eitaa logo
مهدیاران | mahdiaran
33.8هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3هزار ویدیو
692 فایل
واحد مهدویت موسسه مصاف (مهدیاران) بزرگترین کانال تخصصی مهدویت کشور باتولید بیش از ۶۰۰۰ محتوای مهدوی 📱آدرس مهدیاران در دیگر پیام‌رسان‌ها↶ zil.ink/mahdiaran 👤ادمین↶ my.masaf.ir/r/eitaa شماره‌کارت جهت کمک به امورات مهدوی↶ 5041721112169249 ✅ کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
🖼 ؛ 🕋 چه زیباست زیارت مهدی فاطمه دور کعبهٔ آمال رضا... 🌸 ویژه ولادت علیه‌السلام ✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
📌 قطار ظهور... 🔅 امام رضا جان! از شما یاد گرفتم چگونه برای امام زمانم سربازی کنم. آنجا که گفتید: «خدایا در زمینهٔ یاری‌رسانی به امام زمان، شخص دیگری را جایگزین ما نکن که این تبدیل هر‌‌چند بر تو آسان است، بر ما بسی گران خواهد بود.» ⏰ فهمیدم اگر هشدار ساعتم را قبل از ظهور تنظیم نکنم، توفیق سربازی‌ام برای امام زمان، قضا می‌شود. وقتی قطار ظهور از راه برسد، دیگر منتظر من نمی‌ماند که ساعت‌ها و روزها بعد، خودم را به ایستگاه یاوران مهدی برسانم. زمان برای آماده‌شدن اندک است. اگر برای پیوستن به یاران امام، امروز و فردا کنم، قطعاً کسی دیگر جای مرا خواهد گرفت. 📝 ؛ ویژه ولادت علیه‌السلام ✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «غیبت در سخن امام رضا» 🔅 علیه‌السلام: 🔹 برای قائم غیبتی است که مدتش طولانی است. گویی شیعیان را با چشم خود می‌بینم که همچون گوسفند بی‌شبان به دنبال چراگاهی می‌گردند و نمی‌یابند. آگاه باشید! کسی که آن روز بر دین خود ثابت قدم باشد، قلبش از طولانی شدن غیبت امامش به قساوت نمی‌گراید و در روز رستاخیز در بهشت با من و در مقام من باشد. 📚 (اب‍ن ب‍اب‍وی‍ه، ۱۳۷۸ه.ق. جلد ۱، ص ۲۱۳) 📥 دانلود با کیفیت بالا https://aparat.com/v/If30c ✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
📌 بازم آقایی کن... 🔹 بچه که بودم، تا پدر و مادرم بار سفر می‌بستند و می‌گفتند: «می‌ریم حرم امام رضا»، قند تو دلم آب می‌شد! آقاجان! با تو و حرم تو بزرگ شدیم و سر سفرهٔ تو رشد کردیم و قد کشیدیم. حرم تو، خونهٔ پدری ماست، ولی‌نعمت همهٔ ما، تو هستی. می‌گن حرمت قطعه‌ای از بهشته، ولی من می‌گم: انگار خود بهشته! 🔸 آقاجون! از هرکی بریدیم و از هرجا ناامید شدیم، به آغوش امن تو پناه آوردیم. درِ خونه‌ات به روی همه بازه. دیدم همه‌جا بر در و دیوار حریمت، جایی ننوشته که «گنهکار نیاید»! تنها مأمن و پناهگاه ما تو هستی و قلبم همیشه با تو آرومه. خیلی‌ها از حرمت راهی کربلا شدن… خیلی‌ها حاجت‌روای دنیا و عقبی شدند… 🔹 امروز که عیده و تولدته، ما ازت عیدی می‌خوایم. بیا بازم آقایی کن و ما رو حاجت‌روا کن. تو را «به فاطمه، به فاطمه، به فاطمه»، اللهم عجل لولیک الفرج… 📝 ؛ ویژه ولادت علیه‌السلام ✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «خودی‌ها کی‌اَن؟» 👤 استاد 🔅 اون‌هایی که امام رضایی هستن، حتما امام زمانی هستن... 📥 دانلود با کیفیت بالا https://aparat.com/v/CfJpY ✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
مهدیاران | mahdiaran
📌 از تهران تا بهشت 🔸 پارسا با بی‌میلی به قسمت پیامک‌ها رفت. بیشتر از هجده پیام از پدر و مادرش داشت.
