1⃣ مسافر قم، قسمت اول
🔈 صدای موسیقی اونقدر بلند بود که صدا به صدا نمیرسید. از صدای درهم خندهها و دست و سوتزدن و همخوانی بچهها، سرم حسابی درد میکرد و دلم یه چای خوشرنگ و داغ میخواست. آفتاب کمکمک داشت خودش رو توی آسمون بالا میکشید. جاده چندان شلوغ نبود و احمدآقای راننده سر کیف بود و روی فرمون، ضرب گرفته بود. سعی کردم چشمام رو ببندم و صداها رو حذف کنم. چند دقیقه نگذشت که صدای موسیقی به طور کامل قطع شد. صدای اعتراض بچهها نشون میداد که این وضع ربطی به توانایی ذهن من نداره و کسی موسیقی رو قطع کرده. چشمام رو باز کردم. سرعت اتوبوس کمتر شده بود.
🪞 چهرهٔ احمدآقا رو از توی آینه میدیدم که با دقت و ابروهای درهمکشیده به صدایی که ظاهراً صدای موتور اتوبوس بود، گوش میکرد. بعد به جای راهنما زدن، دستش رو از پنجره بیرون برد و چندین بار تکان داد تا ماشینها سرعتشون رو کم کنند. احمدآقا اتوبوس رو کشید کنار جاده و پیاده شد و دورش چرخید. بعد دوباره سوار شد و بدون معطلی در جواب نگاه نگران استاد یوسفی گفت: نمیدونم مشکل از چیه! اما ظاهراً باید مسیر رو برگردیم. دعا کنید این زبونبسته تا رسیدن به قم و یک تعمیرگاه خوب باهامون راه بیاد.
🚌 سارا اخماش رو درهم کشید و گفت: عالی شد. نکنه همه اینا بازی باشه و اردوی بازدید از گنبد نمکی به تور زیارتی قم تبدیل شده؟
خندیدم و گفتم: یه تختهات کمهها! خب اگه قرار بود بریم قم که از اول میرفتیم. این بندهخدا بنزین مفت داشته که تا اول جاده جعفریه بیاد، باز برگرده؟
در سکوت و نگرانی از موندن توی مسیر به سمت شهر قم، تغییر مسیر دادیم. صدای اتوبوس واقعاً ناکوک و شبیه چرخگوشتی بود که یک تیکه استخوان لای چرخدندهاش گیر کرده. با این حال، هر چی که بود، ما رو به شهر قم رسوند. به تعمیرگاهی نزدیک پایانهٔ مسافربری قم.
🔧 احمدآقا پیاده شد و مشغول صحبت با یکی از رانندهها که انگار کار تعمیر اتوبوسش تموم شده بود، شد. بعد برگشت و روی اولین پله اتوبوس ایستاد و با صدای بلند گفت: وسایل شخصیتون رو بردارید و پیاده بشید. با راننده این اتوبوس صحبت کردم. قبول کرد شما رو ببره حرم حضرت معصومه. چند ساعتی تو حرم بمونید تا اتوبوس درست بشه و بیام دنبالتون.
📖 #داستان_کوتاه ؛ ویژه ولادت #حضرت_معصومه سلاماللهعلیها و دهه کرامت
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
💬 #توییت واحد مهدویت موسسه مصاف (مهدیاران)
🖼 هزینههای دو سال موسسه مصاف که ریالی از بیت المال نبوده، منتشر شده است. تمام این مبالغ کمکهای مردمی بوده و همگان شاهد موفقیتهای مصاف بودهاند.
📣 مفتخر هستیم بخشی از محل هزینههای واحد مهدویت مصاف را به سمع و نظر شما برسانیم: 👇
📋 پروژههای نذرظهور، عید بیعت، احیای شب نیمه شعبان، ساخت استودیو، ساخت سوپر اپلیکیشن ۱۲، تولید و انتشار بیش از هزار کلیپ، ۵۰۰ قطعه صوتی، ۴ هزار پوستر، برگزاری دورههای مهدویت در ۱۵ استان برای بیش از ۸ هزار نفر و همکاری با بیش از ۵۰۰ نفر از فعالان رسانهای و تولید کنندگان محتوا
🔸 موارد فوق تنها قسمتی از فعالیتهای ما با همراهی شماست.
🔗 لینک توییت
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
🖼 #طرح_مهدوی ؛ #عاشقانه_مهدوی
🌸 آنقدر ذوق گل روی تو دارم که مپرس...
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
IMG_20240512_131519_895.png
136.8K
🖼 سایز #استوری (کیفیت بالا)
✅ کانال "مهدیاران"
@Mahdiaran
نشریه الکترونیکی امان ۴۸.pdf
25.45M
🗂 فایل نشریه الکترونیکی امان
ویژه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🔸 شماره ۴۸
👤 سردبیر حجتالاسلام محمدرضا نصوری
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
💬 #توییت استاد #رائفی_پور
🌍 دنیا را استضعاف فرهنگی فراگرفته است.
مردم در سرتاسر جهان در وجودشان گنجینهای دارند به نام وجدان و فطرت، که با ظهور حضرت ولیعصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) گروه گروه به مومنان خواهند پیوست.
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «التماس دعا»
☀️ یا اباصالح هر کجا رفتی یاد ما هم باش...
📥 دانلود با کیفیت بالا
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
مهدیاران | mahdiaran
1⃣ مسافر قم، قسمت اول 🔈 صدای موسیقی اونقدر بلند بود که صدا به صدا نمیرسید. از صدای درهم خندهها و
2⃣ مسافر قم، قسمت دوم
🕙 وقتی رسیدیم به حرم، ساعت از ۱۰ گذشته بود و شهر کاملاً بیدار و مردم در رفت و آمد بودند. بعضی از بچهها همچنان نق میزدند که کاش به جای حرم، پارک یا کافهای چیزی میرفتیم. من اما خوشحال بودم و انگار توی دلم قند آب میکردند. از آخرین باری که زیارت اومده بودم، بیشتر از یازده سال میگذشت.
قبل از ورود به حرم، به دفتر امانت چادر رفتیم. عاشق چادر گلدار امانتی شدم. چادر سارا از چادر من هم خوشآب و رنگتر بود، اما سارا دوستش نداشت.
😀 به پیشنهاد استاد، گروهگروه شدیم تا خیلی معطل همدیگه نشیم. استاد و پسرهای کلاس یک گروه شدند و ما دخترا سه تا گروه چهارنفری. قرار شد استاد ساعت حرکت رو به یک نفر از هر گروه خبر بده.
من و سارا و فرشته و نرجس با وجود همه اختلافنظرهایی که داشتیم، مثل همیشه همگروه شدیم.
نگاهی به قیافه درهم بچهها که با چادرهاشون درگیر بودن کردم و برای عوضشدن حال و هوا گفتم: بهبه! به این میگن توفیق اجباری! انگار قسمت بوده اول بیایم زیارت خانوم.
❓ فرشته با بیحوصلگی گفت: قسمت کدومه؟ به این میگن بدشانسی! الان باید توی جاده میبودیم، نه تو شلوغی حرم.
بچهها داشتن صحن رو برای پیداکردن یه جای دنج برای نشستن بررسی میکردن.
با تعجب گفتم: مگه نمیاین داخل؟
سارا گفت: نه بابا! من حوصله شلوغی و سر و صدا رو ندارم. یه گوشه همینجاها میشینم.
فرشته کنار سارا ایستاده بود و قصد اومدن نداشت. به نرجس نگاه کردم. انگار دودِل بود. دستش رو کشیدم و با خودم همراهش کردم. بعد به فرشته و سارا که داشتند به طرف سایهٔ دیوار میرفتن، لبخندی زدم و گفتم: خیلی دلتون رو به این سایه خوش نکنید. یکی دو ساعت دیگه که آفتاب بیاد وسط آسمون، مجبورین بیاین داخل.
☀️ فرشته با شنیدن این حرف مثل برقگرفتهها از جا کنده شد. گرما نقطه ضعف همیشگی فرشته بود. یادمه قبل از سفر دائم نق میزد که قم حتی تو فروردین گرمه و کاش این اردو توی پاییز بود. هرچی که بود، بچهها ولو با اکراه، با من و نرجس همراه و وارد این بهشت زمینی شدن. بدون عجله از رواق آیینه گذشتیم و خودمون رو به ضریح رسوندیم. سارا دور ایستاد و محو تماشای در و دیوار و آینه و کاشیکاریها بود.
👤 فرشته و نرجس جلوتر آمدند و مثل بقیه زنان و دخترانی که بعضی همکلاسیهای خودمون بودن، بر شبکههای نقرهای ضریح دست کشیدن و دور اون چرخیدن. من برخلاف همه یکجا ایستادم و خودم رو به ضریح چسبوندم. مثل بچگیهام که مامان میگفت: صورتت رو بچسبون به ضریح و فکر کن عمه جانت حضرت معصومه بغلت کرده. غرق زیارت و راز و نیاز بودم که دستی به شونم خورد. چشم باز کردم و برگشتم. فرشته در حالی که سعی داشت آروم بهنظر برسه گفت: زیارت قبول حاجخانوم! پای خودت و ما به جهنم! اما فکر سر فرشتهها باش.
❗️ طفلیا سردرد شدن از بس فَک زدی و حاجت خواستی! درسته حضرت معصومه فامیل امامرضاست و خانوم خوبی بوده، اما دلیل نمیشه منتظر معجزه باشی.
خندیدم و گفتم: محض اطلاعت حضرت معصومه خواهر امامرضاست. در ضمن ایشون خانوم نیستن و دختر خانوم و مجرد بودن و سنشون هم یکمی از ما بیشتر بوده.
با تعجب نگاهم کرد و گفت: واقعا! حرم به این خوشگلی و بزرگی واسه یک دختره. مگه حضرت معصومه چه ویژگی یا داستان خاصی داشته که آنقدر مهم شده.
🧡 دلم هری ریخت. با خودم گفتم: نکنه نتونم خانوم رو درست معرفی کنم. دلم میخواست واسه فکرکردن وقت کافی داشته باشم، برای همین گفتم: اینجا که جای حرفزدن نیست. بعد دست سارا که همچنان محو در و دیوار بود رو گرفتم و گفتم: بیا خانوم هنردوست! بیا ببرمت ایوان آیینه که هم تو بیشتر از معماری این حرم کیف کنی، هم گپ و گفتمون مزاحم بقیه نباشه.
📖 #داستان_کوتاه ؛ ویژه ولادت #حضرت_معصومه سلاماللهعلیها و دهه کرامت
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
🖼 #طرح_مهدوی ؛ #عاشقانه_مهدوی
🧡 چون ره کوی تو پرسم دلم از بیم تپد
آن قدر ذوق سر کوی تو دارم که مپرس...
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
IMG_20240513_130153_536.png
320.5K
🖼 سایز #استوری (کیفیت بالا)
✅ کانال "مهدیاران"
@Mahdiaran
📌 نام او را میگذارد فاطمه...
🔸کوثری بخشیده بر آلِ نبی باری دگر
رَبّ دانا، تا که قم از مَقدمش گیرد ثَمر
🔸دُخت موسی خانهاش را کرده نورانی چو ماه
کامِ کاظم از وجودش میشود شیرینشکر
🔸نام او را میگذارد فاطمه، چون مادرش
نجمه میبیند در آغوشش درخشد چون قمر
🔸تا رضا باشد رضا، خواهر بُود همراز او
بهر سلطان همچو کوهی باد حامی در خطر
🔸گفته میشُد قم شود مهمانِ جانی پاکزاد
عاشقانش لشکری بهر امام منتظر
📖 #اشعار_مهدوی ؛ ویژه ولادت #حضرت_معصومه سلام الله علیها و دهه کرامت
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
مهدیاران | mahdiaran
2⃣ مسافر قم، قسمت دوم 🕙 وقتی رسیدیم به حرم، ساعت از ۱۰ گذشته بود و شهر کاملاً بیدار و مردم در رفت و
3⃣ مسافر قم، قسمت سوم
📱 یک گوشه دنج و خلوت پیدا کردیم و دور هم نشستیم. سارا مشغول بررسی عکس و سلفیهایی بود که با در و دیوار حرم و آیینه و کاشیکاریها گرفته بود.
با خنده گفتم: هنوزم میگی کاش رفته بودیم پارک یا کافه؟
سارا گفت: خدایی معماری اینجا خیلی باحاله. اگه آدم به چشم خودش نبینه، با دیدن عکسا شک میکنه که این عکسا واسه یک بنای مذهبیه یا قصر یکی از پادشاهای قاجاره.
گفتم: خب حضرت معصومه هم یک امامزاده عادی نیستن. مقامشون اونقد بالاست که امام رضا در مورد زیارتشون گفتن: هرکس معصومه رو در قم زیارت کنه، انگار من رو زیارت کرده.
📚 فرشته گفت: جدی؟ چرا آخه؟
گفتم: حتی اگه ماجرای سفر ایشون به قم رو در نظر نگیریم، همین که ایشون شاگرد دو امام یعنی پدرشون امام کاظم و برادرشون امام رضا بودند، برای مقام بالای ایشون کافیه.
نرجس گفت: منم یه جا در این مورد خوندم. نوشته بود حضرت معصومه وقتی سن خیلی کمی داشتن، در غیاب پدرشون به سوالات شیعیان جواب میدادند.
گفتم: دقیقاً و جالبه که همه جوابها هم درست بوده. یعنی مقام علمی ایشون به عنوان یه دختر نوجوون از علمای زمان خودشون خیلی جلوتر و همردهٔ علم امام بوده.
سارا با صدای بچگانه گفت: عزیزم! قلبم اکلیلی شد. بعد با تعجب گفت: یعنی حضرت معصومه همراه امام رضا به ایران اومده بودن؟
🗓 فرشته گفت: آخه آیکیو! اگه با هم آمده بودن که حرم حضرت معصومه هم مشهد بود.
سارا لجش گرفت و گفت: خب استاد! بفرمایید چرا حرم حضرت معصومه توی قمه؟
فرشته خندید و گفت: اجازه بدید، الان از علامه گوگل میپرسم.
گفتم: لازم نیست مزاحم علامه بشی. خودم واستون میگم. ببین حضرت معصومه بعد از شهادت پدرشون، تحت کفالت امام رضا بودن. بعد از سفر اجباری امام رضا به ایران، حضرت معصومه که حدوداً ۲۷_۲۸ ساله بودن، نتونستن دوری برادرشون که در واقع امام زمانشون هم بوده رو تحمل کنند و با جمعی از بستگانشون از مدینه راهی ایران شدن.
❓ فرشته با تعجب گفت: ۲۷ ساله بودن، اما مجرد؟ اونم توی عربستان که دخترا خیلی زود ازدواج میکردن؟
نرجس گفت: خب شاید کسی که لایق همسریشون باشه وجود نداشته؟
گفتم: نه ظاهراً دلیل اصلی این نبوده، چون اینجوری خیلی از دختران اهل بیت باید مجرد میموندن. من یکجا خوندم که شرایطی که حاکم وقت یعنی هارون الرشید برای امام کاظم و خانوادهشون ایجاد کرده بود، خیلی سخت بوده و اهل بیت و شیعیان تو این دوران، توی سختترین فشارها و آزارها و در شرایط اجتماعی بهشدت محدود بودن. برای همین کسی جرئت نزدیکشدن به خانواده امام رو نداشته، چه برسه به اینکه بخواد با این خانواده وصلت کنه و فامیل بشه.
📞 سارا دوباره احساساتی شد و گفت: الهی بگردم. چقدر سخت.
فرشته گفت: خب پس چرا بعد از ورود به ایران، نرفتن مشهد پیش برادرشون؟
صدای زنگ تلفن همراه بین حرفمون فاصله انداخت. استاد یوسفی بود. گفت: کار اتوبوس تقریباً تمومه و احمدآقا ۴۰_۴۵ دقیقه دیگه میاد دنبالمون.
📖 #داستان_کوتاه ؛ ویژه ولادت #حضرت_معصومه سلاماللهعلیها و دهه کرامت
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
🖼 #طرح_مهدوی ؛ #تلنگر
📌 مدیر کانال مهدوی...
👥 مدیر یه کانال مهدوی بود. با یک عده جوان مشتاق، باانگیزه و خوشفکر کار میکرد که حاضر بودند برای امامزمان هر کاری انجام دهند. تصمیمگیرنده، او بود. کسی که قرار بود با تجربهاش کانال را خیلی عالی بچرخاند. کانال، دنبالکننده زیاد داشت و با کلیپ، سخنرانی، موشنگرافی و... ذائقه مخاطب را امامزمانی کرده بود. اما سر بزنگاهها، قدرت امر به معروف نداشت. جرئت اظهار نظر نداشت. طوری پست میگذاشت که همه راضی باشند و به کسی برنخورد!
✍️ كان مديرا لقناة مهدوية. كان يشتغل مع مجموعة من الشباب المتحمسین المبدعین المتستعدین لفعل أی شئ لأجل إمام زمانهم.
کان هو صاحب القرار اللي كان المفروض يدير القناة بخبرته بشكل جيدا. أحظیت القناة بكثير من المتابعين و أحسنت ذوق الجمهور بأنواع المقاطع، الخطب، الموشن المهدویة.
لكنه في المواقف الخطيرة ما كان يستطيع أن يأمر بالمعروف و لم يجرؤ على اصدار تعليقاته. كان ينشر البوستات التي ترضّي الجميع و لن تزعّل حدا.
👤 او هم خودش را #یک_منتظر میدانست!
كان يعتبر نفسه من المنتظرين!
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «مراقبت کن»
👤 استاد #رائفی_پور
📷 در #آخرالزمان مراقب کثرتها و ابزار دجال باش...
📥 دانلود با کیفیت بالا
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran