق شد که ماجرا را از زبان خودتان بشنود ایشان میرزا حسین کاتب هستند و گویا حال اگر صلاح میدانید نذر دارند روایات مربوط به ائمه را بنویسند. ماجرا را برای ایشان نقل کنید محمود نفسش را به آهی بیرون داد و گفت: «مسلم» جان شما میدانید که من برای هر کسی این ماجرا را نقل نمیکنم؛ مخصوصاً برای غریبه ها گوش های نامحرمی هستند که از شنیدن این ماجرا نه تنها اثر نمی گیرند؛ بلکه موجب زحمت هم میشوند. https://eitaa.com/Mahdi_monji
گفتم من غریبه نیستم برادر اهل ایمانم و مشتاق شنیدن ماجرا اگر برایم تعریف نکنید همین جا بست مینشینم مسلم به کمکم آمد و گفت: شاید کار خداست و ایشان هم واسطه خیر؛ بلکه آنچه میگویید و مینویسد موجب هدایت دیگران شود. محمود فارسی بی حرف قرآن را برداشت و رو به قبله نشست تا استخاره کند. خوشبختانه استخاره خوب آمد محمود گفت من این ماجرا را با زبان الکن خودم میگویم و با شماست که با قلمتان حق مطلب را ادا کنید و پس از مکثی طولانی :گفت: «اما یک شرط دارم و آن اینکه حقایق مخدوش نشود. گفتم: «حاشا و کلا که چنین شود». به سرعت قلم و جوهر و کاغذ را حاضر کردم و آماده به شنیدن و نوشتن نشستم محمود فارسی اشتیاق مرا که دید لبخندی زد و چنین آغاز کرد: https://eitaa.com/Mahdi_monji
منتظر باشید که از فردا تازه ماجرای اصلی داستانمون شروع میشه🤩😍