📌 از تهران تا بهشت 🔸 - پارسا! پاشو عمو! رسیدیم. پارسا با صدای احمد‌‌آقا از خواب پرید. با کف دست، چشمانش را مالید و به بیرون نگاه کرد. دیگر خبری از جاده و تاریکی نبود. در شهر بودند. شهری که غرق چراغانی و روشن و رنگارنگ و خوشحال بود. 🔹 - مردونه خوابیدی‌هااا. هرچی واسه نماز صدات کردم هم بیدار نشدی. - ساعت چنده؟ - حدود سه و ربع. احمد‌آقا پیچید توی یک خیابان فرعی و چند دقیقه بعد وارد کوچه‌ای بن‌بست شد. پیاده شد و چند ضربه‌ آرام به در کوچکِ آخرین خانه زد. مردی که انگار از قبل پشت در منتظر بود، در را باز کرد. احمد‌آقا را که دید، بیرون آمد و او را در آغوش گرفت. پارسا چهرهٔ مرد قد‌بلندی که پیژامه تیره پوشیده و اسمش ناصر بود را نمی‌دید. 🔸 احمد‌آقا رفت پشت ماشین. طناب کنفی را از دور پای گوسفند و میله باز کرد. حیوان را بغل زد و پایین آورد. گوسفند که انگار خسته و گرسنه بود، خودش را به در خانه رساند و بدون تعارفِ آقا‌ناصر وارد حیاط شد. آقا‌ناصر گفت: بیا تو یه خستگی در کن. صبح زود برو. احمد‌آقا گفت: می‌بینی که هنوز یک امانتی دیگه دارم که باید تحویل امام رضا بدم. بعد از زیارت میام دنبال گوسفند. پارسا در جواب تلاش آقا‌ناصر که سرش را برای دیدن پارسا خم کرده بود، سلام کرد. - سلام عمو! ای جَلَب. خوب خودتو آویزون رفیق ما کردی و آمدی زیارت. پارسا جا خورد، اما چیزی نگفت. 🔹 آقا‌ناصر خداحافظی کرد و رفت داخل. احمد‌آقا پشت فرمان نشست و چراغ سقف را روشن کرد. توی چشمان پارسا نگاه کرد و گفت: خب، اول بریم هتل دیدن پدر و مادرت یا مستقیم بریم حرم؟ چشمان پارسا از تعجب گِرد شد. - اینجوری نگام نکن. دامغان که بودیم بهشون زنگ زدم. بیچاره‌ها تو راه اداره پلیس بودن. وقتی ماجرا رو شنیدن، گفتن با اولین پرواز میان مشهد. پارسا دمغ شد و زل زد به کف ماشین. احمد‌آقا دست برد زیر چانه پارسا و سرش را بالا آورد. - نگران نباش. همه‌چی روبه‌راهه. اولش خیلی ناراحت شدن. حقم داشتن. تا خودت بچه‌دار نشی، نمی‌فهمی چی بهشون گذشته. اما بنده‌های خدا فکر نمی‌کردن که تو به چیزی بیشتر از درس و مشقت فکر کنی و صحبت‌هاشون در مورد طلاق رو جدی گرفته باشی. 🔸 پارسا چیزی نگفت. - حالا چیکار کنیم؟  پارسا یاد خواب چند شب پیشش افتاد. با پدر و مادرش روبه‌روی ایوان طلا نشسته بودند و «امین‌الله» می‌خواندند. آن روز وقتی بیدار شد به خوابش خندید، اما حالا درست در چند قدمی تعبیر رویایش بود. - می‌شه تو حرم همدیگه رو ببینیم. مثلاً توی صحن انقلاب. احمد‌آقا لبخندی زد و سری به نشانه تأیید تکان داد و تلفنی محل قرار را به پدر پارسا اعلام کرد. به ورودی حرم که رسیدند، هوا گرگ و میش و بَست شیرازی شلوغ و غرق ذکر و نور و عشق بود. برای اولین بار خودش اذن دخول خواند. سال‌های قبل مادرش اذن دخول می‌خواند و او گوش می‌داد. به فراز آخر که رسید، چشمانش مانند چشمان مادر، خیس شد. - «فَاْذَنْ لى‏ يا مَوْلاىَ فى‏ الدُّخُولِ، اَفْضَلَ ما اَذِنْتَ لِأَحَدٍ مِنْ اَوْلِيآئِكَ، فَاِنْ لَمْ اَكُنْ‏، اَهْلاً لِذلِكَ، فَاَنْتَ اَهْلٌ لِذلِكَ.» 🔹 یاد خاله مهین افتاد. اینطور وقت‌ها دست می‌گذاشت روی شانه مادر و می‌گفت: قبول باشه. وقتی موقع اذن دخول خوندن دلت می‌شکنه و گریه‌ات می‌گیره، یعنی بهت اجازه دادن و ان‌شاءالله دست پُر برمی‌گردی. از اتاق بازرسی که گذشتند، احمد‌آقا دست بر سینه گذاشت و بلند گفت: السلام علیک یا علی بن موسی الرضا… آقا‌جان! اینم مهمونی که دعوت کرده بودید. صحیح و سالم تحویل شما. پارسا خندید. دست بر سینه گذاشت. سلام داد و زیر لب گفت: ممنونم آقاجان! ممنونم پدر مهربونم. 🔸 احمد‌آقا گوش تیز کرد. - گوش کن! مراسم نقاره‌زنی شروع شده. پارسا با قدم‌های آرام، شانه به شانه احمدآقا- که حالا خیلی بیشتر دوستش داشت- به سمت صحن انقلاب حرکت کرد. در حالی که می‌دانست یک قول مردانهٔ امام زمانی به امام رضا بدهکار است. صدای طبل و نقاره‌ها هر لحظه بیشتر می‌شد. درست مانند اشتیاق پارسا برای دیدن دوباره پدر و مادرش یا مثل ارادتش به امام رضا و عشقش به امام زمان. 📖 ؛ قسمت پنجم (پایانی) ویژه ولادت علیه‌السلام ✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
مهدویت در قرآن، قسمت ۳.mp3
4.25M
🔊 📝 «مهدویت در قرآن، قسمت سوم» 👤 استاد 🔅 شرایط سخت منتظران امام زمان... 📎 برگرفته از ✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
دعای عهد.mp3
21.59M
صوت قرائت قرار صبحگاهی منتظران ظهور سرعت مناسب برای قرائت روزانه
📌 ؛ 🔹 گل نرگس! نمی‌دانیم چه شد این همه عطر نرگس را از یاد بردیم. شما دعایی کن، شاید به حرمت دعایت ماهم برگشتیم. 🔅 اللهم عجل لولیک الفرج 🖼 ✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
IMG_20230601_145347_497.jpg
2.93M
📌 📱 سایز (کیفیت بالا) ✅ کانال "مهدیاران" @Mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 ؛ 🌱 برگرد و طعم واقعی بهار را به ما بچشان... 🔅 اللهم عجل لولیک الفرج ✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «شیعه بودن جرم بود!» 👤 استاد 🔅 ما از غیبت کبری امام زمان تا ۴۰۰ سال فقط حفظ حدیث می‌کردیم... 📥 دانلود با کیفیت بالا https://aparat.com/v/Wnu0E ✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
📌 خانهٔ دوست... 🌎 عالَم و آدم دوست دارند روی ماهت را ببینند، اما نمی‌دانند کجایی… من اما می‌دانم. همان‌جا که لبخندی بر لب می‌نشیند و اشکی از سر شوق سرازیر می‌شود… خانه‌ات همان‌جایی است که گره‌ای از کار بستهٔ خلق باز می‌شود و نور امیدی بر دلی می‌تابد... خانهٔ دوست همان‌جاست. به همین نزدیکی... 📝 ✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
مهدویت در قرآن، قسمت ۴.mp3
3.04M
🔊 📝 «مهدویت در قرآن، قسمت چهارم» 👤 استاد 🔅 اختلافات مردم درباره اعتقاد به مهدویت... کسانی طلب العجل دارن که ایمانی بهش ندارن... 📎 برگرفته از ✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
دعای عهد.mp3
21.59M
صوت قرائت قرار صبحگاهی منتظران ظهور سرعت مناسب برای قرائت روزانه
📌 ؛ 🔹 بُوَد آیا که خرامان ز درم باز آیی؟ گره از کار فروبسته ما بگشایی؟ 🔅 اللهم عجل لولیک الفرج 🖼 ✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
IMG_20230602_151813_805.jpg
6.05M
📌 📱 سایز (کیفیت بالا) ✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
📌 عاقبت‌بخیری... 🔸 این روزا بیشتر از همیشه می‌ترسم… از شبی که صبح بشه و من نباشم، از اینکه نهایتش هفتاد‌هشتاد سال زنده‌ باشم، می‌ترسم… 🔹 همیشه از بچگی بهم گفتن: یکی بود، یکی نبود! اما نگفتن چیکار کنم تا منم باشم… هیچ‌کس نگفت که شما اومدین تا یادم بدین چه‌جوری نترسم. چون که خدا منو برای ابدیت آفریده، چه‌جوری بودنم مهمه، چه‌جوری زندگی کردنم… 🔸 شایدم همه اینا رو بهم گفتن و من نشنیدم! اما حالا خوب می‌دونم که خدا، عزیزترین خلقش رو برای هدایت من فرستاده و حالا این منم و باقی زندگیم… باید طوری قصهٔ زندگیمو رقم بزنم که آخرش به جاودانگی برسم. کنار شما و با رضایت شما، من عاقبت‌بخیرم. 📝 ✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
1_1413030717.mp3
19.46M
کلیپ قرائت زیارت با سرعت مناسب برای قرائت غروب جمعه‌ها واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ قرائت زیارت با سرعت مناسب برای قرائت غروب جمعه‌ها واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «جان مادرت کمکم کن!» 👤 استاد 🔅 به‌خدا ظهور نزدیکه، وقت نداریم آماده باشید، خودتون رو برای خدمت و سربازیش آماده کنید... 📥 دانلود با کیفیت بالا https://aparat.com/v/Zrkq5 ✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
دعای عهد.mp3
21.59M
صوت قرائت قرار صبحگاهی منتظران ظهور سرعت مناسب برای قرائت روزانه
📌 ؛ 🔹 سال‌ها می‌گذرد منتظری برگردیم... 🖼 ✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
مهدویت در قرآن، قسمت ۵ (2).mp3
2.09M
🔊 📝 «مهدویت در قرآن، قسمت پنجم» 👤 استاد 🔅 انکار و تکذیب امام زمان در عصر غیبت... 📎 برگرفته از ✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
مراسم دعای ندبه (جلسه سی‌ام).pdf
462.6K
📝 فایل 📌 و پیاده‌سازی شدهٔ سخنرانیِ 👤 استاد 📝 موضوع: مراسم دعای ندبه، جلسه سی‌ام ✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran